در طول سده نوزدهم سه انقلاب مهم در فرانسه رخ داد که هرکدام دوره ای یاز تحول و آرامش باقی گذاشتند. تحولات بعد از انقلاب ۱۸۴۸ بر جامعه هنر و ادبیات تاثیر گذاشت و در دامان خود تجدید و بازنگری بوجود آورد. کشمکش پیرامون ناتورالیسم و رئالیسم برپا شد و امپرسیونیسم به سبکی مستقل در روند رئالیسم تبدیل شد.
انقلاب ۱۸۷۱ کمون در پاریس نقطه اوج جنبش های هنری بود و دوره بعد از آن که تغییر امپراتوری به جمهوری شکل گرفت، سکون و آرامش سیاسی و فرهنگی برقرار شد. بعد از انقلاب کمون پاریس سلطه فشار و قدرت در بخش بالای بورژوازی همچنان باقیماند، عصریکه سرمایه داری مالیو صنعتی به رشد بی سابقه خود ادامه داد و آهنگ پیشرفت آن نسبت به سدهه ای پیشین بیمارگونه و حیرت آور شد. این رشد فزاینده و شتابان اقتصادی، زاینده مسائل تازه ای در کل زندگی مادی و معنوی شد. بدینگونه که تسریع تحولات و تولید نیازهای مصرفی در جامعه به تعدد سلیقه ها و گرایشها در مد انجامید، معیارهای زیباییشناسی را در کاربرد و توصیف دگرگون ساخت و نوآوری و تجددخواهی منجر به کشف دیدگاهی نوین بر عرصه هنر حاکم شد.
همچنین واکنش محافظه کاران که به اسلوب های ارتجاعی وابسته بودند و دم از جمهوری خواهی و روشنفکری میزدند سد پیشرفت تجددخواهان شد، اما دوره ای فرا رسیده بود که علم و آگاهی خودانگیخته قد علم کرد و فضایی برای ابراز خود طلبید. مانه زمانی گفته بود« عجیب است که چگونه بسیاری از جمهوری خواهان وقتی از هنر سخن میرانند ارتجاعی میشوند.»
آغاز امپرسیونیسم
امپرسیونیسم نه ناگهان آغاز شد و نه پایان یافت، این مکتب با اصول و قوانین معین به وجود نیامد و شالوده آن براساس تجربه هنرمندانی بود که آزادانه دست به آزمون و خطا در استفاده از شکل و رنگ زدند و با نظام اعتقادی مشترک، در نظر داشتند آثارشان را مستقلاً به نمایش بگذارند زیرا نظام آموزشی متداول آکادمیک را مردود می شمردند و به دنبال راه های تازه بودند. درآن دوره رمانتیستها هنر را انتقال هیجان های عاطفی هنرمند میدانستند، اما امپرسیونیستها مقصود از هنر را، همچون رئالیستها، ثبت زندگی و طبیعت به مدد روحیه علمی و فارغ از احساسات شخصی برمیشمردند. بر این اساس میتوان امپرسیونیسم را ادامه منطقی رئالیسم سده نوزدهم دانست.
پیش از این دلاکروا قانون رنگ های مکمل و رنگآمیزی سایه ها را کشف کرده بود، کانستابل ترکیب بندی پیچیده جلوه های رنگ در طبیعت را بنا نهاده و ترنر فضای گذرنده و بیدوام را در آثارش آفریده بود، بدین سان آنها نویدبخش اسلوب جدیدی شدند، با حساسیت و ادراک امپرسیونیسم و روح زمانه دوره دریافتگرایی پیوند خوردند و با وجود ناملایمات و مخالفتها رو به جلو حرکت کردند. میتوان به روشنی دریافت که ثبت جلوه های متغیر نور به عنوان جوهره امپرسیونیسم، با هنرمندان پیش-امپرسیونیسم آغاز میشود.

گام بعدی «تجربه هوای آزاد» در مکتب نقاشان باربیزُن است که بیش از همه به صورت پیش درآمدی به پیدایش جنبش گروهی هنرمندان امپرسیونیست منجر شد. امپرسیونیستها درپی آن بودند تا دریافت آنی از یک صحنه، مخصوصاً منظره طبیعی را ثبت کنند. از این رو به نقاشی در دامان طبیعت که نقاشان باربیزن قبلا آن را آزموده بودند روی آوردند.
تجربه های اولیه آنها در نقاشی هوای باز منجر به ثبت وضوح واقعی مناظر شد. مثلا رنوار با انتخاب رنگهای رنگین کمانی، زدودن رنگ های تیره از سایه ها و حذف خطوط مرزی اشکال، گام بلندی در این زمینه برداشت. در آثار امپرسیونیستها اغلب حذف خط و کشف و بسط رنگها به گونه ای بود که حرکت اشکال و گذر زمان در آن حس میشد. بدینسان منظره نگاری به هنری بدل شد که نقاش در آن میکوشید تصویر منعکس شده بر شبکیه چشم را بازسازی کند و مشابه آن چشمانداز را به مدد رنگها بیافریند. او فامهای خالص را در هم میآمیخت، گوشه هایی را با رنگهای موضعی مخلوط میکرد و از رنگهای مکمل و خاکستریهای آن برای ایجاد سایه ها و ترکیب خطوط مرزی با زمینه – بجای رنگهای سیاه و تیره- بهره میبرد تا در نقوش آنها خطوط مرزی را محو کند و خصلت بارز اشکال از میان برود. بنا بر نظر منتقدان، آثار امپرسیونیستها تصاویری از نور، فضا وبازیهای رنگی است که انعکاس تصویر آن بر بوم نقاشی شتابان، شناور و شاعرانه رخ مینماید.
هسته اولیه این جنبش گروهی را مُنه، رنوآر، سیسلی و باززی تشکیل دادند و پس از اندک زمانی پیسارو، سزان، مُریزو،گیومن، دُگا، مانه و چند تن از هنرمندان و روشنفکران به گروه ملحق شدند. شب نشینی های مدام درکافه های مُن مارتر و کافه مشترک بازی و رنوار، به مرکزی برای بیان نحوه نگرش و گفتوگو پیرامون آفرینشهای هنری جدید مبدل شد. آنها پس از تشکیل (گروه انجمن بینام هنرمندان نقاش، مجسمه ساز و چاپگر) آثارشان را در عکاسخانه نادار به نمایش عمومی گذاشتند.
در سال ۱۸۷۴- لویی لُروا روزنامه نگار نشریه شاریواری- پس از دیدن نقاشی مُنه ( امپرسیون – طلوع آفتاب) به تمسخر آنها را امپرسیونیست نامید اما این نام از طرف اعضای گروه پذیرفته شد. آنها پس از آن مجموعاً هشت نمایشگاه رسمی برپا کردند . مشارکت کنندگان آن محدود به اعضای اصلی نبود و افراد دیگری نیز نظیر؛ بودَن ،کایبُت، کاسات، گوگن و سُرا در آن حضور یافتند.
مانه برای جلب رضایت نمایش آثارش در سالن تلاش میکرد ، اما مشارکتی نداشت و رِنوار تنها کسی بود که در هر هشت نمایشگاه آثارش را در معرض دید عموم گذاشت. بدین ترتیب این گروه مکتب جدیدی با اصول و ویژگیهای خاص خود ثبت کردند که بعدها سرتاسر قاره اروپا و آمریکا را فرا گرفت و آنان را در سال ۱۸۹۰ به اوج شهرت خود رسانید.
اشتیاق به ثبت واقعگرایانه، دریافت های لحظه ای با ضرباهنگ موزون و شتابزده، حذف جنبه های تمثیلی و ادبی از نقاشی، نفی برخورد عاطفی با موضوع، دلبستگی به عینیت و تمرکز برحالت های گذرا و اتفاقی به بهای نادیده انگاشتن کیفیت های بارز و ماندگار در پدیده ها از ویژگیهای امپرسیونیسم دانسته میشود.
تجربه شهر از منظر هنری، که با ادوارد مانه آغاز میشود، به صورت نقاشی از انبوه مردم در فضای شهری به عنوان سوژه غالب ظهور مییابد و بازنمای پنهان انزوای هنرمندی است که خود را در جمع تنها و بیکس احساس میکند و شاهد بی عدالتی زمانه وگذران سخت روزگار و گرسنگی نقاشان بزرگ دورانش همچون مُنه، رنوار و پیسارو است.

ادراک شخصی، تردد، جنبش مداوم و تنوع طرز نگرش امپرسیونیستها به زندگی بود که در آن ظریفترین حالتها با تناوب لحظات ترکیب میشدند و با استفاه از روش دید نوین که مبتنی بر نظریه نور بود به خلق صحنه های بدیع می انجامیدند. این طرز تلقی به اندازه موضوعاتی که در برابر آن بساط نقاشی خود را پهن میکردند اهمیت داشت، به طوریکه وان گوگ، سزان و سایر کوبیستها در نامه هایشان به این طرق تازه اشاره میکردند و دیگران را نیز به پیروی از آن وامیداشتند.
بدینسان نقاش بیشتر به خاطر اثبات چیزها به نقاشی میپرداخت و نه توصیف آن و این مبدل به بارزترین خصیصه این هنر شده بود. امروزه کمتر نظریه هنری را میتوان شناخت که بر پایه مکتب امپرسیونیسم استوار نباشد. انحلال اشکال، آزادسازی رنگ از خطوط محیطی، القای هویت رنگ و نگاه چند زمانی به اشیای پیرامون از مشخصه هایی است که بعدتر پایه گذار نظریه هنر در عصر جدید میشود. رنگهایی که پس از آن جکسُن پالاک روی بوم پرتاب میکرد میتوانست جزییات یکی از چشم اندازهای ونگوگ یا مُنه باشد که در عصر خویش گسترده و تکرار میشد.
از دیگر دستاوردهای این مکتب (نقطه گذاری-پوآنتیلیسم) بود که نوعی نگرش علمی بر هنر تلقی میشد و توسط سُرا و پیروانش پایه گذاری شده بود، و به صورت اسلوب جاگذاری دقیق و سنجیده نقطه ها و رنگ ماده ها بود که تا دوره آخر نئوامپرسیونیسم ادامه پیدا کرد.
این نقطه های کوچک رنگی عمدتاً خالص، به نحوی بر روی بوم گذاشته میشدند که شکل و رنگ آنها درچشم نگرنده ترکیب شود (دیوایزینیسم -آمیزش رنگی) و تصویر کاملی را بوجود آورند. بدین ترتیب هنر مدرن به اوج شناخت ارزشهای رنگی کشیده شد که نمونه آن را میتوان در استفاده از رنگهای مجاور در سطوح یکدستِ آثار تولوزلوترُک، گوگن و سرا یافت که بعدها نیز به صورت مشخصه بارز آثارگرافیکی نمودار شد و بسط یافت.