سبک شناسی نقاشی (رئالیسم)

رئاليسم همچون يك آموزه يا نظريه هدفمند در ميانه سده نوزدهم فرانسه به مثابه يك جنبش هنري-ادبي پديدار شد و پس از آن به ساير كشورها نفوذ پيداكرد. پديده­اي كه زاينده مكاتب مهم هنري بعد از خود همچون امپرسيونيسم و كوبيسم در نقاشي و ناتوراليسم درادبيات بود. اين مكتب به اين دليل اهميت دارد كه مكاتب جديد نتوانستند از قدر و اعتبار آن بكاهند و تا به امروز نيز همچنان به حيات خود ادامه مي­دهد .

 

جاذبه واقعیت کنون در سبک شناسی نقاشی

در سیک شناسی نقاشی رئالیسم همچون یک آموزه یا نظریه هدفمند در میانه سده نوزدهم فرانسه به مثابه یک جنبش هنری-ادبی پدیدار شد و پس از آن به سایر کشورها نفوذ پیداکرد. پدیده­ای که زاینده مکاتب مهم هنری بعد از خود همچون امپرسیونیسم و کوبیسم در نقاشی و ناتورالیسمدرادبیات بود. این مکتب به این دلیل اهمیت دارد که مکاتب جدید نتوانستند از قدر و اعتبار آن بکاهند و تا به امروز نیز همچنان به حیات خود ادامه می­ دهد .

هدف از این جنبش بازنمایی منصفانه و صادقانه از زندگی معاصر و تفسیر عینی آن عنوان می­ شود و از مشخصه های آن تحول در ساختار زیبایی ­شناسی، مضمون ها و عناوین سنتی هنر براساس تلقی و دریافت هنرمند در برخورد با مسائل اجتماعی -سیاسی و اخلاقی است. البته تمامی هنرمندان جنبش از این ویژگی برخوردار نبودند اما همگی هدفی مشترک داشتند و آن وصف وقایع دنیای اطرافشان بود.

این واکنش در برابر خصلت آرمانی کلاسیسیم و خصلت ذهنی و تلقینی رومانتیسیسم بود. دیگر نقاشی از مضامین اسطوره­ای، تاریخی-مذهبی و موضوعاتی که قابل رویت نبودند کنار گذاشته شده بود و هنر صحنه ­های تاریخی باید از تاریخ معاصر برگزیده می­ شد. واقعگرایی سده نوزدهم بر تفسیر همه جانبه زندگی اجتماعی و تجسم دقیق سیمای زمانه تاکید می­کرد و هنر خلاق و نوآور را با سوژه ­های جاری در اجتماع مطابقت می­داد. یک رئالیست همچون یک گزارشگر به زمان خویش متعلق بود، از چیزهای مرئی نقاشی می­کرد و نقاشی را عینی و غیرانتزاعی می ­دانست. کوربهمی­گوید:« هرچیزی که بر شبکیه چشم ظاهر نمی­شود خارج از قلمرو نقاشی محسوب می شود، فرشته را نشانم دهید تا آن را برایتان نقاشی کنم.» در کوتاهترین کلام باید گفت رئالیسم پیروزی حقیقت بر تخیل و هیجان محسوب می ­شود.

 

اثر کوربه

در مدیوم نقاشی، گوستاو کوربه به عنوان پرچمدار رئالیسم شناخته شده است. او آثار پیشین را بدون پیش ­داوری و ذهنیت نظام ­ساز مورد پژوهش قرار داد، مصرانه پیگیر اثبات روش­های خود در تفسیر واقعیت شد و با بیانیه ­ها و مانیفست­های خود  از آرمان های آن دفاع کرد. اما پیش از او دیگران نیز در این راه کوشیده و آغازگر بوده ­اند، نقاشانی چون گُیا، میّه و دُمیه  همین روش هنری را به شیوه خاص خود به کار بستند. برای مثال فرانسیسکو گُیا از لحاظ زمانی به عصر رومانتیسم متعلق بود. او در عصر ناپلئون و التهابات اجتماعی انقلاب می­زیست و همچون یک خبرنگار مشاهدات اجتماعی و کشتارهای جنگ داخلی را با روحی حساس و دقیق نقاشی می­کرد.

عمدتا گُیا را نقاشی می ­شمرند که آثارش سرشار از عاطفه­ گرایی خیالی است اما او در بهترین آثارش یک هنرمند واقعگرا است؛ دنیای او فاقد توهم است. حتی هنگامی که انسان­های او هیولاوار و اغراق ­آمیز جلوه ­گر می ­شوند(کاپریس ها) باز اساسی رئالیته دارند. می ­توان مشاهده کرد که بدون اشاره به گیا نمی ­توان از رئالیست­های سده نوزدهم سخن راند. او از رویدادهای خاص و مشخص تفسیرهایی عام درباره انسان ارائه می ­کرد و آثار خود را از سایرین متمایز می­ ساخت و بدین ترتیب ایده ­بخش کسانی چون ادوارد مانه می ­شد.

 

اثر ادوارد مانه

رئالیست­ها نقاشی از گذشته یا آینده را فاقد صلاحیت می­دانستند. آنها قوای ذهنی خود را برای انگاره ­ها و عناصر روزگار عصر خویش بکار می­بردند و هنر نوین را هنری می­شمردند که با مسائل و طبیعت موجود موازی و بی ­ریا حرکت کند. آنها می­خواستند بیانگر زندگی نوین نیز باشند و به همین علت به طرز اجتناب ناپذیری با سیاست پیوند خورند. به عبارت دیگر دید اجتماعی و سیاسی آنها لازمه دید زیبایی شناختی­شان شد. پرودُنِ منتقد، سکوت سازشگرایانه رومانتیسم و کلاسیسم در برابر سیاست های حاکم را همچون سایر نظریه ­پردازان روشنفکر، ریاکارانه و غیرمفید می­داند. او هنر نوین را هنری می­نامد که با مذاق جامعه و سلیقه همگانی رو به جلو حرکت کند .

 

فرهنگ ذهنی-بصری هر رئالیست از دیگری متمایز است. تفسیر واقعیت برای هر نقاش از زوایای متفاوت اجتماعی پرداخته می­شود؛ گاه همچون دُمیه وگُیا به تفسیر حالات و روحیات بشر در موضوعات هجوآمیز و در پایین­ترین لایه­ های بورژوازی همچون یک روانکاو می­نگرد که از روح انسان­دوستی نشات می­گیرد و گاه همچون میـه به تقدیس و اثبات معنویات در امور معمول یک دهقان و یا بذرافشان می­پردازد و نوآوری در انگاره ­های مذهبی را با انسان عامی هم­ لایه می­کند. یکی از جسورترین و خودساخته ­ترین هنرمندان قرن نوزدهم انوره دُمیه است. او نیز همچون گُیا از بی ­عدالتی، ریا و دروغ نفرت داشت و برعلیه آن می ­جنگید. ستیز طبقات اجتماعی را درک می­کرد و نمایش زندگی فقیرانه و پر از رنج مردمان جامعه از دغدغه­ هایش بود؛ اما بازاری برای فروش این سنخ نقاشی­ها نداشت. او برای نقاشی­های منتقدانه علیه لوئی فیلیپ به زندان رفت و به خاطر محرومیت شدید آزادی مطبوعات مدتی از کار جدیش محروم شد. او بدعت­گذاری بود که با حداقل درآمد در نشریات و چاپ لیتوگراف­هایش معیاری جدید در طنز پردازی سیاسی و اجتماعی آفرید، بطوریکه پیش از دُمیه هیچ­گاه طراحی ژورنالیستی تا بدین پایه از تاثیر اجتماعی و ارزش هنری برخوردار نشده بود.

 

 شانفلری و دورانتی -رفیق و پیرو او- که به مخالفت با لحن احساساتی و شاعرانه رومانتیسیسم برآمدند، از نظریه ­پردازان و حامیان اصلی مکتب رئالیسم شمرده می­شدند. بالزاک نیز پیشوای مسلم نویسندگان رئالیست بود و تشریح چهره ­های بشرکه مولود اجتماع خود بودند را همچون یک مورخ که عادات و سنتهای جامعه را ثبت می­کند برای هنر نوین ضروری می­دانست. مشخصه­ های بارز واقعگرایی و زبان تندوتیز آن ­را در نقاشیهای منتسل، مانه، دگا، رپین و سرُف و در رمانهای بالزاک، استاندال، دیکنز، فلوبر و تولستوی می­توان ملاحظه کرد.

این جنبش بعدها با نام  واقعگرایی جامعه­ گرا یا همان رئالیسم سوسیالیت به مدت نیم قرن معرف هنر و ادبیات روسیه (شوروی سابق) شد و پس از آن منجر به  رویگردانی و سرگردانی هنرمندان نوگرا، آوانگارد و منسجم روسیه در قرن بیستم شد. عصر جدید در روسیه با دستاوردهای مهم در نقاشی مدرن شالوده ­ریزی شد اما موج  قراردادی  آن که بعد از انقلاب اکتبر حاکمیت پیدا کرد و به عنوان  دستورکار به کلیه هنرمندان اعلام گردید (۱۹۳۴) هدف تولید آثار قابل فهم برای توده ­ها و هدایت مردم به ستایش و تقدیس عظمت کارگر را داشت و بر نقش او در ساختمان کمونیسم تاکید می­کرد. رئالیسم سوسیالیست عملا سنت واقعگرایی سده نوزدهم را دنبال کرد و آگاهانه ازدستاوردهای هنرمدرن که هنرمندان پیشتاز روسی سهم مهمی در اساس آن داشتند چشم پوشی کرد .

اشتراک گذاری این مطلب