ذهن ما ، در شكل بخشيدن به تصاويری كه در خود باز می تاباند، چگونه از تجسم كردن و تصور كردن بهره ميگيرد؟
به طور معمول وقتي ما تصميم ميگيريم به نقطه اي از شهر برويم ، قبل از حركت به سوي آن نقطه مورد نظر ، فعل و انفعالاتي در ذهنمان صورت ميگيرد و ما به صورت گذرا خيابان ها و كوچه هايي كه قرار است بپيمائيم ، همراه با نمادها و علائم خاص خود و آنچه در ذهنمان باقي مانده ، در ذهن مرور مي كنيم و گاهي از چند تصوير نيز گذر ميكنيم تا يكي را نهايتا تصوركنيم ، اين دسته واكنش ها آنجايي شگفت آور است كه ما مكاني را كه هرگز نرفته ايم را نيز ميتوانيم در ذهن مجسم كنيم و هنگامي كه از نزديك مشاهده كرديم با يكديگر مطابقت مي دهيم ، اينگونه ساختن تصاوير اوليه در ذهن و عمل ديدن منجر به خلاقيت تصويرسازي ميشوند زيرا براي يافتن پاسخ در ذهنمان مدام اشكال و تصاوير را جا به جا ميكنيم تا بتوانيم مسئله را حل كنيم .
آرتور كستلر داستانويس و وقايع نگار مجارستاني در كتاب عمل خلاقيت مينويسد ( با رشد تدريجي ذهن ، قواي سمبل ساز و انتزاعي كننده ذهن نيز به وجود مي آيد ، مفاهيم كلي در عمل فكر كردن با كمك تصوير پديد مي آيند همچون خط آوايي كه طي جريان مشابه از بطن خط هيروگيليف كه همان نگارش با تصوير است نشات گرفته است )
امروزه نيز ما شاهد بازگشتي به گذشته هستيم ، يعني بازگشت به استفاده از تصاوير براي برقراركردن ارتباط ، و اين عقبگرد به پيشينيان براي اين است كه افراد خواهان آن هستند كه موثرتر و مستقيما با يكديگر ارتباط حاصل كنند ، اين ارتباط براي بهبود يافتن نياز به كارگيري زبان نيز دارد ، زباني كه با سواد بتواند معنا و اهميت را بيان كند و با تبادل اخبار و اطلاعات نتايج سودمندي داشته باشد .
زبان هميشه در جريان يادگيري و آموزش ، مقامي منحصر به فرد داشته است و دارد ، زيرا زبان ، وسيله اي براي تبادل افكار ، عقايد ، ضبط و انتقال رويدادها و به طور كل ابزار ساختن مفاهيم كلي و ذهني بشر است.
در يوناني به زبان ( لوگوس ) مي گويند يعني انديشه و برهان ، در ديگر زبانهاي اروپايي به منطق ( لوژيك يا لوگيك ) مي گويند كه همگي از همان ريشه لوگوس گرفته شده است و اين نشان مي دهد كه زبان وسيله اي براي اشكال عالي تر از تفكر تلقي مي شود .
با مطالعه آثار نوآم چومسكي ( زبان شناس و فيلسوف انگليسي كه اورا پدر زبانشناسي نوين مي نامند) مي توان دريافت كه زبان ساخت عميقي در ذهن ما دارد و همگي به طور فطري از زيست و محيط افراد پايه ريزي مي شود. شناخت الفبا ، يادگيري قواعد دستوري ، شناخت نما آوا ها و دانستن هر كلمه در تعريف عام ، يك ساختار منظم دارد . اما ارتباط بصري در مقايسه با كاربرد زبان ساخت و ساز معيني ندارد .
سواد بصری چگونه تعريف می شود؟
براي تعريف سواد بصري نميتوان همچون زبان محدوديت و يا تعريفي مشخص ارائه داد اما براي تعريف يك وسيله ارتباطي مي توان آن را به عناصر ساده تر تجزيه كرد تا بتوان آن را بررسي نموده و فراگيري آن را آسانتر كرد.
هرسيستم ارتباطي متشكل از سمبل هايي است كه ساخته بشر هستند . علائم و سمبل هايي كه ما به آن زبان و كلام مي گوئيم ، در روزگارهاي پيشين به صورت رشته اي از تصاوير ساده ترسيم ميشدند ، و اين تصاوير ساده نتيجه محسوسات بشر بودند و با اين كه نحوه دريافت بصري در افراد بشر يكسان است ، اما تنوعاتي نيز وجود دارند كه اساس دريافت و بيان آن را بغرنج مي نمايد .
كلام ، ساخته و پرداخته بشر است ، ساخت علامت به صورت رمز و سمبل نيز كه توسط بشر صورت گرفته ، حامل و ناقل اخباري هستند كه در زمان خود رمزگشايي ميشوند .
زبان ها و سيستم هاي سمبل بسياري در جهان وجود دارند و بعضي از آنان داراي ريشه هاي مشترك هستند ، برخي نيز هيچ ارتباطي با ديگران ندارند. اعداد نيز كه يكي از انواع بسيار ويژه اند ، و بازيابي نوعي اخبار هستند ، هيچ گونه ارتباط مستقيم با الفبا ندارند ، همچنين نت هاي موسيقي كه در اين گروه قرار ميگيرند به طور كلي براي درك بهتر ، و فراگيري محتويات ، به صورت ساده و علائم رمزي در آمده اند ، اين علائم رمز هريك داراي معناي خاص است و كل سيستم آنها نيز بر اساس قواعد نحوي خاص استوار شده است . در جهان بيش از سه هزار زبان رايج ، منحصر به فرد و مستقل وجود دارد كه مهمترين آنها همراه با نگارش ، كه در سير پيدايش و تحول خط ، تصويرگونه ثبت مي شده است ، امروزه به صورت نمادين در آمده است .
بيان به وسيله تصوير و يا همان زبان بصري ، در مقايسه با كلام به مراتب جهان شمول تر است ، از اينرو بررسي مشكلات و مسائل مربوط به آن داراي اهميتي ويژه است .
كلام از نظر ساخت يك تماميت منطقي دارد و توانايي فهم آن مشخص تر است ، در حالي كه فهم زبان بصري بغرنج تر مي نمايد ، بنابراين ، نبايد آن را بيهوده با ارتباط كلامي مقايسه كرد.
چگونه به سواد بصری راه يابيم ؟
در ميان تمامي وسيله هاي ارتباطي كه ما را احاطه كرده اند ، توانائي فراگيري سواد بصري تنها شيوه بصري است كه فاقد هرگونه دستور و قاعده مشخص است و هيچ گونه قانون واحد براي تبيين و فهم آن وجود ندارد ، اما امروزه نياز به سواد بصري با همه دشواري ها براي ما ، الزامي تر از پيش است ؛ با اينكه هنوز درباره اين نوع نگرش خرد مندانه ، گرد آوري جامعي صورت نگرفته است اما با دسته بندي و تحليل پيام هاي بصري ممكن است بتوانيم چيز هايي را كه هميشه به صورت نهان وجود داشته اند را آشكار سازيم و بدان آگاهي يابيم .
بايد ياد آور شد هر چقدر اين دسته بندي ها كاركرد داشته باشند اما در نهايت بخش بزرگي از ارتباط بصري به تصادف و نيروي كشف و شهود طراحان سپرده ميشود و اين نشان ميدهد كه هنر از صناعت جدا شده است و توانايي نقاشي و ترسيم نياز به استعداد و دوره تمرين طولاني دارند ، شيوه تربيت و آموزش هنرمند و صنعتگر ، فيزيولوژي دستگاه بينايي و نيز ماهيت و نحوه كار فيزيولوژي بدن انسان ، راه هاي رسيدن به سواد بصري مي باشند .
ما از راه هاي گوناگون به درك تصوير و اخبار بصري مي پردازيم. ادراك حسي و نيروهاي جنبشي درون ما كه داراي خصلتي فيزيولوژي هستند در جريان فهم بصري ما از محيط اهميتي بسيار دارند . چگونگي وضع ما در حالت ايستاده ، حركت ، حفظ تعادل ، حفاظت از خود ، و واكنش نسبت به نور و تاريكي با حركات ناگهاني موجود در محيط ، در تعيين نوع دريافت و تفسير ما از آنچه كه مي بينيم بسيار موثر است.
اين واكنش ها بدون صرف آگاهانه نيرو ، و به صورت طبيعي انجام مي گيرند و به نوبه خود تحت تاثير حالات رواني ، وضعيت فرهنگي و بالاخره ضروريات محيط هستند . هر فرد داراي ديدگاه و نحوه نگرش مختص به خود است و برداشت از ( ديدن ) براي هركس به هويت و ذهن او بر مي گردد.
نحوه تجليات رواني آدمها بيشتر به وسيله آداب و رسوم اجتماعي آنان شكل مي گيرد. در يك جامعه اي با فرهنگي خاص ممكن است غذايي كه مورد علاقه شان است و با آن خاطره دارند در جامعه اي ديگر تهوع آور به نظر آيد ، درست همان گونه كه سليقه هاي بصري متنوعي كه با وجود افراد درآميخته ، و آنان را متمايز مي كند.
فردي كه در غرب بزرگ شده و تحصيل كرده است با ديدن منظره اي كه از فن پرسپكتيو درآن استفاده شده است ، براي فهم و واكنش صحيح بصري دچار هيچ زحمتي نمي شود ، در حالي كه اگر يك فردي كه از نواحي بومي آفريقا يا استراليا باشد و فن پرسپكتيو را نشناسد براي درك فضاي سه بعدي ، و اجسامي كه در نقاشي ، عكس و فضاي دوبعدي نقاشي شده اند و امروزه كاربرد فراوان دارند ، بايد آموزش ببيند تا بعد سوم را درك كند.
اسكيموها ، ساكنان قطب شمال ، در تمام طول زندگي خود با محيطي بسيار پهناور و گسترده و يكنواخت ، پوشيده از برف ، يكدست سفيد ، و آسماني بسيار روشن مواجه هستند ، اين شرايط جوي و محيطي باعث مي شود كه خط افق بسيار محو ، مبهم و نامشخص ديده شود و مرز بين آن از بين برود ، از اين رو هنرمندان اسكيمو نسبت به خط افق حساسيتي ندارند و نقاشي آزادانه آنها بي تفاوتي به خط افق را نشان مي دهد و عناصر آثارشان حالتي معلق و واژگونه به نظر مي آيند ، اين نشانگر اين است كه تمايل به درك محيط به وسيله نمادها در هر جامعه اي از ضرورياتي است كه ناشي از خو گرفتن و سازگاري طبيعت نوع بشر مي باشد .
تركيب بندي ( كمپوزيسيون ) و اهميت آن
چگونه به تجربه احساس زيبائی شناسی می رسيم ؟
نظريه روانشناختي ( گشتالت ) به موضوع اساسي يافتن سواد بصري اشاره دارد ، اين واژه كه به معناي ( هيئت – شكل ) درزبان آلماني مي باشد به اهميت تجربه هاي روانشناختي اشاره دارد ، ما دنيا را در كل هاي معنا دار تجربه مي كنيم و محرك هاي جداگانه را نمي بينيم و كلا هر آنچه مي بينيم محرك هاي تركيب يافته در سازمان ها ( گشتالت ها ) يي است كه براي ما معنا دارند.
ذهن ما نا خود آگاه سعي دارد تا داده هاي بصري را ساده كند ، و به عنوان نتيجه ، معناي كل ، جايگزين بخش هاي مجزا شده خواهد شد.
در زيبائي شناسي ، يك تركيب بندي اصولي ، تركيبي است كه نسبت ها را رعايت كند و ارتباط عناصر را نشان دهد ، داراي يك چشم نوازي نسبي باشد و منطقي به نظر بيايد ، براي دانستن اصول و قوانين نسبي يك تركيب بندي زيبا : نسبت هاي طلائي ، قانون دو سوم ها ، ايجاد فضاي منفي و مثبت ، تعادل در نا متعادل ها ، تقارن در بي تقارني و … بنا گرديده است.
كل هرچيزي فراتر از مجموع اجزاي آن است ، اگر يك اركستر سمفوني را به نت هاي مجزا تقسيم كنيم و به آن گوش فرا دهيم ، قادر به شنيدن و درك آن نيستيم ، آهنگ داراي يك كيفيت منحصر به فرد تركيبي است كه با كل قسمت هاي تشكيل دهنده اش متفاوت است .
در تمام موارد و انواع پديده هاي بصري ، معناي هرچيز ، در تصاوير و اخبار شبيه سازي شده از واقعيت ، و يا حتي رمزها ، سمبل ها و زبان وجود ندارد ، بلكه معنا را بايد در تركيب بندي و كمپوزيسيون آن نيز يافت .
محتواي هر پديده هنري بر آمده از اجزاي تشكيل دهنده آن است ، اين اجزاي سازنده همچون رنگ ، رنگمايه و توناليته ، بافت ، بُعد ، نسبت ، رابطه آنها در تركيب بندي را مي نماياند و رخداد بصري را تحقق مي بخشد.
هر تركيببندي هنري ، حاوي پيامي است كه براي ايجاد تناسبات بين اجزاي تصوير ، از يك سري فنون و تكنيك هايي مدد مي گيرد ، پركاربرد ترين و پرتحرك ترين فن در ميان فنون بصري ، تكنيك ( كنتراست ) يا تضاد مي باشد كه در مقابل فن ( هارموني ) يا هماهنگي قرار مي گيرد ، اين دو قطب روبروي هم ، داراي درجاتي مي باشند ، درجاتي از خفيف تا شديد كه كاربست آن همچون درجات مختلف خاكستري هاي بين سياه و سفيد ، آناليز مي شود و به هنرمند كمك مي كند تا براي يافتن شكل مناسب و تجزيه تحليل اثر ، از فنون مختلف آن بهره گيرد ،
مهم ترين فنون بصري كه قابل تشخيص تر نيز مي باشند به شرح زير است :
كنتراست – ( تضاد ) ——*—– هارموني- ( هماهنگ )
ناپايدار- ———————— متعادل
نامتقارن ————————- متقارن
نامنظم————————– منظم
بغرنج ————————— ساده
پراكندگي ————————- وحدت
پرنقش و نگار —————— صرفه جويانه
مبالغه ——————– مختصر گيري
ارتجال ( بداهه پردازي )——— پيش بيني پذيري
پرتحرك ————————– آرام
بي پردگي ——— تلويح ( نهاني و غير صريح )
تاكيد ————————- بي طرفي
شفافيت ————————- ماتي
متنوع ———————— يكدستي
انحراف از واقعيت————— مطابقت با واقعيت
سه بعدي ————————– تخت
چند عنصري ——————- تك عنصري
درهم ———————— ترادفي
واضح —————————- محو
سست پيوندي —————— تكرار و انسجام
كاربرد اين فنون بصري در واقع نيرو و توان اثر هنري را تشكيل ميدهد ، خصوصيت ويژه اثر هنري را آشكار مي سازد و در واقع ، نقش نيروي عامل را دارد ، هنرمند با انتخاب آنها كه در محيط پيرامون و رسانه ها محيا و بيشمار ميباشند ، با ادغام و انتخاب مطابق با اهداف خود ( شكل هاي برگرفته از واقعيت ، اشكال انتزاعي ، سمبل ها و نمادها و …) سليقه و مهارت خود را به مخاطب مي شناساند . اين تقسيم بندي ها خيلي كلي و در سطح فهم عموم دسته بندي شده اند و هر چه كمتر فرمول و تعين داشته باشد بهتر است زيرا ايجاد چهارچوب و قيد و بند از خلاقيت بصري مي كاهد و از مفهوم هنر كه نوآوري ، نوانديشي و غافلگيري و پرهيز از كليشه آرمان آن است جدا مي كند.
رالف راس نويسنده و هنرپيشه آمريكائي در كتاب سمبل ها و تمدن ، معناي هنر را اينگونه استنباط مي كند ( هنر حاصل تجربه اي است كه به آن زيباشناسي مي گوئيم و اين تجربه بيشتر هنگام مواجه با چيزي زيبا رخ مي دهد كه در خود حس مي كنيم و موجب رضايت ما مي شود ، فلاسفه قرن هاي متمادي تلاش كرده اند تا اين زيبايي را تعريف كنند و آن را همواره مطرح مي كرده اند ، به روشني مي توان دريافت كه اين ارضاي دروني مربوط به كيفيت و سازمانيابي كل يك اثر هنري است كه معنا و محتواي آن را در بر مي گيرد )
حال بايد يك جريان بصري را تجزيه و ساده نمائيم و محتويات اين جعبه ابزار را بررسي كنيم . اين عناصر اوليه در يك تركيب بندي عبارتند از :
نقطه : از لحاظ هنري كوچكترين واحد و نشانه بصري نقطه مي باشد كه فضا را مشخص ميكند ، نقطه موجودي جاندار و حاوي روح مي باشد و اندازه آن بستگي به وسعت و محيطي دارد كه در آن قرار گرفته است ، نقطه داراي مركزيت و ايستائي ميباشد ، همه چيز حتي انسان مي تواند نقطه باشد ، از بي اندازه كوچك تا بي اندازه بزرگ.
در يك تصويري كه دورنماي شهري ساختمانها را از دور و در شب نشان ميدهد ، تمامي پنجره هاي ساختمانها نقاط نوراني ريز و روشن ديده مي شوند ، حال اگر روبروي يكي از آن پنجره ها و به فاصله 5 متري بايستيد با يك سطح روشن روبرو هستيد و ديگر نمي توان پنجره را نقطه ناميد، اجزاي يك تصوير بر مبناي ابعادشان در پهنه سنجيده مي شوند.
نقطه داراي جاذبه بصري مي باشد كه با تكرار خود در جريان هاي معين ، تجمع و تراكم ، تيرگي و روشني را القا ميكند و در چشم مخاطب ايجاد حركت مي نمايد.
خط : از تكرار نقطه در يك مسير خط به وجود مي آيد ، اگر اين تكرار منقطع نيز باشد ولي چشم را به يكديگر امتداد دهد، باز داراي هويت خط مي باشد، خط مهمترين عنصر هنرهاي بصري مي باشد كه با انواع :
عمودي ( ايستائي ، استواري ، استحكام )
افقي ( سكون ، آرامش و اعتدال )
مايل ( ناپايداري ، تحرك ، پويايي )
شكسته ( اعتراض ، خشونت ، زبري )
و منحني ( آرامش ، سيالي ، عطوفت )
، ساختار جريان هاي بصري را مي سازد . خطوط در بردارنده حالات كاربردي هستند كه با مشاهده و تحليل پيرامون ميتوان انواع بي شمار آن را يافت .استفاده تركيبي از جنس ، ضخامت ، نازكي ، دندانه دار بودن يا زيگزاگي و هر نوع ايجاد خاص خط چه آزادانه و نرم و چه محكم و قطعي ، حاوي جريان هاي بصري بيشمار ميشود .
شكل- سطح ( فرم ) :
از تكرار خطوط در يك مسير سطح به وجود مي آيد ، اشكال اصلي مربع ، دايره و مثلث مبناي اصلي همه اشكال موجود در طبيعت مي باشند ، سطوح با تركيبات بيشمار و گاه استحاله شدن ، به صورت دوبعدي يا حجم گونه ، سومين ركن مباني درك تصوير مي باشند .
با امتداد آگاهانه سطوح بر روي خطوط محيطيشان احجام ( مكعب ، كره ، هرم و استوانه و … ) پديد مي آيد كه هركدام با حركت دوراني ، مايل يا عمودي جهت دار ميشود .
رنگمايه و توناليته ، تاريك – روشني و موجوديت يا فقدان نور را بيان مي كند ، بافت به نشان دادن جنسيت و خصوصيت سطوح مختلف مدد ميرساند و همه بستگي به مقياس و اندازه اي دارند كه در پهنه اثر هنري توسط هنرمند به كار گرفته ميشوند.
اين عناصر بصري كه به صورت خام و مستقل ، ابزار كاربردي ما مي باشند ، ميتوانند تجربيات بصري مارا در برخورد با پديده ها ، هدايت رساني كنند و بهبود بخش باشند.