منتقدان با پيشينه متفاوت وارد عالم نقد مي شوند . اغلب منتقدان هنر، در تاريخ هنر مدرك تحصيلي عالي دارند و با تدريس تاريخ هنر پشتوانه اي براي نقد نويسي كسب مي كنند .پيشينه ي كار تعدادي از آنها در آتليه هاي هنري هست . برخي تجربه هايي در به نمايش گذاشتن آثارشان كسب كرده اند ، مثل پيتر پلجنز كه هم نقاش است و هم نقد نيوزويك و بارابارا كروگر كه هم عكس به نمايش مي گذارد و هم نقد مي نويسد . رنه ريكارد هم شاعر است و هم منتقد ؛ كري ريكي براي نشريات عمومي نقد فيلم و براي نشريات هنري نقد هنري مي نويسد . مايكل كيمل من ، منقد هنري ارشد نيويورك تايمز پس از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه در زمينه ي تاريخ هنر مطالعه كرد ، اما براي روزنامه اي در آتلانتا ، و آن گاه براي فيلادلفيا اين كو وايرر ، يو . اس . نيوز و نيويورك تايمز نقد موسيقي نوشت .
در تايمز نقد نويسي در زمينه ي هنر و همچنين موسيقي را آغاز كرد و در 1990 به سمت منتقد هنري ارشد منسوب شد .
رابرت هيوز ، منتقد هنري مجله تايمز از 1970 ، استراليايي است ، قبل از روي آوردن به نقد نويسي دانشجوي مدرسه يسوعيان ، دانشجوي معماري ، نقاش و كاريكاتوريست سياسي بوده است . او همچنين رساله هايي براي نيويورك ريويو آو بوكس و نيو ريپابليك مي نويسد ، يك مجموعه ي تلوزيوني هشت قسمتي در مورد مدرنيسم ، تحت عنوان تي اچ دي شوك اف د نيو ساخته و چندين كتاب هنري هم تاليف كرده است .الف . دي . كلمن از سال 1968 تمام وقت به عنوان منتقد آزاد عكاسي به كار مشغول شد . او به طور مرتب در ستوني با عنوان ( تصوير نهان ) براي نشريه ي ويليج وويس و همچنين پاپيولار فوتوگرافي و نيويورك تايمز مقاله مي نوشت . او از سال 1974 براي نشريات گوناگون مطلب نوشته است از جمله آرت فوروم و در حال حاضر منتقد عكاسي هفته نامه نيويرك ابزرور است .همچنين براي برنامه ي ( اجراي امروز ) راديو فشنال پابليك مطلب تهيه مي كند و براي نشريات گوناگون از جله فتومترو چاپ سان فرانسيسكو نقد مي نويسد . كلمن عكاس نيست و رسما در رشته ي عكاسي تحصيل نكرده است ؛ پيش از نوشتن مطالب عكاسي براي نشريه ي ويليج وويس در زمينه تئاتر نقد مي نوشت . نوشتن عكاسي را بدين جهت آغاز كرد ( عكس شورانگيز است ، كنجكاوي انسان را بر مي انگيزد ، حتي تاثير آن بر فرهنگ ما ، موجب ترس مي شود )او خود را صداي علاقمندان عكاسي مي داند و از سال 1968تا 1978 چهارصد مقاله نوشته است . در مجموعه اي از آخرين مقاله هايش را در باره ي عكاسي معاصر جهان ، با عنوان (كانون حد) منتشر كرد .
ابيگل سولومون گودو – منتقد و عكاس هنري آمريكايي
ابيگيل سولومون – گودو پيش از نوشتن نقد عكاسي با تحصيل ناتمام در تاريخ هنر ، دبير عكس بود و براي نشريات ، كتاب هاي درسي ، فيلم استريپ آموزشي و سازمان هاي تبليغاتي ، عكس تهيه مي كرد .پس از مدتي كار خود را خسته كننده و كسالت بار ديد و نيز دريافت كه منتقدان فرهنگي به مسخره اين حرفه را ( صنعت هوشياري ) مي نامند . در اين باره مي گويد : ( كار فوق العاده اي بود كه با كلمات واقعيتي را بيان مي كرد و مردم ، دانش آموزان يا هركسي ( به خاطر وجود عكس ) در آن ترديد نمي كرد . از آن لحظه فكر كردم كه مي خواهم درباره ي عكاسي مطلب بنويسم . ابيگيل سولومون – گودو ، پس از تلاش دوساله در مقام منتقد در نيويورك ، براي رفع نيازهاي اقتصادي خويش تدريس را مناسب ديد . در رشته ي تاريخ هنر درجه دكترا گرفت تا در آموزش عالي كاري به دست آورد . در ضمن تدريس ، براي نشريات ووگ ، افتر ايميج ، اكتبر مطلب نوشته و مجموعه ي مقالاتش را با نام عكاسي در لنگرگاه منتشر كرده است . گليس گلوك اعتقاد دارد منتقد براي يادگيري بايد تا جايي كه امكان دارد آثار هنري را تماشا كند ( هر آنچه كه با فرم سروكار دارد ، از معماري گرفته تا سينما ، رقص ، تئاتر ، حتي نيمكتهاي كنار خيابان . مارك استيونز نيز با اين گفته موافق است و بر اهميت بازديد از موزه ها تاكيد مي كند : ( غرق شدن در تماشاي نمونه هاي ارزشمند انواع آثار هنري كهن بهترين آموزش براي چشم است )
منتقدان هنري چگونه با نقد برخورد مي كنند و چه مراحلي را طي مي كنند تا به نقد درست دست يابند ؟
نقد كاري پيچيده است و برخورد منتقدان با اينكه نقد چگونه بايد باشد و چگونه بايد هدايت شود ، متفاوت است . دستور عمل ابيگيل سولومون گودو براي نقد مطرح كردن پرسش است : ( اساسا ، كار نقد – ادبي يا هنري – بايد با طرح سوال انجام گيرد . اين همان روشي است كه من در حين تدريس يا نوشتن به كار مي گيرم . در مواردي معين مي توان به يقين اظهارنظر كرد ، اين اتفاقي است كه در اينجا افتاده است ،( يا ) اين بي معناست ، سردرگمي و تحريف است . ولي در معناي عميق تر نوعي پرسش است – چه معنا دارد ، كاربردش چيست ، آيا مي توان به گونه اي ديگر مطرح كرد ؟كي لارسون ، كه نسبت به توضيح آثار هنري نيز دلمشغولي دارد ، مي گويد كه نقد نويسي را ( با تقابل آثار در مستقيم ترين سطح ممكن آغاز كرد – با به تعليق درآوردن زبان و از ميان برداشتن موانع . دشوار است و ترسناك – كماكان مي خواهيد شتابان به جانب قضاوت ها و عقايد بازگرديد ، اما ناگزيريد خويشتن را مهار كنيد و همپاي اثر گام برداريد .هنگامي كه با آن مواجه شديد مي توانيد بكوشيد تا راهي براي توضيح دادنش بيابيد ، و براي آغاز حركت طرق فراواني وجود دارند – مي توان به جامعه شناسي ، تاريخ ، نظريه پردازي ، نقد معيار يا توصيف توسل جست . گريس گلوك در مقام منتقد خودرا از جمله ي افرادي مي داند كه درباره ي هنر به ديگران آگاهي مي دهند . او ميل دارد ( آگاهي دهد ، تشريح كند ، توضيح دهد و روشنگري كند . )مي خواهد ( خواننده را كمك كند تا هنر را در متن خود ببيند ، سرچشمه ي آن را بيابد ، دريابد كه از چه تغذيه كرده است ، با هنرهاي ديگر چه رابطه اي برقرار مي كند )گلوك مي افزايد موضعگيري ( در برابر معيارهايي است ، آثار ضعيف ، نادرست ، برداشت هاي غلط ، و به خاطر كار خوب ، از هر قماشي كه باشد ، ) امري ضروري است .كلمن در سال 1975 چهارچوب خود را نوشتن نقد چنين معين كرد :منتقد بايد از هنرمند و نهاد هايي كه درباره آن ها مي نويسد مستقل باشد . نوشته هايي او بايد به طور مرتب در مجله ، روزنامه يا جاهاي ديگر عرضه شود . اثري كه مورد نقد قرار مي گيرد بايد براي عموم قابل دسترس باشد ، و حداقل تا اندازه اي نشانگر هنرمندان معاصر منتقد و يا جوان تر ها ، هنرمندان كمتر جا افتاده و تفاوت هايشان باشد . و به راحتي موضعگيري شكاكان را بپذيرد كه اين از ضروريات نقد جدي است .اين ها اظهارات كلمن است خيلي روشن درباره ي اينكه نقد چه بايد باشد و چگونه دنبال شود ، بيان شده است . او استدلال و نقد شك برانگيز را مطرح مي كند ، اينكه منتقد نبايد به هنرمند ، موضع و گالري اي كه از هنرمند حمايت كرده اند وابسته باشد .او از تضاد احتمالي ميان علايق هنرمند و منتقد و نهادهاي حمايت كننده ي هنرمند آگاه است : نمي خواهد منتقد سخنگوي كسي باشد بلكه مي خواهد آواي مستقل خود را سر دهد . كلمن مي گويد كه چون نقد فعاليتي عمومي است ، نوشته ي منتقد بايد در دسترس خواننده ي علاقمند باشد و آثاري بايد مورد نقد و بررسي قرار گيرد كه در دسترس همگان است . طبعا اين امر مانع از آن خواهد شد كه منتقد به طور خصوصي از كارگاه هنرمندي بازديد كند و مطلبي درباره ي او بنويسد ، زيرا تماشاي آثار هنرمند براي ديگران ممكن نخواهد بود .كلمن مسئولان برپايي نمايشگاه ها و مورخان هنر را كه درباره هنر مطلب مي نويسند از منتقد متمايز مي سازد . به اعتقاد او مسئولان برگزاري نمايشگاه كه آثاري را گردآوري مي كنند و در نمايشگاه يا موزه به نمايش مي گذارند ، و مورخان ، كه به آثار گذشته مي پردازند ، در نوشتن موقعيت مناسب تري دارند : مورخ هنگامي مي نويسد كه اصطلاحا آب ها از آسياب افتاده است ؛ و برگزاركننده نمايشگاه نيز خود را صاحب كار مي داند . كلمن هشدار مي دهد كه نويسنده ، مورخ ، متصدي نمايشگاه يا منتقد وقتي مسئوليت برگزاري نمايشگاهي را بپذيرد و با هنرمند روابط دوستانه برقرار كند ، ديگر به ديده ي ترديد به آثار او نگاه نخواهد كرد و بي درنگ يادآور مي شود كه ترديد به معناي دشمني و خصومت نيست . هدف كلمن نقد مثبت و سازنده است و اضافه مي كند : ( بزرگترين آفت كار منقد قدرت طلبي و نيازمندي به كسب محدوديت است )
تفاوت نقد نوشتن و تاريخنگاري در چيست ؟
مارك استيونز نيز معتقد است كه ميان نوشتن نقد تاريخ بايد تفاوت قائل شد : اشكال كار مورخ هنر در اين است كه در مواردي ، منتقد عملكرد بهتري دارد ، زيرا كارش زنده ، خودجوش ، اثرگذار و تعيين كننده ، به هنگام و تازه است .لوسي ليپارد كه منتقدي مستقل و مشهور است ، موضعي متفاوت با كلمن دارد . مشي فردي او در نقد با آنچه قبلا بيان شد ، مغاير است . او نقدهاي هنري خود را ( نقد دفاعي ) مي نامد . ليپارد در مقام ( منتقد مدافع ) آشكارا چپگرا و طرفدار حقوق زنان است و اين فكر را كه نقد خوب نقد عيني است ، رد مي كند . در مقابل نقدي را مي پذيرد كه سياسي باشد .ليپارد در پي ( صداهاي ناشنيده ، تصاوير ناديده و مردم به حساب نيامده است ) تا توجه ديگران را بدان ها جلب كند . او درباره ي هنري مطلب مي نويسد كه از جريان اصلي جامعه انتقاد كند و به همين دليل اغلب به نمايش در نمي آيد . ليپارد به هنرمنداني ياري مي رساند كه نسبت به جريان ها موضعي مخالف دارند تا آثارشان به نمايش درآيد و فريادشان به گوش ها برسد .همچنين ليپارد جدايي ميان منتقد و هنرمند را ، كه عده اي به آن اعتقاد دارند ، تقسيم بندي نادرستي مي داند و آن را مردود مي شناسد . ميگويد كه انديشه هايش درباره ي هنر غالبا از تماس با هنرمندان و استوديو هاي كارشان ناشي شده است تا گالري ها و نشريات . او مرز ميان دفاع ، تشويق ، و تبليغ را بسيار باريك مي داند و عينيت و بي طرفي در نقد را اسطوره اي دروغين مي پندارد و آن را رد مي كند و رويكرد خود را صادقانه تر از رويكرد منتقداني مي داند كه ادعا مي كنند از علايق شخصي و خاص به دور هستند .
روابط منتقد و هنرمند چگونه بايد تعيين شود و آيا نزديكي و صميميت ايرادي بر اظهارات و نقادي هاي منتقد وارد مي كند ؟
ليپارد و كلمن در مورد رابطه ي منتقد با هنرمند سوالي كليدي مطرح مي كنند و هر يك ، پاسخي متفاوت مي دهند : كلمن به حفظ فاصله اي معقول ميان منتقد و هنرمند اعتقاد دارد و ليپارد به همكاري ميان آن دو . منتقدان در طيف ميان اين دو نقطه ، جايگاه هاي متفاوتي مي يابند . پيتر شلدهال مي گويد كه ( دوستي نزديك ميان منتقدان و هنرمندان ، از نظر حرفه اي جنبه اي غم انگيز و در عين حال خنده دار دارد .)منتقد ممكن است در پي كشف هنرمند باشد و ، متقابلا ، هنرمند ممكن است از منتقد انتظار اصالت بخشي به اثرش را داشته باشد ، اما اگر هر دويشان در عمل خويش صادق باشند ، هيچ كدام نبايد چنين پيشكشي را به ديگري عرضه دارد . ) او مي افزايد : ( منتقدي كه از ايجاد ارتباط با هنرمندان پريشان خاطر نشود و دچار تلاطم دروني نگردد ، از نظر حرفه اي ، به فاحشه هاي كاركشته مي ماند. منتقدي كه از بيم آلوده شدن دامنش هيچگاه با هنرمندان ارتباط برقرار نكند و از هر رابطه ي دوستانه اي با ايشان بپرهيزد به دوشيزگان باكره مي ماند و سادگي و بي تجربگي آنان را دارد . هيچ كدام از عشق چيزي نمي دانند .)كي لارسون احساس مي كند كه منتقد براي آگاهي بايد تاريخ را مطالعه كند و ( با هنرمند گفتگو ) كند . لارسون مسئوليت پذيري را مطرح مي كند و مي گويد : ( مسئوليت شما در قبال هنرمند تا حد ممكن منصف بودن نسبت به اوست ) و سپس اضافه مي كند ، ( در قبال سليقه ي خود و به ارزش هايي كه بدان معتقيد بايد جانب انصاف را رعايت كنيد . )مارك استيونز مسئوليت خود را ( مومن بودن به نظر خود ) مي داند . او ميگويد بايد ( منصف بود و نه مغرض ) ، و اظهار تاسف مي كند كه چندين بار برخورد كنايه آميز كرده است .به عقيده او آشنايي با هنرمندان براي منتقد دشواري در پي دارد براي اينكه منتقد نمي خواهد احساسات آن ها را جريحه دار كند يا شاهكارشان را كه از ديد او خوب نيست ، بي ارزش بخواند . به اعتقاد او ( احتمالا اين نظر نادرستي است كه منتقد هنرمند را به خوبي بشناسد ، آثار هنري را به آساني بپذيرد ، يا با دلالان آثار هنري بيش از اندازه آشنايي و رفاقت داشته باشد . )كريستوفر نايت از معاشرت با هنرمندان خوشش مي آيد ، اما تا نقد اثرشان را ننوشته باشد در اين باره با آنان گفتگو نمي كند : هيچ وقت درباره ي اثر با آفريننده آن حرف نميزنم يا بحث نمي كنم ، مگر آنكه قبلا درباره اش مطلبي نوشته باشم ، زيرا در غير اين صورت دچار سردرگمي مي شوم . دوست ندارم نقدي كه مي نويسم ترجمان نيت هاي نهفته هنرمند براي مخاطبين اثر باشد )مايكل فين گولد معتقد است كه نقد ( جزئي از فرايند هنري به شمار نمي آيد . اين فرايند در اثر رابطه ي هنرمندان و مصالح شان ، هنرمندان و همكارانشان ، هنرمندان و مخاطبانشان شكل مي گيرد . نقد در مرحله ي بعد پاي به عرصه مي نهد . اگر نقد بخواهد خود را بر اين فرايند تحميل كند معمولا كار به تباهي و فساد هنري مي انجامد و نقد هنري كسالت آور ، نچسب يا ابلهانه جلوه مي كند . )سردبيران نشريات نقد ، نسبت به برخورد احتمالي انديشه ي منتقدان با هنرمندان يا با نهادها ، حساس هستند . مثلا نيوآرت اگزمينر در دستور العمل منتقدان با حروف سياه چنين نوشته است : ( تحت هيچ شرايطي دست نوشت در اختيار ديگران ( هنرمند برگزاركننده و … ) قرار داده نخواهد شد .)ديالوگ از نويسندگاني كه با گالري برگزاركننده نمايشگاه همكاري مي كنند يا ارتباط شخصي نزديك با هنرمندي دارند كه آثارش به نمايش در آمده است ، يا نهادي كه هزينه ي نمايشگاه را پرداخته است يا رابطه ي قبلي با هنرمند يا سازمان برگزاركننده داشته باشند ، مقاله اي نمي پذيرد . اين خط مشي از آن رو برگزيده شده است كه به اعتبار نويسنده و نشريه لطمه نخورد .درباره ي چند و چون اصول نقد نويسي و مشي شخصي يا هيئت تحريريه اصول روشني در دست نيست . اگر بپذيريم كه منتقد براي خوانندگان مي نويسد و نه براي هنرمندي كه آثارش نقد مي شود ، پاسخ چندان مشكل نخواهد بود ، منتقدان نقد را فقط براي نقاش يا عكاسي كه آثارش را به نمايش گذاشته است نمي نويسند . آن ها براي عموم نقد مي نويسند . گريس گلوك معتقد است در بهترين شكل ، منتقد به هنرمند نشان مي دهد كه چگونه عموم آثارش را به درستي درك مي كنند يا نمي كنند )
نقد فراتر از داوري
زماني رابطه ي ميان منتقد و هنرمند شفافيت خود را از دست مي دهد كه بفهميم نقد فراتر از داوري است . اين نكته در مراكز هنري ، كلاس هاي عكاسي و نقد به آساني ناديده گرفته مي شود و متاسفانه آن را فقط داوري مي دانند . هدف اوليه ي نقد در آموزشگاه ها با كوته بيني بهبود توليد اثر هنري تلقي مي شود ؛ وقت كمي را به تشريح كار دانشجو ، تفسير آن و، و بررسي اينكه چه چيزي هنر است و چه چيزي هنر نيست اختصاص مي دهند . از اينرو فكر مي كنيم نقد حرفه اي چاپ شده داوري است . داوري هنرمند و براي بهبود توليد اثر هنري . اين تصور از نقد حرفه اي اصلا دقيق نيست .
نقدِ نقد
منقدان چگونه به نقد منتقدان ديگر نگاه مي كنند ؟
هرچند اين قبيل منتقدان كار خود را به طور جدي نقد به حساب مي آورند ، موضع آن ها تفاوت مي كند و نظريه و نحوه ي برخورد آن ها را نمي توان يك كاسه كرد و به عنوان نظريه ي واحد ، جامع و مانع نقد ارائه داد . كاملا مغايرند . منتقدان غالبا با نظر هم مخالفند .هيلتون كريمر ، منتقد هنري ، نقد لوسي ليپارد را ( تبليغات سياسي مستقيم ) مي داند و آن را رد مي كند . منتقدان جامعه گرا غالبا جان ساركوفسكي را به ( زيبا جلوه دادن عكس ها متهم مي كنند و مي گويند ساركوفسكي براي عكس هايي كه نسبت به مسائل اجتماعي موضعي مخالف دارند ، تعابيري ( مي تراشد ) تا به آن ها انگ هنري ) بزند . آلن سكولا چنان نسبت به عكاسي بدگمان است كه نوشته هاي او را تقريبا كج خيالي قلمداد كرده اند و آن را به تاريخ زنان شبيه كرده اند و فردي زن ستيز نوشته باشد . اين ديدگاه هاي پرمنازعه به بحث هاي جذاب ، رشد دهنده ، و پر از اطلاعات درباره ي نقد و عكس دامن مي زند و خواندن نقد و تماشاي عكس را پرفايده مي كند . دونالد كاسپيت منقد هنر و سرويراستار مجموعه كتاب هايي است كه نوشته هاي مهم منتقدان معاصر هنر در آن گردآوري و منتشر مي شود از آن جمله لاورنس الووي ، دنيس آدريان ، دوراشتن ، نيكلاس كالاس ، جوزف مشك ، رابرت پينكاس ويتن ، پيتر پل جونز و پيتر سلتز .كاسپيت در مقدمه ي اين مجموعه ، منتقدان را ( استاد نقد هنر ) مي نامد و دلايلي را نيز براي ارزيابي مثبت نقد آنان متذكر مي شود . به نظر او منتقدان برخوردي هوشيارانه با هنري پيچيده مي كنند . همگي درباره ماهيت نقد هنر عميقا عميقا انديشيده اند و به طور جدي چگونگي انجام اين كار را بررسي كرده اند . كاسپيت استقلال فكري خود آگاهانه آن ها را در باره نقد مي ستايد . او معتقد است كه آنان با نگرشي فراتر از ارائه ي گزارش مطبوعاتي نقد نوشته اند و از گزارش نويسي تحسين آميز هنرمندان سرشناس زمان خود پرهيز كرده اند . از اينكه اين منتقدان شوري وافر به هنر و نقد دارند و از سويي ديگر براي اثبات نظرهاي خود دليل ارائه مي دهند ، آنان را مي ستايد .با وجود شيفتگي و منطق ، هرگز خشك انديش و جزمي نبوده اند – آن ها ما را به سوي آگاهي سوق داده اند ) كاسپيت در اين اظهارات معيارهاي نقد خوب را به دست مي دهد كه به كمك اين معيارها مي توان نوشته هاي ديگران را درباره ي هنر ، سبك و سنگين و ارزيابي كرد . مارك استيونز اين معيارها را براي نقد خوب قائل است : صداقت در داوري ، سادگي در نگارش ، صراحت در اظهار نظر ، پرهيز از تظاهر و تفاخر )او اضافه مي كند كه نقد خوب مانند مكالمه ي خوب است – ( مستقيم ، نو ، شخصي ، تمام نشدني ) البته همه ي نقدها خوب نيستند ، حتي اگر همه ي نقدها خوب بودند ، باز متفاوت بودن ديدگاه هاي منتقدان برجا بود و در مباحثه بروي منتقدان بسته نمي شد . كساني كه در كار نوشتن نقد بر آثار هنري و نقد بر انتقادات هستند ، مي دانند كه كاري كه مي كنند ،آزمون و به اصطلاح خود استيونز ( ناقص ) ، قابل تجديد نظر ، و قابل انتقاد از طرف مخالفان است .بهترين منتقدان دريافته اند كه در مورد نظرهايشان نبايد جزمي و خشك انديش باشند ، زيرا اين نظرها هميشه قابل اصلاحند . منتقدان ممكن است پر شور باشند ، كه غالبا هم هستند اما بهترين آن ها به جاي احساس با دليل اقدام به قانع كردن كساني مي كنند كه نگاه ديگري به آثار هنري دارند .منتقدان به ديد خودشان و به آنچه مي نويسند اعتقاد دارند و سعي مي كنند خوانندگان را قانع كنند كه اصولشان بهترين است و حداقل براي ديدن و فهميدن ، اصول بسيار خوبي است . نيكلاس جن كينز درباره ي نوشته ي رابرت هيوز مي گويد كه ( ظاهرا عقايد ممكن هيوز غالبا بر اساس عشق به جوشش بلاغت قدرتمند ، به عبارتي بر اساس حيش نسبت به ايمان فكري شكل مي گيرد . هيوز اذعان مي كند : ( البته اين خود از عناصر نقد عملي است .) منتقدان نظرهاي ديگران را نيز با آغوش باز مي پذيرند ، ولي عقايد ديگري بايد ، قبل از آنكه ديدگاه هايشان را تغيير دهد ، برپايه ي دليل و منطق ، متقاعدشان كند .برخي خوانندگان و حتي خود منتقدان از اين بابت گلايه كرده اند كه نقد به كرات مبهم ، خواندنش بي نهايت دشوار و گاهي اوقات نامفهوم است . پيتر شلدهال ، با طنزي خود – تقبيح كننده ، مي نويسد كه ( هرگاه مي توانستم از اين طريق خود را برهانم ، مبهم نوشته ام . بسيار لذت بخش است ، زيرا احساس آسيب ناپذيري نيرومندي را در اعماق وجود بر مي انگيزد . ) سپس با طعنه و ريشخند كمتر مي افزايد : ( واضح نوشتن كار بي نهايت دشواري است كه اندكي هم جنون آسا به نظر مي رسد . واضح نوشتن به منزله ي آن است كه خودت را لو بدهي . )با وضوح بخشيدن به انديشه ها و افكار ، به ويژه هنگامي كه انديشه ها پيچيده و دشوار باشند ، آن ها را آشكار سازيم تا بتوانيم از اين طريق آن ها را در دسترس تمامي كساني بگذاريم كه علاقمند به شناختن نظريه هاي نقد هستند .
ارزش نقد خوب در چيست و منتقد بايد چه نكاتي را رعايت كند ؟
افزايش معمولات ، ارزيابي اثر هنري حاصل مطالعه ي نقد خوب است . مطالعه ي هنري كه با آن نا آشناييم ، دانش ما را افزايش مي دهد . اگر ما در مورد يك اثر هنري و ارزش هاي آن آگاهي داشته باشيم ، مطالعه ي نظرهاي فردي ديگر ، البته اگر نهايتا موافق نظرش باشيم ، ديد ما را گسترده تر مي كند ، و اگر موافق آن نباشيم ، پيش خود در پي يافتن دلايلي براي رد آن نظريات خواهيم بود كه به تقويت نظر ما خواهد انجاميد .نقد نويسي مزيت هاي فراوان ديگري نيز دارد . مارسيا سيگل منتقد رقص نشريه ي بوتسون ريويو و نويسنده ي چندين كتاب نقد در اين زمينه درباره كار نقد نويسي خود و فراين آن چنين مي گويد : غالبا اتفاق افتاده است كه ضمن نوشتن مطلب ، كار بهتر مي شود . اين به دليل اشتياق من نيست كه من آن را بهتر مي كنم . اين در ذات نوشتن است زيرا واژه ها ابزار تفكرند ، من به واسطه ي آنها عميقا به كنه افكار و فرايند كار طراح رقص وارد مي شوم و منطق و دلايل بيشتري در آن مي بينم .همين طور ا . دي . كلمن در اواخر دهه 1960 شروع به مطالعه ي عكاسي و نوشتن نقد عكاسي كرد ، زيرا متوجه شد كه عكاسي به فكر و فرهنگ او شكل مي دهد ؛ مي خواست در اين باره بيشتر بداند و حس كردم شكافتن پوسته ، چه در ميان جمع و چه در ميان نشرييات ، براي تفهيم نقش اين رسانه در زندگي ارزشمند است ) . براي و پرداختن و درك عكس ارزشمند بود و اميدوار بود چه در ميان جمع و چه در نشريه انديشيدن درباره ي عكس ، به فهم بيشتر عكس و تاثير آن بر بيننده كمك كند .اگر نقدنويسي حتي براي منتقدان حرفه اي سودمند باشد ، در آن صورت براي كساني كه در نقد آثار هنري كم تجربه اند ، فايده ي فراوان تري خواهد داشت .يكي از مزاياي آني درگير شدن انديشمندانه با اثر هنري اين است كه زمان مشاهده ي اثر براي بيننده كند و طولاني مي شود . اين نكته بديهي و مهم است : اغلب كساني كه از موزه بازديد مي كنند ، كمتر از 5 ثانيه وقت ، صرف تماشاي اثر هنري مي كنند . پنج ثانيه ديدن اثر در مقابل ساعت ها زماني كه صرف خلق اثر شده است به طور تاسف باري نامتوازن است .بررسي يك اثر هنري با ديدي توصيفي ، تفسيري ، ارزيابي توجه فرد را نسبت به اثر هنري گسترده و به طور قابل ملاحظه اي درك او را در مورد اثر دگرگون مي كند .در نقد اثر هنري براي خواننده يا بيننده ، منتقد بايد بكوشد تا افكار و احساس هاي پيچيده خود را به كلام بياورد به طوري كه اول خود و سپس ديگران آن را بفهمند .همه روزه بازديدكنندگاني با واكنشي نه چندان قابل توجه ، احساسات مبهم و افكاري ناقص از نمايشگاه ها بيرون مي آيند . منتقداني كه در مقام افراد حرفه اي از آثار هنري بازديد مي كنند ، و وظيف دارند تا با مفاهيم اثر كشمكش كنند و درباره ي مسائلي كه يك اثر هنري بر مي انگيزد و اثر هنري ديگر بر نمي انگيزد ، پرسش هايي را مطرح كنند .منتقدان ، معمولا آثار هنري را با ديدي وسيع تر در نظر مي گيرند و تنها به بررسي يك عكس يا يك نمايشگاه بسنده نمي كنند . آن ها اثر هنرمند را در كنار ديگر آثارش بررسي يا آن را با آثار هنرمندان ديگر هم عصر يا متقدم بر او مقايسه مي كنند .آن ها از آن رو مي توانند چنين كاري را انجام دهند كه نسبت به يك بيننده متعارف ، آثار هنري بيشتري را مي بينند . آن ها با هنر زندگي مي كنند . مخاطبان منتقد به يك پاسخ ساده ، در رد يا تحسين اثر ، راضي نمي شوند . منتقد بايد در مورد موضعگيري خود توضيح دهد ، مبناي اين بحث و توضيح بايد خود اثر و چگونگي درك منتقد از آن باشد . تماشاگري كه مانند منقد اثري را بررسي مي كند همچون او درك و فهم خود را از هنر افزايش مي دهد اين هدف و پاداش اوست .