آرايه هاي پاپ ( بافت _ كولاژ _ جفت و جور كاري )
انتزاع نوعي هنر زبده گزيني از طبيعت بود ، سنت هاي تقليد از طبيعت را كم اهميت نشان ميداد و ابداع واقعيتي تازه براي ادراك بصري را كاركرد اساسي هنر ميدانست ، اما روح طبيعت پرست آدمي هرچند جلوه هاي نوين هنرنمائي و كژنما شده را ميستود و از آن لذت ميبرد ، اما باز در كاوشگرايي پيرامون خود ميل به انطباق زيبائي شناسي را با واقعگرائي احساس مي كرد ، در اين مسير رويكردهايي فراتر از آنچه در هنر مي بود در فضاهاي عمومي رخ مي داد و با مدرنيته معاصر و تكنولوژي برتر پيوند مي خورد و در اين روند ، زايش ، سبك شناختي و تحسين ونقد به بار مي آورد .
تداوم اكسپرسيونيسم انتزاعي به جنبش انتزاعگرايي پسانقاشانه رسيد و اين روند منجر به واكنشي جنجالي شد كه پاپ نام گرفت . زمينه نظري اين جنبش چند سال قبل تر توسط گروه مستقل لندن فراهم شده بود ، لورنس الووي منتقد هنري و ابداع كننده اين اصطلاح ، پائولتسي ، ريچارد هميلتون نقاش و اسيميتسن معمار از شخصيت هاي برجسته اين گروه نامبرده بودند و تاكيد بر سليقه شهري و هنر قابل عرضه بر اساس زيبائي شناسي مردمي را سرلوحه كار خود قرار دادند و هرگونه زيبائي شناختي روشنفكرانه كه مرسوم شده بود را رد مي كردند .
جنبش تازه پديدارشده پاپ تلاش داشت تا نوعي دگرگوني سازد و دستمايه ها و منابع آفرينش هنري را الگوي خود قرار دهد ، براي تحليل دقيق تر از اين روند كمي به گذشته باز ميگرديم ؛ پيش تر از اين ها ، سورئاليسم كه به ناخودآگاه انسان و جهان روياها و كابوس ها مي پرداخت مرزهاي هنري خود را گسترش داد و به دادائيسم و دغدغه هايش رسيد .
در اكسپرسيونيسم انتزاعي كه هنري غير شكلي و مجرد بود ، جذبه هايي وجود داشت كه هنرمند را به رويكردي جديدتر وا مي داشت و به نوعي بي انتها مي نمود ؛ براي نمونه علاقمندي به عنصر بافت باعث ظهور تجربيات متهورانه اي در استفاده از مواد و رنگدانه ها ، چسب و … و تركيبات نامكشوف آن شد ، تركيب رنگهايي با عنصر آب و روغن بر صفحه بوم ، منجر به دفع مولكول ها و ديگرگوني اين عناصر ميشد و بافت هاي بداهه ايجاد ميكرد كه با كمي كنترل و مسير سازي ، پهنه اي از نقاط ، خطوط و سايه روشن هايي به دست مي آمد كه تا كنون بدست نيامده بود ، اين سبك از كاربرد رنگ درنقاشي ( تاشيسم ، نقاشي كنشي ، نقاشي ميدانرنگ ) هم ناميده شد ، بخشي از اين تجربيات توسط موريس لوئيس هنرمند آمريكائي ( 1912-1962 ) و با استفاده از اكروليك و مديوم هاي آن صورت مي گرفت ، موريس لوئيس از اولين هنرمندان نقاشي رنگ رنگ شناخته مي شود ، او يك جنبش هنري ايجاد كرد كه امروزه به نام مدرسه رنگ واشنگتن شناخته مي شود و نهايتا ايده پردازي هايش به شيوه انتزاعگرائئ پسانقاشانه منتهي شد .
كولاژ يا سرهم بندي، ارائه گونه اي از واقعيت
يكي ديگر از مواردي كه به زيستن همچنان ادامه داد تكنيك تكه چسباني و سرهم سازي بود ، امكانات استفاده از اين تكنيك دوباره شكوفا و ابداع شد ، هنرمنداني كه قبلا از شيوه انتزاعگري مجرد و غير شكلي تجربه اي داشتند و بر آن واقف بودند به كولاژ نگاهي انديشمندانه داشتند و ابعاد مختلف آن را در به كارگيري و ماهيت بالقوه اش در نظر ميگرفتند و آنرا مهم تلقي كردند ، كولاژ براي هنرمند انتخابي هوشمندانه مينمود كه سطح مهمي از پهنه نقاشي را در بر مي گرفت و استفاده از مواد حاضر و آماده براي مدد به خلق هنرمند ، به عنوان عنصر افزودني ، همان مقصود مارسل دوشان در بكارگيري مواد از قبل آماده شده و گزينش درست بود ، اين كشف هنري محور اصلي تفكر دادائيست ها نيز شد .
مارسل دوشان و دادائيست ها براي استفاده از برشي از واقعيت و ابراز ديدگاه خود تكنيك كولاژ را بسط دادند و گونه هاي مختلف انرا كشف كردند اين تكنيك براي مارسل دوشان خلاق و افسانه اي به ورطه اي رسيد كه ساخت گزيده هايي آماده از قبل انتخاب ميكرد و به عنوان اثر هنري به همگان نمايش ميداد و آن را به بيرون ازصحنه سرايت مي داد .
كولاژ را نخستين بار كوبيست ها به كار گرفتند تكه چسباني و افزودني هايي از واقعيت به درون نقاشي كه ابعاد تفكر كوبيستي را جلا مي بخشيد و بُعدي از حقيقت را در فضاي غير واقعي نقاشي نامتجانس اما ضروري قلمداد مي كرد .
پس از كوبيست ها ، سورئاليست ها پهنه استفاده از كولاژ را تنوع بخشيدند و در ادامه دادائيست ها اين تكنيك را با روحيات خودسازگار ديدند و با گرايش هاي خاص خود نسبت به عنصر ضد هنر ، هم جنس يافتند ، بدين سان هنرمندان بعد از جنگ جهاني دوم اين عنصر سرهم سازي را به عنوان وسيله اي براي آفرينش هنري به كمك عناصر موجود رواج دادند و تقويت كردند.
در سال 1961 موزه هنرهاي مدرن نيويورك نمايشگاه با ارزشي با عنوان هنر سرهم بندي برپا كرد هنري كه هنرمند در آن به ارتباط فيزيكي و ذهني بين عناصر موجود و نه ساختن موجوديتي تازه مي پرداخت ، در مقدمه كاتالوگ اين نمايشگاه آمده است :
((… موج اخير سرهم سازي يك تحول چشمگير از هنر انتزاعگرايي ذهني به سوي نوعي همراهي و تجانس با محيط را نشان مي دهد . شيوه تكه گذاري يك وسيله مناسب براي رهايي از طلسم زبان ساده و جهاني است كه انتزاعگرايي مصمم به استفاده از آن بود . اين شيوه قادر است در برابر يكسان سازي بين المللي به نفع ارزشهاي منطقه اي مقاومت كند .))
انگاره هاي كولاژ براي تداوم دو مفهوم ( محيط ) و ( رويداد ) در ادامه روند هنر عامه
هنرمندان پيشرو در جنبش پاپ چه كساني بودند و بيننده براي كشف چه مفهومي فرا مي خواندند ؟
سرهم سازي و جفت و جور كاري داري ارزشي متفاوت بود كه به رويكردي نوين رسيد ، اين تكنيك نه تنها بستري براي گذر از اكسپرسيونيم به پاپ بود بلكه چهارچوب جديدي براي هنر مدرن قرن بيستم ايجاد كرد ، چهارچوبي كه عناوين محيط و رويداد را بسط ميبخشيد و جايي كه فراتر از خود نرفته بود نيز منجر به پويشي فزاينده مي شد . سري جعبه هاي نفيس همانند ، آثار بدون عنوان جوزف كورنل هنرمند مجسمه ساز آمريكائي (1903-1972) كه از پيشگامان سبك اسمبليج بود ، با كنار هم گذاشتن اشيا به گونه اي شاعرانه و تغزلي و همچنين تركيب هاي كنايه آميز و پر هجو انريكو باج هنرمند ايتاليائي ، همگي كوششي بودند براي اكتشاف توانائي كولاژ و بزرگنمائي و تاكيد و اغراق در زواياي موثر آن . واكنش اين هنرمندان گاه در مرز توهين يا تمجيد مقامات دولتي ، مقدسات و سياست هاي پس از جنگ ، جنجال و سر و صدا به پا ميكرد و شخصيت هاي مطرح و پرداخته شده اش با يك سري نماد و علامات نظامي را پوچ و بي خاصيت جلوه مي داد .
اين تجربيات با استقبالي روبرو شد و در تداوم مسير خود هنرمندان را در جريانهايي غلتاند كه امروزه به نام جنبش هاي مقدماتي پاپ آرت و نئودادا ها شناخته مي شوند ، اين هنرمندان در جستجوي و كشف جوهره ي فرم ، بودند ، حجم ، ذرات ناپايدار و غير ملموس در نقاشي را محور اساسي كار خود قرار مي دادند .
جنبش نئو دادا دو چهره جنجالي و مصمم در آمريكا داشت ، ( رابرت راشنبرگ متولد 1925 ) كه متنوع كار مي كرد و ( جاسپر جانز متولد 1930 ) كه در شيوه خود لطيف تر از او بود .
راشنبرگ در زمينه هاي مختلف نقاشي كار ميكرد اما شهرت عمده اش بيشتر براي استفاده اشياي غير سنتي و نا مرسوم است كه خلاقانه در تركيب بندي هايش به كار ميرفتند ، راشنبرگ در آغاز آثاري در پهنه هاي سياه و سفيد با حداقل هاي رنگي و بدون كلمات بصري خلق كرد كه پس از او لوچيوفونتانا نقاش ايتاليائي، ايوكلين نقاش فرانسوي و بالاخره ادرينهارد بدين شيوه سطوحي كاملا تكرنگ مي آفريدند كه در برگيرنده تمامي رنگ ها ميشدند و اين گزيده كاري ها بستري براي تحولات پس از خود گشتند . اما راشنبرگ در تداوم اين مسير به تركيب گرايي رسيد ودر اثر نخست خود به نام تخت خواب از سطوح و اشكال به هم چسبيده به فضاي سه بعدي ، اثر را توسعه مي بخشيد ،راشنبرگ علاقه مفرطي نيز به استفاده از چاپ سيلك براي تصاوير عكاسي شده بر روي آثار خود داشت و جوهره فكري او بر فلسفه زيبائي شناختي جان كيج مبتني بود.
جان كيج از آهنگسازان سده بيستم آمريكا بود (1912-1992 ) او گونه اي فلسفي به موسيقي مي پرداخت و از تاثير گذارترين آهنگسازان پس از جنگ جهاني دوم محسوب مي شود ، در نامدارترين اثر خود به مدت چهار دقيقه و سي و سه ثانيه زمان بر روي صحنه موسيقي را به سكوت و بدون نواختن حتي يك نت گذرانيد و در تمامي اين مدت حاضران درصحنه را به شنيدن صداي درون سالن و درون افراد دعوت كرد .
اين برهم زدن تمركز تماشاگر و ايجاد اغتشاش ذهني به هدف هوشيار كردن او نسبت به ضمير نفس و محيط اطراف از تجربه هاي جان كيج بود كه بر راشنبرگ و ديگران موثر واقع شد ، كيج در ديداري با راشنبرگ در كاروليناي شمالي اظهار داشت كه موسيقي جديد نيروي شنيداري تازه اي را اقتضا مي كند ، اين نيرو فهم معاني گفتارها را ممكن ساخته و قادر است ضمن شكل بخشيدن به كلمات ، درك فعاليت اصوات دروني را ميسر سازد ، راشنبرگ آثارش را بر اهميت كيفيت برخورد آني بيننده با تابلوي نقاشي مي دانست و همواره بر تماشاگر احاطه داشت .
جاسپر جانز نيز از اين ويژگي برخوردار بود او بيش از پنج دهه فعاليت هنري كرد و در خلق آثار به وسيله چاپ دستي متهور گشته بود ، استفاده از اعداد ، حروف ، نقشه ها ، واژگان و انواع قوطيها و جعبه هاي نام آشناي متداول ، از آرايه هاي سبكي اش به شمار مي آيند و نظم بيشتر و نيروي استعاري قوي تري را در آثارش اعمال مي كرد .( تابلوي شماره ها در رنگ در سال 1959 وسه پرچم آمريكا از مشهورترين آثار اوست )
رابرت راشنبرگ و جاسپر جونز به دليلي بي علاقگي نسبت به خلق انرژي تصويري ، از تكه تصاوير پيش افتاده استفاده مي كردند به تعبير اين دو هنرمند: ( نقاشي صرفا يك شيء است و نه يك محمل بيان خلق احساس يا انتقال پيام ) ، و بر اين اساس جونز گاهي دو بوم را نه به طور كامل ، به همديگر ميچسباند و يا الحاقاتي چون خط كش ، جارو يا قاشق را به آن مي افزود ، اين هنرمندان ، با تمام استعدادي كه در خلاقيت در نقاشي داشتند ، وقت خود را صرف خلق وسيله ديگري فراتر از نقاشي مرسوم مي گذاشتند و از آن نتيجه اي فراتر از آنچه كه هست ميخواستند .
هنر وحشت ( گذرا و ماندگار )
دراين زمان اشتراكاتي بين انگلستان و بيشتر آمريكا به وجود آمد ، گرايش كوتاه مدت و بعدا ماندگار ، در جنبش پاپ ، كه آنرا ( هنر وحشت آفريني ) ناميدند ، ادوارد كين هولز (1927-94 ) نخستين جرقه هاي اين ژانر از پاپ را عيان ساخت ، او در اثر بزرگش ( راكسيز ) ميل عجيبي به پيچيدگي انسان مريض ، ژنده پوشي ، تصاوير شرارت آميز ، غريب و استفاده از مواد فاسد و پارچه هاي پوسيده نشان داد ، بروس كونر متولد 1933 در اثر خود به نام نيمكت يه جسد قطعه قطعه شده را بر روي يك نيمكت دوره ويكتورين به تصوير كشيد ، پل تك متولد 1933 از اين دو فراتر رفت ، مرده اي منحوس را از نگاه تحليل رونده ، رقت انگيز و چندش آور نمايش داد و در اثر ( مرگ هيپي ) ، همگي اين گرايش هاي خصلت جنبش عامه و غير شخصي را بر تكيه به عوامل دروني و رواني ، به نمايش درآورد .
اين اغراق در جهت گيري شخصي ، بيش از يك جريان گذرا پايدار نماند ، اما به هرحال دهه ششم از قرن بيستم را ، شاهد تصاوير موحش و تكان دهنده اي ساخت ، رويكردي كه براي درك مصرفگرائي و پشت پا زدن به مرسومات اشرافي بود ، چون زهر خندي به انسان فاني ، خرابكار و طغيانگر ، روي خوش نشان مي داد و دوره به سر آمده از ستايش هنرهاي پيشين در جوامع صنعتي را در ميانه قرن بيستم و ناديده گرفتن احساسات و عواطف بشري را اذعان مي داشت . براي دست يازيدن به آنچه مرسوم بود از بقاياي كالاهاي مصرفي و دست دوم استفاده مي كرد و از آن استعارات خود را بيان مي كرد .
نئو دادا در اروپا ( تهي اما سرشار از قدرت )
مشابه جنبش دادائيست ها در آمريكا در اروپا جريان هايي به نام ( واقعگرائي جديد ) رخ داد ، منتقد فرانسوي پير رستاني اين رخداد را غير جنجالي و بر پايه نگاه جامعه شناسانه بررسي مي كند ، چيدمان هاي يكجور آرمان پير فرناندز ، هنرمندي كه درسال 1928 در فرانسه متولد و در جواني به آمريكا مهاجرت كرده بود نشان از تجربه و پركاري اين هنرمند مي داد ، هر چند او زماني استاد جودو ، ماهيگير با نيزه و يك گرد آورنده اشياي عتيقه بود اما در دنياي خيالي و صنعتي خود به شكل مداوم و خستگي ناپذير كار مي كرد و از جمع آوري عتيقه گرفته تا طراحي ، نقاشي ، مجسمه سازي و ريخته گري در تركيب بندي هاي خود بر جهان پاپ تاثير گذار شد .
نوعي هنر بومشناختي در آثار كريستو و ژان كلود مشهود ميشود ، زوج هنرمندي كه هر دو متولد 1935 و بلغاري تبار بودند ، اين زوج با بسته بندي هاي عظيم الجثه براي چيدمان هاي محيطي بسيار بزرگ ، تحولي تماشائي و گاهي مبهم ، حاوي اشياي نا مشخص ، به وجود آوردند ، كريستو يك بار با بسته بندي يك صخره به بزرگي يك ساختمان ، آن را به يك اثر هنري تبديل كرد.
يكي ديگر از هنرمندان مهم در ميان نئو دادائيست هاي اروپائي ايو كلاين است او كه بيش از 34 سال عمر نكرد ( 1928-1962) هنرمندي فرانسوي كه والديني نقاش داشت ] او از اعضاي نئورئاليسم ، از پيشگامان توسعه هنر اجرا ، هنر مينيمال و هنر پاپ بود . او بسيار افراطي از انگيزه هاي خلق اثر هنري فاصله مي گرفت علاقه به خلق آثار مونوكروم ، يكدست آبي برگرفته از روح خالص در آسمان و احساس لايتناهي بودن حيات از آرايه هاي موثر او به شمار مي روند ، كلاين در اين تفكر ، فعل و انفعالات را به بيننده محول ميكرد ، در يك نمايشگاه جنجالي ،فضاي گالري را به رنگ سفيد و عاري از هر چيزي حتي يك مبلمان ، آماده ساخت و بينندگان را به واكنش هاي بحث برانگيز و كنجكاوانه فرا خواند ، هدف او از اين نمايشگاه با بوم هاي خالي از هر رنگ و كلام بصري ، با ناديده گرفتن هنر نمايشي ، شكل گرفتن هر آنچه در ذهنيت رخ مي داد ، بود ، آلبر كامو نويسنده فقيد فرانسوي پس از بازديد از اين نمايشگاه در دفترچه خاطرات خود نوشت : (( تهي اما سرشار از قدرت ))
ايو كلاين باور داشت : ( جوهر نقاشي شرايطي است كه هنرمند توسط نيروي خلاقه اش و با ايجاد رابطه بين عناصر به وجود مي آورد و اين شرايط ، در واقع يك پوسته مرموز است كه هنرمند آن را آبستن تصاوير نقاشي مي سازد .
هنر پاپ در آمريكا با واكنش در برابر اكسپرسيونيسم انتزاعي و رويكرد به باورهاي دادائيست ، وسعت و تنوع بيشتري يافت ، هريك از هنرمندان را تنها با درك شخصي از محيطشان اما همگاني تر در جلوه اي ناب ، مشخص ساخت و به سرعت در عرصه هاي مختلفي چون طراحي گرافيك ، مد و سينما رسوخ پيدا كرد.