تحسین آشکار بازار هنر توسط موزهها همیشه یک تابو بوده است، اما این امر باعث نشده است که سایر مؤسسات در سراسر جهان نمایشگاههایی درباره دلالانی که به شکلگیری هنر مدرن کمک کردهاند، برگزار نکنند. مانند موزه هنرهای مدرن که نمایشی درباره آمبرویز ولارد در دهه 70 ترتیب داد. موزه هنر فیلادلفیا نیز در سال 2015 درباره پل دوراند روئل نمایشگاهی برگزار کرد و مرکز پمپیدو با مروری بر آثار دانیل هنری کانویلر از او تقدیر کرد. اما با نگاهی به این دلالان که باعث ارتقا امپرسیونیست ها و مدرنیست ها شدند، تصویر خاصی در ذهن پدیدار می شود: گالری دار؛ یک مرد سفیدپوست خوش برخورد و آینده نگر با عملکرد موفق مالی است.همه اینها صفت ها ممکن است نشان دهند که چرا دلال فرانسوی Berthe Weill ممکن بود به صفوف آنها نپیوسته باشد. او یک زن یهودی از طبقه متوسط بود که هرگز سعی نکرد با افرادی مانند ولارد که آشکارا از آنها متنفر بود، ادغام شود. او تمایل داشت هنری را به نمایش بگذارد که به فروش نمیرفت، و همین امر او را یک قدم از تباهی مالی دور نگه میداشت. با این حال، گالری Paris او بخشی از نمایش اولیه پیکاسو و اولین نمایشگاه دیگو ریورا در City of Light را ترتیب داد و زنان هنرمندی مانند سونیا لویتسکا را نیز برای اولین بار در معرض توجه منتقدان قرار داد. همچنین صفاتی که در بالا به آنها اشاره شد، ممکن است توضیح دهد که چرا، تا تابستان امسال، هرگز ترجمه انگلیسی از خاطرات عجیب ویل در بازار وجود نداشته است؛ اتفاقی که بالاخره با کتابی به نام« Pow! Right in the Eye » رخ داد. ویل که گالریاش از سال 1901 تا 1941 فعالیت میکرد، در طول زندگیاش شخصیتی دو قطبی بود که این را نیز خوب میدانست. او در کتاب خود می نویسد: «من کله شق هستم، عبوس ام، و شخصیت سخت گیری دارم.» بر اساس آنچه او در این خاطرات بازگو می کند، بحث کردن با او سخت بوده است آنچه که در زمان حیاتش نیز برای همه مشهود بوده است. در سراسر این کتاب، ویل با دلالان دیگر درگیر می شود، زمانی که مأموران مالیاتی به دنبال او هستند، با آنها مبارزه می کند و سلیقه برخی از همکاران نزدیکش را نقد می کند. او حتی ضمیمهای را اضافه می کند که در آن ولارد، دلالی که به شروع کار هنرمندانی مانند پل سزان و ونسان ون گوگ کمک کرده بود، را بهعنوان یک کلاهبردار مخفی و یک احمق بیعرضه به تصویر میکشد. ویل به طعنه می نویسد: «مطمئنم او تایید خواهد کرد که آنچه من نوشته ام حقیقت دارد. اما باید بگویم که در میان دلالان، او یکی از معدود کسانی است که هرگز فریبکار نبوده است.» در واقع بخشی از دلایلی که ویل می توانست به این شکل حقیقت را بیان کند، موقعیت غیرعادی او به عنوان یک زن در میان دریایی از دلالان مرد بود.مطابق انتظار، این ترجمه کار یک دلال زن دیگر، یعنی جولی سائول است که در فوریه گذشته درگذشت. او برای شناساندن ویل به جهان با لین گامپرت -مدیر Grey Art Gallery ، که قرار است نمایشگاه ویل را در سال 2024 سرپرستی کند و ویراستار و نویسنده پیشگفتار کتاب نیز هست- همکاری کرد. ویلیام رودرمور نیز ترجمه فرانسوی کتاب را بر عهده داشت.ویل همواره یک ناظر زبردست و نافذ نسبت به اطرافش بود و به همین علت هرگز تمایلی به نادیده گرفتن زن ستیزی نداشت؛ در سال 1925 زمانی که موزه هنرهای تزئینی، نمایشگاه مرور آثار امپرسیونیسم ها را دایر کرد، سوزان والدون، -هنرمندی که ویل معتقد بود فرد مهمی است-، توسط مردی که کیوریتوری آن رویداد را بر عهده داشت، کنار گذاشته شد. امری که ویل در مورد آن نوشت: «بنابراین تاریخ نقاشی زنان به این بستگی دارد که نویسنده آن تاریخ، کار چه کسی را می پسندد یا احساس می کند ارزشمند است. هنرمندی که او دوست ندارد، از تاریخ هنر بیرون انداخته می شود.»این کتاب با مرگ مردی به نام سالواتور مایر شروع می شود؛ صاحب گالری Paris ، جایی که ویل در سال 1896 از آنجا شروع به کار کرد. او در سالهای بعد شروع به فروش پوستر و کتاب کرد اما تقریباً دائماً در حال ورشکستگی بود زیرا هرگز در مسائل مالی خوب نبود. ویل می نویسد: «اینطور نیست که پس انداز کنم تا بالاخره بتوانم هر روز کمی استیک بخورم، آنهم وقتی دیگر دندانی برای جویدن آن ندارم.» اما با وجود این رویکرد، او ادامه داد و در سال 1901 گالری Bرا افتتاح کرد… قسمت دوم