حسین غیائی دارای دکترای داروسازی

– نقاش قبل یادگیری مقطعی و پراکنده طراحی وتکنیک های مداد رنگی ، پاستل ، سیاه قلم ، آبرنگ و رنگ روغن و ….. را تجربه کردم. از سال ۵۴۳۴ که به نقاشی پرداخته ام در حال تجربه سومین دوره در کارم هستم که به طور مختصر هریک از دوره ها در پی می آید. از آنجائی که تحصیلات دانشگاهی ام در رشته داروسازی بوده، همیشه سعی کرده ام هنر را به صورتی که در دانشگاه ها نیزتدریس می شود بیاموزم و مدام در جهت حفظ و اعتلای آموخته هایم بکوشم. دوره اول این دوره از سال ۵۴۳۴ تا حدود ۵۴۷۴ طول کشید.

در این دوره اعتقاد داشتم که هدف نقاشی تکرار واقعیت های بیرونی است. البته این واقعیت های بیرونی از فیلتر ذهن هنرمند می گذرد و به صورت تغییر رنگ ، نور، نوع پرسپکتیو و …… از واقعیت بیرونی متمایز می شود. البته یکی از مهمترین شاخص ها برایم نوع رنگ گذاری بود که آن هم خود یکی از وجوه تمایز نقاشی با واقعیت بیرونی بود . با آموختن طراحی و نقاشی واقعیت گرا نقاشی را شروع کردم. طولی نکشید که کار کردن به شیوه رامبراند آرزوی من شد. هم زمان پرداختن به طبیعت و طبیعت بیجان را نیز پی گرفتم. از طرفی تاریخ هنر و سبک شناسی در هنر را از طریق مطالعه دنبال می کردم. با هنر مدرن آشنا شدم. برایم غریبه بود. با اینکه تقلید از طبیعت نیز هنر وارداتی بود ولی احساس میکردم که در تقابل با هنر مدرن بسیار خودی و آشناست . اصلا تمایلی به ورود به دنیای هنر مدرن را نداشتم ولی می دانستم که اتفاق بزرگی در عالم هنر در دنیا افتاده که در نیم قرن اینچنین بسط و گسترش یافته و به این تعداد مکتب های نو پدید آمده . به سراغ اساتید دانشگاهی رفتم . دانشجو نبودم ولی از کلاس ها و بحث های نظری هنر استفاده می کردم. به خواندن جزوه اکتفا نمی کردم. کتاب های مرجع می خواندم و مزاحم وقت اساتید می شدم و آن ها یکایک با گشاده روئی از این کنکاش استقبال می کردند. با موزه هنر های معاصر ارتباط برقرار کردم. شناختن مدرن آسان تر بود ولی هیچ اراده ای از درون مرا به سمت هنرمدرن نمی کشید. در هنر بیشتر به جستجوی خود و خود شناسی اعتقاد داشتم و دارم. همچنان کار می کردم پرتره هایم قدرت خوبی پیداکرده بودند. طبیعت و طبیعت بیجان خیلی خوب پیش میرفت. تدریس می کردم حتی به دانشجویان به فارغ التحصیلان نقاشی. بخشی از کارهای مبتنی بر تفکراین دوره را در مجموعه های ” پرتره ” ، ” طبیعت ” ، ” طبیعت بیجان ” و ” زندگی ” می بینیم که با توجه به علاقه پیوسته من حتی بعد از دین دوره و حتی هم اکنون هم میبینیم. دوره دوم این دوره از  طول کشید. این دوره، دوره تمرین و تامل بود. در آن دوره با این که بسیار در مورد هنر مدرن مطالعه می کردم پرسش های بسیاری برایم پیش می آمد که به پاسخ نمی رسید. من جریان هنر مدرن، علل و عوامل ظهور آن را در اروپا را می فهمیدم و پویایی جدال بین نو و کهنه را درک می کردم ولی اعتقاد داشتم که آن حرکت مربوط به زمان معین و جغرافیای معین است که نتیجه اش گسترش تعریف هنر است. به نوعی هنر مدرن را هنری فلسفی می دانستم که بسیار تاثیر گذار بوده و نگاه انسان را به هنر توسعه می داد ولی به گمان من دلیلی نداشت که نقاشان ایران شیوه ها و سبک های دوره اروپا و بعد ها امریکا را تکرار کنند. به وجود آمدن هر شیوه و یا سبک هنری در اروپا و امریکا نوعی مقابله بود، نوعی جریان سازی هنری بود که گاه تعریف هنر را وسعت می بخشید. دغدغه ما در ایران در دهه ۳۴ تا ۸۴ چه بود؟ هنر مدرن کار خود را کرده بود. نقاشی کردن به شیوه ونگوگ ، سزان ، گوگن ، پالک و ……. بسیار سخت و همان قدر نوآورانه است ولی تقلید از آن ها بسیار آسان است. این بود که وارد دنیای مدرن در نقاشی نشدم و اعتقاد داشتم تغییر از دل تکرار و اندیشه ایجاد می شود نه یک شبه و یک باره. در این دوره آموختم که به جهان پیرامون بنگرم و هرآنچه مرا به سوی خود جلب می کند طراحی کنم. طراحی و طراحی، و باز هم طراحی.

آهسته آهسته ذهن جستجوگر به دستکاری طرح ها فرمان می دهد. از اینجاست که نقاشی آغاز می شود. نقاشی صداقت می طلبد تا نقاش را به پیش ببرد. با تقلید از نقاشان به نام و یا سبک های پرآوازه، نقاش به جایی نمی رسد. اعتقاد راسخ دارم که هنرمند باید مطالعه روش مند داشته و با جهان اندیشه، نگاه و تفکراندیشمندان پیوندی ناگسستنی داشته باشد، که در غیر این صورت “هنرمند “) در صورت داشتن مهارت( به یک ” استاد کار” فروکاهیده می شود. دانشگاه هنر در این مورد کمک کننده بود. هرچند اعتقاد دارم که آنچه در دانشگاه ها آموزش داده می شود در بهترین حالت از دانشجو، یک کارشناس هنری و یا یک محقق هنری می سازد و نه الزاما یک ” هنرمند ” . دوره سوم این دوره از حدود سال ۵۴۸۴ آغاز شد و تا حدود ۵۴۳۴ ادامه داشت. این دوره حاصل توجه به هنر ایرانی و شرقی بود. توجه به عرفان و ادبیات عرفانی عامل انگیزشی این گرایش بود. این گونه می اندیشیدم که کار به صورت مینیاتور، نقوش روی ظروف و دیوار نگاره ها و …… کارهایی هستند که بسیار انجام شده اند و اصالت و ارزش خود را دارند و من با بررسی هرآنچه که نشانی از این دست نقوش داشت نقش هایی را انتخاب کردم که حاصل این دوره مجموعه “صید و صیاد” است. دوره چهارم این دوره از حدود سال ۵۴۳۴ آغاز شد و تاکنون ادامه دارد. پر واضح که در هنر معاصر کمتر به اصالت تکیه می شود و رقابت در ارائه آثار هنری به جائی رسیده که برای دیده شدن، جلب توجه اهمیت فراوان پیدا می کند و خلق ارتباط از خلق شیء هنری ارجح تر است و اگر بخواهیم جایگاهی برای اصالت اثر هنری بیابیم باید به موضوع ارتباط تکیه کنیم و هنرمند باید به سویی حرکت کند که با خلق اثر تجسمی قصد ایجاد ارتباط داشته باشد. اما به نظر من در این میان دغدغه ها و ادراک هنرمند است که حائز اهمیت است تا جائی که اصالت در خلق ارتباط را به درجات بعدی اهمیت منتقل می کند. من در این میان سفر درونی را برگزیدم با این که از عواقب آن که محجور بودن است و تماشای غوغای دنیای هنر. نقاشی هم انتقال دهنده خود امر دیدن است و هم دیدن را تقویت می کند. نقاش در هر نقاشی یک وجه از دیدن را تجربه کرده و آن را از طریق فرم و محتوا بین خود و جهانی که دیده، بر روی پرده می نشاند. فرم برای من اهمیت زیادی دارد و این فرم باید متعلق به محتوای نقاشی باشد و تلفیق ساختگی آن وجهی از دیدن را ارائه نمی کند. در جهانی که پیش روی ماست خط به معنای اخص آن وجود ندارد و اگر چیزی به صورت خطی بیان می شود به صورت خط مواج است، خطی در تعلیق بین خط و سطح. رنگ در دنیای پیش روی ما به صورت سطحی تک رنگ وجود ندارد بنابر این رنگ ها در کارهای من بارها و بارها از رو هم گذشته اند.

محتوا هرچه می خواهد باشد با این تضمین که با چندین سال تجربه در “دیدن” باید محتوا شکل گرفته باشد. در این دوره به انسان ، به سرگشتگی ها و سرگردانیهایش پرداخته ام. به لحظه هایی از زندگی که آدمی به راحتی از آن ها می گذرد. آن لحظه ها به ظاهر لحظه های کم اهمیتی هستند که من آن را به لحظه های سکون تعبیر کرده ام، حال انسان چه در حرکت باشد چه در حالت ایستایی. ولی این لحظه ها سرشار از زندگی است. لحظه هایی که به او آرامش می بخشد و یا آرامش را از او می گیرد. آن چه که من به آن پرداخته ام نه اصالت تام و تمام فیگور است و نه بزرگنمائی توهمات انسان عصر حاضر. بلکه بخشی از زندگی انسان است که در آن انسان بی هیچ اراده قبلی به خودش ، به گذشته و آینده اش می اندیشد. در کارهای من گاه انسان حضور دارد و گاه نه. گاه بیننده اثر است و گاه در پیش چشم بینندگان. گاه به منحنی ها و نقوش تذهیب و مینیاتور پناه می برد تا به آرامش برسد، تا این که چشمانش به سان چشمان آهو زیبا شود و زیبائی اندیشه اش به سان مشک خوش بو باشد. گاه می خواهد به سوی خویشتن خویش پرواز کند به آنکه از او جدا افتاده باشد. گاه چشم به آسمان می دوزد. گاه انسان ها در هم می پیچند و هیاهوئی است. گاه تکه تکه می شوند و هریک به سوئی.

البته آنچه نگاشته می شود ادراک ها و دغدعه هاست و آنچه به بیان بصری درمی آید، تخیل و تجسم ادراک ها و دغدغه ها است که واضح و مبرهن است که این دو بسیار متفاوت از یکدیگر هستند. کار من در مرز میان خیال و واقیت شکل می گیرد. نقاش تعبیر و تفسیر شخص خودش را از واقعیت بازآفرینی می کند و این استعاره ها در کشف معانی به انسان کمک می کند. در این جهان کنونی که جدائی انسان ها از یکدیگر و ارتباط مجازی غیر قابل انکار است آدمی باید بیش از پیش به ارتباط حقیقی بیندیشد. می دانم آنچه را که امروز در پی به اشتراک گذاشتن با دیگران هستم فقط پنجره کوچکی است رو به کوچه باریک از اتاق ذهن من. آنچه که در این سه دوره کاری، که تاکنون حدود چهل سال به طول انجامیده، حاصلی درخور نداشته ولی سراسر شور و شوق آموختن، رفتن، دور و نزدیک شدن به آنچه که از ذهن می گذرد، احساس موفقیت، سرخوردگی و ….. بوده که شاید به اشتراک گذاشتن این ها با علاقه مندان هنر برایم جدی تر شده. هیچگاه برای شرکت در نمایشگاه های گروهی و یا برپائی نمایشگاه انفرادی و سایر روش های ارائه کار ، جدی نبوده ام و این امریکی از بی شمارنقاط ضعف من به شمار می آید. فعالیت های من در زمینه نمایش و تدریس به موارد زیر خلاصه می شود: · چند نمایشگاه گروهی در دهه ۳۴ و اوایل دهه ۷۴ · تدریس نقاشی از ۵۴۳۱تا ۵۴۸۱ به صورت کلاس های عمومی، نیمه خصوصی و خصوصی · نمایشگاه انفرادی ” پس از سکوت ” در نگارخانه نقش جهان – ۵۴۳۰ · نمایشگاه انفرادی ” واگویه های بی کلام سکون ” در نگارخانه فرهنگسرای شفق – ۵۴۳۷