صحبتهای دکتر رمضانماهی در مودر اثر هنری به مثابه کالا
اثر هنری به مثابه کالا
فکر میکنم یکی از نکاتی که در ادامه فرمایشات بسیار خوب بزرگواران بتوانیم بگوییم این است که خیلی از نقدهایی که به حراج تهران یا به هر نوع تبادل اثر هنری میشود از این نگرش پیش میآید که اثر هنری به مثابه کالا دیده میشود و این اتفاقی است که ماهیت حراج تهران را هم دچار مسئله میکند. یعنی من اگر اثر هنری را به عنوان یک شی قابل تبادل ببینم، نقش و کارکرد حراجی یا آکشن متفاوت خواهد بود. (ترجمه واژه آکشن به نظر من در ایران غلط است چون ما واژه حراجی را به معنی جایی که چیزی را چوب میزنند و ارزانتر میفروشند میدانیم به طوری که مزایده هست به معنی اینکه قیمت بالا برود و به کسی که بیشترین رقم را اعلام میکند بدهیم و این با کلمه حراج متناقض است.) حالا چه بگوییم مزایده یا حراجخانهها، اگر ما اثر هنری را یک چیزی بدانیم دارای ذات خاص، ارزشمندی ورای شی، آن وقت توقع میکنیم که آن جایی که این کالا ارائه میشود کارکردهایی به غیر از ارائه و جابهجایی داشته باشد.
کارکرد حراجها و آکشنها
همین چیزی که آقای ملانوروزی و مهندس کاظمی در مورد آن بحث کردند یعنی توقع داشته باشم که کارکرد فرهنگی داشته باشد، توقع داشته باشیم که ارتقای سطح هنر و زیباییشناسی و غیره در اثر هنری یا در کارکرد اجتماعی ایجاد شود. اصولا خانهحراجها و آکشنها اصلا با چنین رویکردی نه در ایران و نه در هیچ جایی ایجاد نشدند. کارکرد آنها محلی برای تبادل اثر هنری به مثابه شی است، به مثابه کالاهست. یعنی میتوانید بروید داخل آن دایموند بخرید، میتوانید آدامس جویده شده بخرید یا میتوانید بروید داخل آن آثار تناولی بخرید. یعنی در همه اینها یک جور یکسانسازی اتفاق میافتد. این چیزی نیست که محصول ما باشد، محصول مدرنیته است. یعنی ما در رویکردهای مدرنینه باید پی این قضیه را بگیریم برویم عقب و ببینیم در کجا ریشه دارد و از چه زمانی چنین رویکردی در آثار هنری ایجاد شده است. اگر این را برای خودمان شفاف کنیم مسئله اقتصاد هنر در این زمینه برای ما معنا میشود یا وجوح دیگر آن برای ما هویدا میشود.
اثر هنری به مثابه کالا چه منفعتی برای هنرمندان دارد؟
نکته دومی که در خصوص کالاهای عرضه شده در زمینه حراجیها و آکشنها مطرح می شود این است که بسیار خوب اصلا اثر هنری کالا، چه منفعتی برای هنرمند دارد؟ مثلا فرض کنید فلان اثر ان تومان ۴روخته شد یک ریال را به من هنرمند ندادند انگار که گالریدار با قیمت پایینتر خریده و ده برابر قیمت در آکشن فروخته است. این را باید در اینجا یک تقسیمبندی کرد چون خیلی از افراد اینجا دچار اشتباه معنایی میشوند. ما چند تا بازار داریم، اول آتلیه هنرمند، اگر هنرمند زنده باشد شما میتوانید به آتلیه هنرمند مراجعه کنید و اثر بخرید. پله دوم گالری است، جایی که با هنرمند طرف میشود و آثار را عرضه میکند و درصدی از فروش اثر را میگیرد. محلی است برای دعوت از کسانی که اثر هنری را می خرند حالا یا دوستان و آشنایان هستند یا کلکسیونرها و اثر فروخته میشود. آثاری که در حراجیها چه در ایران چه در هر جای دنیا برای فروش عرضه میشود اینها بازار دسته دوم ارائه آثار هنری هستند یعنی مخصوص گالریها و خصوصا مجموعهدارها هست.
یعنی اثری در آکشن از سوی هنرمند حضور پیدا نمیکند که بخواهد سود آن به هنرمند برسد. اثر از کلکسیون یک مجموعهدار بیرون کشیده میشود که دو مزیت دارد: یکی اینکه از طرف عام دیده میشود. یعنی ایونتی که قبل از آکشن به مدت دو یا سه روز گذاشته میشود یک مدت زمانی است برای تجربه نزدیک مخاطب از نظر عام، یعنی شما میتوانید مراجعه کنید و اثر قندیز را از نزدیک ببینید. از یک کلکسیون خارج شده ونمایش داده میشود و توسط یک کلکسیونر دیگری خریداری میشود و ممکن است شما ده سال دیگر آن اثر را نبینید. مزیت دوم تبادل اثر بین مجموعهدارها هست، نگاه عتیقهوار به اثر هنری است. یعنی اینکه این چیزی است که باید در کنج گنجه خانه نگهدارم و کسی نباید ببیند، کسی نباید آن را تجربه کند، مدتهاست گذشته است. حالا ریشه اینها در کجاست؟
یعنی ما اگر بخواهیم نگاه علمیتری به قضیه کنیم من عزیزان را راهنمایی میکنم بروند در مورد مکتب فرانکفورت بخوانند، در مورد مکتب تئودور آدورنو بخوانند، در مورد مبحث صنعت فرهنگ بخوانند. درمورد اینکه چطور جامعه سرمایهداری همه چیز را در زندگی ما به سطح شیشدگی و کالاشدگی پایین میآورد و امکان تبادل و یکسانسازی را نمیدهد. به همه این رویکردها نقد هست و آرای آنها وجود دارد و منتقدین در مورد آنها صحبت کردند. مکتب فرانکفورت ۱۹۲۰ تشکیل شده، ۱۹۷۲ ارزش کالاشدگی را آدورنو نوشته، سال ۱۹۵۰ زمانی است که آدورنو در آن دانشگاه اکتیو میشود و خیلی قدیمی است و مربوط به زمان ما نمیشود. اما منظور من از گفتن همه اینها این است که در مورد این مسئله صحبت شده، درمورد آن آرا گفته شده و کتاب نوشته شده و در این خصوص نیاز به مطالعه است. چون این بحث همیشه هست اینکه این اثر یا آثاری که آمده در حراجی این قیمت را ندارد و چرا باید قیمتش اینقدر باشد؟
بعد از دوره مدرنیته ما سه مبنا برای ارزشگذاری اثر هنری داریم:
تقاضا، زمان، شهرت
مبنای اول تقاضا است. یعنی فرض کنید ده هنرمند داشته باشیم، آثار آن هنرمندی که بیشتر تقاضا دارد قیمتش بالاتر میرود، این یک اصل اقتصادی است و اصلا مربوط به یک تابلو یا کالای هنری نیست مربوط به تمام کالاهاست. این که من مثلا یک نمایشگاه انفرادی بگذارم و تمام کارهای من فروش برود، سبب می شود ناخودآگاه مارکت من بالا بیاید و این اولین مبنا برای قیمتگذاری است و رشد یک آرتیست است. مثلا اگر کارهای آقای درخشانی این قیمت را دارد برای این است که چهارصد بار در حراجیهای بینالمللی عرضه شده است. این را شما نمیتوانید با اثر هنری من هنرمند ایرانی مقایسه کنید که دو دفعه در حراج تهران بودم، اصلا قابل مقایسه نیستم. پس ارزش اول بر مبنای تقاضا ایجاد میشود.
مسئله دوم مسئله زمان است، هر چقدر آن آرتیست زمان بیشتری در زمینه هنری فعالیت کرده باشد و در تاریخ هنر موجود باشد اثرش ارزشمند میشود. مثلا اینکه کار عباس کاتوزیان از نظر زیباییشناسی با کار من هنرمند امروز قابل مقایسه هست یا خیر مبنا نیست از نظر اینکه ایشان چه سبقه هنری دارد، در چه دورهای بوده و چند نمایشگاه گذاشته و چه تعداد کار دارد مهم است. یعنی برخلاف دوره گذشته ما ندرت در تولید اثر هنری داشتیم امروزه کثرت در تولید اثر هنری، خودش ارزشزا است. یعنی ما میگوییم ما هنرمند پویا میخواهیم، هنرمندی که آثار هنری خوب تولید کند، زیاد تولید کند و اکتیو وفعال باشد.
مسئله سوم شهرت است، آثار هنری و هنرمندی که دارای شهرت باشد میزان دیلرها یا آن دلالان بازار ارزش اثرش را بالا میبرند. حالا این شهرت را چه چیزهایی ایجاد میکند؟ رسانه، اولین قدم است، صفحه اینستاگرام این که موافقان در مورد فلان اثر صحبت کنند یا مخالفان در مورد آن صحبت کنند هیچ فرقی ندارد شما یک اثر و یک هنرمند را به این شکل به شهرت میرسانید. یعنی اینکه شما یک کار از بنکسی را میشناسید به دلیل اینکه در فلان آکشن یا فلان سال تخریب شد آن اثر را مشهور میکند و به آن وجه شهرت میدهد. این سه معیار باعث میشود یک سری اتفاقات در چرخه قیمتگذاری اثر هنری بیفتد اصولا مارکتینگ در همه جای دنیا در هر نوع کالایی رو به بالارفت است چون ما همواره با چیزی به اسم تورم مواجه هستیم. تورم در حقوق من و شما هست در قیمت اثر هنری هم هست، یعنی ما نمیتوانبم بگوییم لثر مثلا بهجت صدر در سال ۵۷ n تومان بود الان چرا باید با این قیمت در حراج فروخته شود؟ شما نگاه کنید پدربزرگ من در سال ۱۳۳۹ چقدر حقوقش بود الان من چقدر حقوق میگیرم. یکی زمان گذر است به معنی کلان نگاه کنید همه چیز رو به افزایش است نه در ایران در کل جهان ما تورم وحشتناکی داریم. ما الان از ۹۱ که حراج تهران را داریم قیمت در سال ۹۱ میلیاردی نبوده اما الان میلیاردی شده است. به همان میزان هم تورم در کشور بالا رفته و به همان میزان شناخت اثر هنری هم بالا رفته است و به همان اندازه در مورد اثر هنری در محافبل صحبت شده است. اینها باعث میشود که به طور متوسط دیلرها بین ۱۰ تا ۲۰ درصد در بازنگریهایی که سالانه یا دوسال یکبار در حراجیها، آرت فرها و بینالها دارند یا هر جایی که محل تبادل اثر هنری از نظر اقتصادی هست اثر افزایش قیمت پیدا میکند.
به غیر از اینها خود حراجی هم موثر است، همانطور که آقای نوروزی گفتند با پیشینه و کمینهای که برای اثر تعیین میکند یک مقدار به این افزایش قیمت کمک میکند. مثلا اثر من دوسال پیش در حراج تهران n تومان چکش خورده قیمت پایه و سقفش این بوده حالا سه برابر، یک برابر، نیم برابر بالاتر فروش رفته است، این در قیمتگذاری بعدی من مهم است. ولی یک نکته دیگری هم هست در کنار همه اینها، اینکه دیلرها اصولا در خصوص قیمتگذاری آثار یک نقشه ذهنی دارند و این کاملا محلی است. یعنی من نمیتوانم یک مقاله در امریکا بخوانم که دیلرها ارزش اثر هنری را آنجا چطور تعیین میکنند و صفر تا صد آن را پلن کنم و اینجا اجرا کنم. نوع اقتصاد ما، نوع دیدگاه زیباییشناسی ما، سلیقه عامه ما، سبقه مجموعهدار ما، اینکه ما در کریستیز دبی چقدر کار میتوانیم عرضه کنیم، چه کسی سابقه فروش دارد، حالا در آرتفر ترکیه کارش فروخته شده اینها پلن محلی را تعریف میکند.