مصاحبه با محسن موسوی سیرت در گالری ایده
هنرمندان انسان هایی با روح لطیف و خلاق هستند و در هر زمینه ای که فعالیت میکنند تمام حواس خود را برای به عرصه ظهور رساندن یک اثر هنری زیبا به کار میبرند تا بتوانند یک نقاشی، یک شعر، یک مجسمه، یا حتی یک قالیچه را دوباره بازآفرینی کنند و به زیبایی ارائه دهند. در نشست صمیمانهای که در گالری ایده با محسن موسوی سیرت برگزار شد گپ و گفتی شنیدنی با این هنرمند خلاق و دوست داشتنی داشتیم که در ادامه با ما همراه باشید. نمایشگاه نامیرا که روز جمعه 11 آبان ماه در گالری ایده با کیوریتوری خانم کیانا میردامادی افتتاح شد پر از حس و حال خوب و سراسر رنگ های زنده و شادی بود که کار دست هنرمند عزیزمان محسن موسوی سیرت است.
محسن جان یک معرفی از خودت به مخاطبین داشته باش، اینکه چی شد اومدی در این حیطه و کارهایی این چنین فوقالعاده برای مخاطبینت ساختی؟
من سید محسن موسوی سیرت هستم متولد 1346/07/07 که در تهران به دنیا آمدم و از بچگی با پدرم استاد سید ابوالحسن موسوی سیرت در کارگاه طراحی و بافت فرش دستباف کار میکردم، چون ایشان یکی از اساتید قدیمی معروف در طراحی و تولید فرش دستباف هستند. من نقاشی و صنایع دستی را در دانشگاه خواندم و کار فرش و طراحی و رنگرزی و بافت را نزد پدرم آموزش دیدم.
از چه سالی شروع کردید به نقاشی کشیدن و با چه متریالی کار کردید؟
نقاشی و طراحی را از سال ۱۳۶۸ نزد استاد آیدین آغداشلو و دوست و استادم ایرج شافعی آموختم و حاصل این آموزشهایی که در این مدت داشتم بیش از سی نمایشگاه نقاشی و فرش شد که در ایران و کشورهای مختلف برگزار کردم. و در یکی از کارهایم که فرش نامیرا هست کاری مشترک بین من و استاد شافعی است. همچنین در بینالهای مختلفی شرکت کردم و جوایز و تقدیرنامههای زیادی هم در این زمینه دارم.
محسن جان کمی در مورد این نمایشگاه و کارهایی که اینجا وجود دارد برایمان بگو؟
ما از قدیم کار فرش انجام میدادیم اما الان با یک شکل و فرم و حال دیگری برای اولین بار این نوع کارها را به نمایش گذاشتیم. کار اصلی ما طراحی و تولید فرشهای تصویری دستباف است که حدود هفتاد سال است داریم این کار را انجام میدهیم. یکی از بهترین کارهای ما طراحی و تولید کل شاهنامه فردوسی دوره بایسنقر میرزا است که صفحه به صفحه آن را بافتیم و الان در موزه فرش ایران نگهداری میشود. پرترههای کل دبیران سازمان ملل را از اول که تاسیس شد تا به الان بافتیم و در سالن سازمان ملل در نیویورک وجود دارد و نگهداری میشود و این کار و این نمایشگاه یکی از شاخههای کاری من است. اما این نمایشگاه اولین کاری است که با این کانسبت به نمایش درآمده تا فرش را از زیر پا بلند کنیم و به روی دیوارها قرار دهیم.
محسن جان این نمایشگاه با عنوان نامیرا افتتاح شد، چی شد که نامیرا به وجود آمد؟
من اسمهای مختلفی برای این نمایشگاه فکر کردم چون داشتم هنر فرشبافی را احیا میکردم دلم میخواست اسمی انتخاب کنم که عنوان آن، این کارها را توضیح دهد. اولین اسمی که به ذهنم آمد تناسخ بود اما دیدم کمی خشن است و به لطافت این کارها نمیآید بعد نامیرا را انتخاب کردم. چون باورم این است که این کارها نمیمیرند و من به آنها زندگی دوبارهای با فرم جدید میدهم. قبلا فرشهایی که کهنه میشدند یا بید آنها را میخورد یا شاید میسوختند و پاره میشدند همه آنها را دور میانداختند و از بین میرفتند. اما من آنها را تمیز کردم، درست کردم و با هر کدام قصهای ساختم و از مرگ و نیستی نجاتشان دادم و در حقیقت آنها را نامیرا کردم.
چیزی که من از کارهای شما دریافت کردم سیر تکاملی بود که از هنر سنتی آنها را وارد هنر مدرن و معاصر کردید، میتونید این سیر را برایمان توضیح دهید که با چه انگیزهای این تغییرات ایجاد شد؟
فرشهای تکه دوزی را ما از قدیم انجام میدادیم مثلا پافهای مختلف درست میکردیم یا فرشهایی بود که تکههای سالمشان را انتخاب میکردیم و چیز جدیدی با آنها درست میکردیم. آرام آرام به اینها حروف و فرم اضافه کردم و طرحهای قوسدار را ساختم. البته کار کردن این چنین با شکل فرم بسیار سخت است چون باید با چرخ خیاطی انجام شوند و باید تمام فرشها را زیر چرخ میگذاشتیم و فرمهایی که میخواستیم را با چرخ میدوختیم که برای من چالشی سخت اما دوست داشتنی بود و آرام آرام این ایدهها در ذهنم شکل گرفت تا به این طرحها برسم. تا حدودی در این نمایشگاه به چیزی که میخواستم رسیدم، چون خیلی از مخاطبینی که از این کارها دیدن کردند میگفتند ما اصلا فرش دستباف دوست نداشتیم ولی این کارها خیلی به دل ما نشست. همه ما از بچگی، فرش زیر پای ما بود و ناخودآگاه این طرحها رادر ذهنمان داشتیم مثلا در خانه مادربزرگها و خانههای قدیمی وجود داشتند اما من با این طرحهای جدید ادای احترامی به هنر فرش و هنر نگارگری ایرانی و آینه کاری و مینیاتور کردم تا به اینجا رسیدم، حالا نمیدانم این ایده و این شکل و فرم بعد به کجا و به کدام سو میروند.
طرحهایی که روی فرشها اجرا میکنید و اینجا هستند قبلا طرحشان به ذهنتان آمد و روی کاغذ اتود میزدید یا اینکه فیالبداهه وقتی فرش را میبینید این ایده ناگهانی به ذهنتان میآید و روی خود فرش اجرا میکنید؟
یک مقدار از مرحله کار را میشود به این شکل طراحی و اجراکرد اما من هر کدام از این فرشها را که پهن میکنم با آنها صحبت میکنم، گپ میزنم و با آن ارتباط میگیرم و خودشان به من میگویند که چه کار کنم و در حقیقت هر فرشی داستان خودش را دارد. مثلا یک فرشی بید خورده بود من جای آن ابر گذاشتم در حالی که ابر بعدی آن، خودش خود به خود شکل گرفت، و طرحی که داخل آنها گذاشتم تا حدودی در خود فرش نقش بسته بودند. مثلا این کار شیر و خورشید که انجام دادم احساس کردم شیر اگر بزرگ باشد و از کادر بیرون بزند خیلی فضای بهتری میدهد و دمش خود به خود رفت زیر حاشیه بعد آمد بالا و در ابر بالایی زیر و رو شد. این طرحها در کار به وجود می آید و من نمیتوانم از اول اتود بزنم و بگویم حتما و صد در صد به آن شکل در بیاورم. به نظر من کار هنری اگر بخواهد پیشرفت کند باید اتفاقات در دل کار اضافه شوند.
یعنی شما اتودهای خودتان را همان لحظه روی کار میزنید و از قبل اتود مشخصی ندارید.
معمولا نقاشان از قبل ایده پردازی میکنند و اتود می زنند بعد اجرایش میکنند، اما من فکر می کنم حال و هوایی که فرش دارد خودش در همان لحظه به شما این اتود را میدهد که الان باید این را رویش کار کنید درست است؟
بله کاملا همین طور است مثلا بعضی از فرشها لچک هایشان سوخته، بید خورده یا خراب شده اما من میبینم ترنجش چقدر قشنگ است این ترنج نمادی از خورشید برای من است یا میبینم جاهای سالم آن فرش با من ارتباط برقرار میکند که داخل کار قرار میدهم و جاهایی که سوخته و از بین رفته را حذف میکنم.من المانهایی را به این فرشها اضافه میکنم تا هم حرفی برای گفتن داشته باشند و هم آن فرش یک نفسی میکشد و زنده میشود و جانی دوباره میگیرد و به اصطلاح نامیرا میشود. قدیم اینها را دور میریختند اما الان به صورت یک تکه هنری آنها را میبینند و استفاده میکنند.
کار قشنگی که شما انجام دادید این است که یک شی که زمانی کاربردی بود اما امروزه کاربردش را از دست داده، آن را به هنری تزیینی در آوردید تا برای همیشه بر روی دیوارها ماندگار شود. نظر شما هم همین است؟
بله من ادای احترامی به فرش دستبافت ایران کردم که تمام گرههای آن با عشق و با فکر زده شده است. ما در قدیم دختران دم بختی داشتیم که گرههایی بر این فرشها میزدند تا بختشان باز شود و باورهای محکمی به این هنر داشتند. به نظر من هم،فرش خیلی عشق دارد، ترکیب چندین هنر است، طراحی دارد، رنگرزی دارد، دار کشی دارد، چله کشی دارد، بافت دارد، پرداخت دارد و همه اینها در انتها یک فرش میشود که این خودش سراسر انرژی و حال خوب است. برای همین من همیشه حیفم میآمد این فرشها را دور بیندازم، به همین خاطر آمدیم یک سری کارها با آنها کردیم و ایدههای ذهنی را به هنر اجرایی تبدیل کردیم.
در کارتان نقشی از اسب دیدم دوست دارید کمی از این اسبها که بیمحابا در حال گریز هستند برایمان حرفی بزنید؟
اسبها داستانهای جالبی دارند من همیشه اسب را به خاطر نجابت و وقاری که داشت دوست داشتم. تقریبا همه ما با خصوصیات اسب آشنا هستیم، در داستانهای اساطیری اسب همیشه جایگاه خودش را حفظ کرده و حتی آدمها اسمشان را از لقب اسب هایشان انتخاب میکردند مثل طهماسب، گرشاسب همه اینه آخرشان اسب دارد اسب لاغر، اسب تنومند که اسم طرف بود و همیشه جایگاه خیلی خیلی جالب و محکمی داشتند.همچنین افراد در گذشته با اسبهایشان فخر میفروختند یک اسب را سوار میشدند و سه اسب زین کرده همراشان بود و معروف بود که او چهار اسب زین شده دارد یا فلانی پنج اسب زین کرده همراهش بوده است. وقتی من این فرش را دیدم فیالبداهه در آن اسب دیدم نمی دانم چرا، وقتی یک اسب را از داخل یک فرش در آوردم دیدم لازم است یکی دیگر یا یکی دیگر هم باشد برای همین سه اسب در کنار هم خلق شدند. برای اینکه طرح را در بیاورم گفتم کاری کنم یالش مشخص باشد یا این زینش در داخل فرش مشخص باشد. آمدم این را در فرش چرخاندم و خوشبختانه یالش در لچک افتاد و زینش در ترنج، فرش را بریدم و ناگهان دیدم این چشم اسب خود به خود در آمد در حالی که من هیچ دخالتی نداشتم و این برایم خیلی جالب بود.
یک چیزی که در این کارها خیره کننده بود و خودم به شخصه روی این کارها دقایقی ایستادم و محو زیبایی آن شدم آینههایی بود که در دل فرشها خودنمایی میکردند. کمی در مورد همنشینی آینهها در دل فرش برایمان بگویید؟
با دوستم ایرج شافعی مشورت کردیم و فکر کردیم که این کار را انجام دهیم، چون خودم یک فرشی که ترنجش خراب شده بود به جای آن ترنج سروی را از دلش درآوردم و سرو با چند تا ابر روی فرش نشستند اما احساس کردم یک خلایی در آن است و یک چیزی کم دارد. یاد یک موضوعی افتادم که از نوجوانی در ذهن خودم میچرخید این بود که فرش همیشه روی زمین است و آینه روی دیوار و ارتباط این دو را همیشه با هم میدیدم، من در تصوارتم این دو با هم در حال گفتگو بودند و همیشه آنها را کنار هم تجسم میکردم، آینهای که بر چهره سرخ فرش نورافشانی میکند و گرمی خورشید را در لابه لای گلهای رنگین فرش پخش میکند. برای همین من در دل فرش آینه کاری سنتی را در آوردم تا ایندو به هم برسند و جدایی همیشگی آنها به زیبایی به وصال برسد.
در اکثر کارهای شما سرو هست و سرو در نگارگری ما جایگاه ویژهای دارد، از طرفی کارهای شما تا حدودی الهام از نگارگری دارد دوست دارید در این مورد برای ما صحبت کنید؟
سرو بهعنوان نماد جاودانگی و پایداری، از دل فرش بریده شده است. این برش، برای من استعارهای است از رهایی از ریشههای محدودکننده و صعود به سوی جهانی بالاتر. سرو در این آثار من بهجای اینکه به زمین متصل باشد، در ابرهای آسمانی شناور است، که نماد رشد معنوی و تحول از زمین به آسمان است. من سرو را از دل فرش، بهعنوان نمادی از سفر روحانی و رهایی از زمان و محدودیتهای مادی به تصویر کشیدم.
همان طور که میدانید فرش در ایران دارای تاریخچهای بسیار قدیمی است و قدمت بالایی دارد، نمیخواستم با نقاشیهای مدرن و رئال این فرشها را تکه دوزی کنم برای همین سعی کردم با نگارگری ایرانی و سروی که جایگاه والایی در هنر ایران دارد، یادآور دنیای معنوی با فرمها و اندازههای مختلف سرو را کار کنم.
اتفاق خوبی که در کارهای شما افتاد جلب نظرات مخاطبین مخصوصا نسل جوان بود، در دنیای هنر معاصر این تغییر ذائقهای که به وجود آمده معمولا کمتر سراغ کارهای سنتی میروند و اینکه شما با این کارتان هنر سنتی را در کنار هنر مدرن قرار دادید و موفق هم بودید، نظر شما هم همین است؟
تلفیق این کار فیدبکهای متفاوتی را در این نمایشگاه برای من داشت. در کنار بینندگان و مخاطبینی که به این نمایشگاه آمدند پسری هفده ساله آمد و اینقدر از کارها خوشش آمد و اینقدر فضا برای او جالب بود حتی یکی از کارها را هم قیمت کرد و میگفت چقدر حالم با این کارها خوب شد و با همه کارها ارتباط خوبی گرفت. کاری که من کردم این بود که نسلهای جوان هم این کارها را دوست داشته باشند و با گذشته هنر ما هم ارتباط بگیرند. ما آدمهای قدیم همیشه فرش را دیدیم و دوست داشتیم اما برای نسل جوان این طور نیست و در خانههای امروز فرش کمتر وجود دارد. بیشتر در گذشته فرشهای ما لچک و ترنج بودند و اوج هنر یک طراح در ترنج فرش خودش را نشان میداد و ما معمولا یک میز میگذاشتیم وسط فرش که کل این طرح ترنج را میپوشاند اما امروزه خوشبختانه در کل دنیا فرشهای افشان خیلی زیاد شده که گلها در همه جای فرش تکرار شدهاند و هر جا پوشانده شود بقیه کار باز هم زیبایی فرش را نشان میدهد. من با این کارها سعی کردم نسل جوان را هم به هنر ایرانی علاقمند کنم.
محسن جان این کاری که انجام دادی تقریبا برای اولین بار قرار بود به نمایش در بیاید و کاری نوآورانه و جدید بود، در این زمینه با چه چالشهایی مواجه شدی و به چه مشکلاتی بر خوردی و کم نیاوردی و ادامه دادی؟
در درجه اول دغدغه من بازخورد مخاطبین بود، فکر میکردم نکند نمایشگاهم بازاری باشد و ایده ها و طرحهای من مورد پسند مخاطبین قرار نگیرد. اما چالشهایی که در اجرای کار داشتم این بود که فرش سراسر گره است، گرههای درشت و ریز که وقتی برش میخورد یک قسمتهایی سریع میشکافد و ممکن است فرش کاملا از بین برود. خود فرش همانطور که گفتم ترکیب چندین هنر است و کار کردن باهاش چالشهای خودشو داره و ما تکنیکهای مختلفی انجام میدادیم و لبه دوزی میکردیم تا جلوی باز شدن گرهها را سریع بگیریم. مورد بعدی این بود که نگران پذیرفته شدن این کارها از نگاه مخاطبین بودیم که خوشبختانه تا این جای کار بسیار مورد استقبال خوبی قرار گرفت و علاقمندان در سنین مختلف به این کارها ابراز علاقه کردند. نمیخواستم خیلی هم مدرن و مینیمال باشد که فکر میکنم به این سمت کشیده بشیم. شاید.
این کار همانطور که گفتید ریشه در کار خانوادگی شما دارد و عمقی از این هنر در شما وجود داشت که باعث شد کارها تا این اندازه موفق باشد و بازخوردهای خوبی داشته باشد. نظر شما چیست؟
بله سابقه مهم است اینکه از کودکی در ناخودآگاه من این هنر و رنگها شکل گرفتند و باعث شدند من به سراغ هنر نقاشی و نگارگری بروم.
به عنوان سخن پایانی اگر دوست دارید حرفی بزنید ما سراپا گوش هستیم؟
به نظر من با همه کانسبتها میشود کار کرد، در قدیم اینها همه مرده بودند و به چشم نمیآمدند اما امروز در هنر معاصر میتوانیم آنها را احیا کنیم و درست کنیم تا تبدیل به هنری مدرنتر شوند که مردم بپذیرند، با این حال که قدمت و حس و حال قدیم را هم حفظ کنیم و هنر گذشته را نامیرا کرده و ادای احترامی به گذشته داشته باشیم.
خلق این اثر برای من سفری بود از گذشته به حال**، از **سنت به نوآوری**، و از **زمین به آسمان. با این کار، تلاش کردم نشان دهم که حتی در میان کهنهها و ویرانهها، میتوان زیبایی و امیدی جدید یافت و سنتها را در قالبی نوین بازآفرینی کرد.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
من خودم به شخصه خیلی لذت بردم و امیدوارم از این نمایشگاهها باز هم داشته باشیم و ببینیم و لذت ببریم، برایتان آرزوی موفقیت میکنم هرجا که هستید لبتان خندان و دلتان شاد باشد.