رومانتيك گرايي

26 آبان رومانتيك گرايي

 

از نظر رومانتيك گرايان آلماني ، مقام هنرمند چه نقشي در بنيان هنر دارد ؟

در سده ي نوزدهم ، يك شيوه ي نوين در ميان بسياري از ناقدان ، هوادار پيدا كرد و آن (كاركرد عاطفي اثر هنري ) بود كه از زاويه ي ديدگاه ، نيت و مقصود فرستنده ي پيام ، يعني هنرمند بررسي ميشد . اين فراشد ارتباط هنري و توجه به ذهنيت هنرمند چنان رايج شد كه تمامي پژوهش و نقادي هنري و ادبي آن روزگار ، جز مواردي استثنائي ، يكسره بر اين اساس پايه ريزي شد .

در قرن بيستم نيز ، نويسندگان (نقد نو ) در كشورهاي آنگلو ساكسون ( قبايل قديمي در جنوب انگستان امروزي ) و ناقدان پيرو نقد ساختاري در فرانسه و ايالات متحد ، دشواري هاي بيشماري را از سر گذراندند تا توانستند در نبرد با آنان پيروز شوند .

رولان بارت ، نشانه شناس و فيلسوف ادبي فرانسوي 1915-1980 ، اين شيوه ي هنري را روشي نامتعارف مي دانست كه بيش از هر چيز تفكر اجتماعي دوران خود را نشان مي داد ، از نظر او اين شيوه را نقد دانشگاهي است و نه رومانتيك ، رومانتيك گرايان همواره در شكلگيري فلسفه بنيان هنر خود زير سلطه ي بي چون و چراي نظام دانشگاهي و آكادميك بودند و سرچشمه ها ، اصالت ديدگاه و زيبايي شناسي شان ، از مرسومات آن روزگار نبود .

دو برادر، فريدريش و اگوست ويلهلم شلگل ، دو سال مانده به پايان سده هجدهم ميلادي ، در شهر ينا ( آلمان)، نشريه اي به نام ( آتنائوم ) منتشر كردند كه تا دو سال انتشارش ادامه يافت ، و مجموعا در شش نسخه حجيم به چاپ رسيد . در اين نشريه كه عنواني اسطوره اي و خوش خوان داشت ، نويسندگان و شعراي جوان كه به شيوه اي نو مي نوشتند ، اشعار و نوشته هايشان چاپ مي شد و در ادامه نظريه هايي در باب اين نوع نوشتن ، چاپ مي گشت . فريدريش شلگل ، كه در قالبي جذاب فلسفه هنر را نقد ميكرد ، نوشته هايش از مهمترين بخش اين نشريه بود . اين قالب جديد كه همان گزينه گويي و قطعه نويسي بود ، قبلا در فرانسه به طور محدود به كار مي رفت.

 

اگوست ويلهلم شلگل
اگوست ويلهلم شلگل

نيچه اين شيوه را براي نوشتن خود برگزيد و اين يگانه چيزي نبود كه از رومانتيك ها آموخت ، اين شيوه داراي نوعي تقابل با انديشه ي نظام دار ، و پاسخگوي اقتضاي دوران بود .

نوواليس براي دفاع از اين شيوه قطعه نويسي مي گويد : ( قطعه ها در حكم بذرهاي ادبي هستند ) و اين نكته مبحث ما را در مورد بينش رومانتيك ها در مورد كشف هنر در اين قطعه ها را نشان مي دهد .

برادران شلگل در شهر ينا تنها نبودند ، فيلسوفان و شاعران جواني چون فردريش فون هاردنبرگ ( نوواليس ) ، لودويگ تيگ ، هينريش واكن رودر ، ژان پل ريشتر و دانيل شلايرماخر نيز با آنان همكاري مي كردند .

شلينگ كه دوست دورادور آنان بود و هيچگاه براي آتنائوم ننوشت نيز ، در تماس با اين نشريه بود و نفوذ فراواني بر مجموع آنان داشت . پس از اندكي در سال هاي آغازين سده نوزدهم ، چندين شاعر و فيلسوف جوان در برلين با اين نشريه بحث و همفكري مي كردند ، برادران گريم ، دورف ، كلايست و هوفمان به جرگه رومانتيست ها پيوسته بودند و از لحاظ ذهني و فكري ، يكديگر را متاثر مي كردند .

  اين جنبش اروپايي به طور همزمان در مكان هاي ديگر ، اهميت ويژه يافت ، در انگلستان وردزورث و كالريج ، و در وقفه اي كوتاه شلي و بايرون ، آثار خود را انتشار دادند ، شاتوبريان و مادام دواستال در فرانسه آغاز به كار كردند و بدين ترتيب اين جنبش فراگير ، اروپا را مسخر گردانيد .

 

تفاوت رومانتيست های آلماني با فرانسوی

رومانتيست هاي آلماني ، به نسبت كمتري از فرانسويان ، به مقابله با سنت افتادند و هيچ گاه حرارت و تندروي فرانسويان را در جنجال آفريني برخوردار نبودند ، رومانتيست هاي آلماني خيلي پيش تر از اين جنبش و نظريات نشريه آتنائوم ، از آزادي هاي شخصي ، حقوق و آزادي در شيوه زندگي بهره مند بودند و از زمانه خويش پيش قدم تر بودند ، براي مثال اهميت و حضور زنان در محافل ادبي ، كارولين شلينگ همچون فون آرنايم ، دوروتي شلگل و سوفي تيگ از همسران و دوستان اين جنبش فكري بودند كه باعث ميشد آلماني ها جنبه هاي نمايشي خود را براي در افتادن با سنت نداشته باشند و با اخلاق اجتماعي سنت و محافظه كاري هاي آن فاصله داشته باشند .

اگر بخواهيم از نظر فكري رومانتيست هاي آلماني را بسنجيم ، ايشان را بسيار ارادتمند هنر و فرهنگ كلاسيك ميابيم و احترام شان را به سنت در ميابيم ، رومانتيست هاي آلماني خود را ادامه دهنده جنبش ( توفان و تنش ) و آثار خود را ادامه كار نويسندگاني چون گوته و شيلر مي دانستند و در مقابل ، احترام و تحسين گوته را نيز دارا بودند .

رومانتيك ها در پروراندن عشق در آثارشان ، تراژدي و هنر يونان ، آموزه هاي كلاسيك را راهنماي خود مي دانستند و از گوته تجليل ميكردند زيرا او بود كه آنان را متوجه فرهنگ شرق كرده بود ، شلگل آثار هومر ، دانته و شكسپير را هنر متعالي مي دانست و در نوشته هايشان نمي توان كوچكترين فاصله اي براي دلبستگي به هنر كلاسيك را يافت كه سوداي انقلابي و فرار از سنت داشته باشد و اين نشان تداوم چشمگير كلاسي سيسم است كه اينگونه روح فلسفي را تكامل بخشيده است .

 

الكساندر پوشكين ( شاعر و نويسنده روسي رومانتيسيست 1799-1837 تنها يك بار عنوان كرده كه در آلمان ، ناقد همواره پيش از هنرمند به وجود مي آيد ، و بدون فلسفه ي انتقادي كانت ، گوته ، هردر ، لسينگ ، وينكلمان ، هامان و شيلر ، به راستي كه رومانتيك ها در جهان هنر ناشناخته مي ماندند.

 در فلسفه آنچه مهم تلقي مي شود مكالمه ي بين فيلسوفان است و نه گسست هاي ناگهاني و انقلابي . هر گاه سخن يك فيلسوف در نگاه اول چون گسستي انقلابي به چشم آيد ، پس از اندكي وابستگي اش به سنت آشكار مي شود و شتابزدگي و غير فلسفي بودنش آشكار مي گردد.

الكساندر پوشكين
الكساندر پوشكين

هنرمند خود اثر هنري طبيعت است

درك اهميت ذهنيت هنرمند و آفريننده ، ريشه در فلسفه ي انتقادي كانت ، فيلسوف برجسته آلماني در عصر روشنگري 1724-1804 و ايده آليسم آلماني دارد و همين بنيان فكري و فلسفي قطعه هاي نشريه آتنائوم بود . كانت هميشه زيبايي لحظه اي را در عرش فلسفي ميافت و در كتاب ( سنجش خرد ناب ) ، از قدرت ذهن آدمي چنان حرف زده است كه لوك فري فيلسوف فرانسوي متولد 1951 ، دو سده پس از انتشار اين كتاب ، نقادي كانتي را نخستين و كاملترين بيان فلسفي مدرنيته مي داند . كانت همواره در شرح گستره و محدوده ي خرد انساني ، مفهوم سوژه استعلايي را پيش ميكشد و نيروي متعالي آفريده ي خردورزي و كار ذهني را ، آدمي مي نامد . آدمي داراي حسي انساني مي باشد كه والاترين ويژگي اوست ، چيزي كه جز در مختصات انساني خود بيان شدني و بازشناختني نيست ، اين نكته را شلينگ به دنبال كانت ادامه مي دهد : هيجان ، تاثر و احساسات انساني موجب پيدايي هنر مي شود و زيبايي شناسي علمي است مخصوص اين حس است .

 

رومانتيست ها ذهنيت هنرمند را ستايش مي كردند و اين را وامدار نقادي كانت و ايده آلگرايي آلماني بودند كه در آثار هنريشان بازشناخته شد ، شلگل ، هنرمند را خود اثر هنري در طبيعت مي داند و اثر هنري را آينه اي دانسته كه در آن روح و جان هنرمند به تصوير درامده است ، در قطعه اي ميگويد نويسنده در رمان هاي خويش ، سير سلوك معنوي و ذهني خود را نمايش مي دهد و در شعر ، آن را به كودكي مانند كرده است كه رشد ميكند و در يك سير طبيعي به هنر مبدل مي شود .

 ازنظر رومانتيك ها اثر هنري چه مصداقي دارد؟

رومانتيك ها در وصف نكات فلسفي خويش ، سوژه يا انسان موردنظر خود را يك موجودي شكلگرفته و كامل نمي دانستند ، كار هنري اين نيست كه هنرمند پس از سپري كردن رشد خود ، وقتي موجودي كامل و تام شد ، لحظاتي از زندگي معنوي و دروني خود را در اثر ثبت كند ، بلكه مساله مهم اين است كه او در حال شكلگيري روحش ، اثر را بيافريند . اين نكته مهم نشان مي دهد كه هيچگاه يك اثر هنري نماينده و سند پايان كار هنرمند نيست كه براي رومانتيك ها مهم قلمداد مي شود زيرا اثر هنري مشروحي است از تكوين شخصيت و يا روحي كه در حال شكل گرفتن است ، شلگل مي گويد اين همان روحي است كه خود را آموزش مي دهد و جان را استعلا ميبخشد.

شلينگ مي گويد ، گوهر فردگرايي جديد ادراك دگرگوني فرد است ، و اين دگرگوني جز از راه دقت به (درگيري فرد با طبيعت و با افراد ديگر ) دانسته نمي شود . رومانتيك ها هم اين چنين از مفهوم (من) در فلسفه ي كانت فراتر رفتند ، و در آثار خود هنرمند را بيانگر انسانيت شناختند .

اين مصداق در ديدگاه رومانتيست ها در موسيقي متبلور شد كه نزد آنان ارزشي بسيار داشت ، نيچه ميگفت رومانتيسيسم آلماني را بايد در موسيقي آنان جستجو كرد و نه در ادبيات ، چرا كه وعده هاي رومانتيك گرايان كه در نقاشي محقق نشده بود در موسيقي به حد اعلا نتيجه يافت . نواليس يكبار گفته بود ، چنان بايد بنويسيم كه انگار قطعه اي موسيقي مي سازيم و جان ما براي درك موسيقي بايد اثيري شود . در موسيقي اين انسان كلي كه سخنگوي انسانيت است ، آسان تر مطرح مي شود .

بتهوون 1770 – 1832 كه هم روزگار رومانتيست ها بود ، به شدت تحت تاثير ( روح دوران ) قرار گرفت و عظمت روح انسان را بيان كرد ، او در موسيقي از زبان (انسانيت) سخن راند ، در وصيتنامه هلينگشتات انسانيت را مخاطب راستين خود ناميد و در نامه هايش همواره از رسالت هنرمند در بيان آرزو و رنج هاي همگان ياد كرد .

آندري تاركوفسكي ، فيلمسازي كه آثارش با رومانتيستها نزديكي بسيار دارد يكبار گفته بود كه هنرمند به جاي تمام كساني كه قادر به صحبت كردن نيستند ، حرف مي زند .

اثری در سبک رومانتيك گرايي

شعرهاي روستايي و فولكلوريك به انواع ادبي راه ميابند  

رومانتيك ها يكي از بررسي هايي را در عالم هنر و ادبيات به انجام رساندند كه تا كنون رسيميتي نداشت ، و آن تحليل كردن شكل هاي ساده ادبي و قصه هاي كودكان بود ، برادران گريم در سال هاي 1812-1814 قصه هاي فولكلوريك و كودكانه را ، جمع آوري و چاپ كردند ، آرنايم و برنتانو ، پيش تر از آنان ، مجموعه ي شعرهاي روستايي، فولكلوريك ، مثل ها و ديگر شكل هاي ساده ادبي را در سال هاي 1805-1808 چاپ كرده بودند . رومانتيست ها به شكل هايي عنوان ادبي مي دادند كه پيش از آنها بي اعتبار بودند . اين نوع اشعار بدون در نظر گرفتن نيت مولف و ارجاع به آن ، دركش ممكن نمي باشد ، نوواليس مي گفت ( هرچيز شاعرانه بايد به قصه كودكان نزديك باشد ) زيرا او متوجه اين نكته بود كه هرجا كودكان باشند ، دوران زرين از آنها آغاز خواهد شد ، اين مسير به نزديكي با (آشوب) كودكانه ميرسد : هيچ چيز به روح قصه ي كودكان ، دورتر از تقدير اخلاقي و نتيجه گيري قطعي نيست . در قصه ي بچه ها آشوبي طبيعي وجود دارد . شعر بايد به اين آشوب نزديك شود ، شعر حقيقت مطلق است ، هر چه شاعرانه تر ، راست تر ، و باز دوباره نبوغ در شعر است ، اخلاق راستين شاعرانه است ، شعر همچون قصه كودكان از نتيجه گيري قطعي به دور است و يا هر نتيجه گيري كه خواننده بخواهد با بررسي زندگي شاعر به آن برسد.

 

هنرمند به اثر متعلق است نه اثر به هنرمند

رومانتيست ها شناخت كامل روح يا جان هنرمند را ميسر نمي دانستند ، هر چنر كه ارزش هاي نيت و سرچشمه هاي آن را در او ميافتند ، نواليس در يكي از قطعه هاي ادبي مشهور خويش مي گويد ، ما هرگز خود را به طور كامل نخواهيم شناخت ، اما مي توانيم فراتر از شناخت پيش برويم ، او مي گفت كه راز در خود ماست و ما از آن بيخبريم ( روياي سفر به كهكشان را داريم ، آيا كهكشان ها در دل خود ما جاي ندارند ؟ اين مساله همان ( اصل نيت مولف ) بود كه رومانتيك گرايان برخلاف اصول ساده خود ، در ذهن داشتند ، از اين رو در سده نوزدهم ، براي نخستين بار مطرح مي شود كه ( هنرمند به اثر تعلق دارد و نه اثر به هنرمند ) ، نواليس مي گفت : ما فقط تا آنجا كه مي دانيم مي سازيم و از اين رو كار را به دانسته ها خلاصه نمي كرد ، بلكه در پي ساختن و پوئسيس بود ( هر چه ديدني است بر ناديدني استوار شده ، هر چه شنيدني است بر ناشنيدني ، و هر چه حس كردني بر حس ناشدني ، پس شايد انديشه هم بر ناانديشيده استوار گشته است .

اينكه رومانتيست ها ، اثر هنري را چون سندي از تكامل روح هنرمند مي شناسند و ناقدان را ناظر اين تكامل مي دانند ، نشان از اين دارد كه هنرمند با نبوغ و الهامي سروكار دارد كه فراتر از آدميان معمولي است ، و اين به لحن پيامبرگونه آنان معنا مي بخشد ، يعني تنهايي و شهادت از ويژگي هاي هنرمند است , هنرمداني كه دوره رومانتيسيسم را پشت سر نهادند و يا با آن به مخالفت برخاستند ، همچنان الگويي از اين تعبير هستند ، ونسان ونگوگ نمونه والايي از اين ارزش است كه در تنهايي مطلق آثارش را آفريد و با خودكشي راه ايثار و شهادت در اين قلمرو را برگزيد .

در سده نوزدهم ، دنياي دروني هنرمند اهميتي ويژه يافت و ميل به طرح سرچشمه هاي الهام ، رومانتيك ها را وادار به ضرورت رويا در زندگي و تقابل به خردورزي گماشت ، اين چنين مخالفت با خردورزي در رومانتيست هاي اوليه وجود نداشت و آنان خود را ادامه دهنده عقل مي دانستند ، اما نيچه سرانجام به رسالت رومانتيك ها پايان داد و در جنگ با عقلانيت سرانجام زير پاي سوژه را خالي كرد ، اما اين پايان آسان ، پيروزي بر تضادي بود كه بناي رومانتيكگرايان متزلزل ساخت ، رومانتيست ها با با عقل مي جنگيدند ، اما عاقل را در پيكر سوژه ستايش مي كردند ، هنر را نتيجه الهام و از خودبه درشدگي مي دانستند و در آخر آميزه اي از عقل و جنون را مي ستاييدند كه بسيار ضروري بود .

رومانتيسيسم سده نوزدهم در نقادي ، به كاريكاتوري بدل شد : شناخت نيت و مقصود واقعي هنرمند از راه توجه به زندگي اجتماعي و حيات دروني و معنوي اش منجر به شرح حكايت هاي بيشتر خيالي درباره زندگي نوابغ و مشاهير جهان شد و اينگونه رويا و خيال بر جهان هنر برتري يافت .