(گذر از نئوکلاسیسیسم تا گسترهٔ رومانتیسیسم)
در اواخر سدهٔ هجدهم میلادی و همزمان با نخستین انقلابهای اجتماعی سیاسی عصرجدید، مکتب رومانتیسیسم نیز در تقابل با نئوکلاسیسیسم، به مثابهٔ یک انقلاب فرهنگی ظهور یافت. اسلوب خیالپردازی و عاطفهجویی رومانتیکگرایان نزدیک به یک قرن، تا میانه سدهٔ نوزدهم، بر هنر و ادبیات اروپا استیلا یافته بود؛ آنها از آرمانهای خردگریزی درمقابل با خردگرایی دفاع میکردند و آزادی عاطفه و کیفیتهای احساسی را در خلق اثر هنری در الویت قرار میدادند. همچنین دورهٔ سنتی هنر آکادمیک را سرآمد میپنداشتند و به همین علت، همواره به عنوان یک روش هنری متضاد با کلاسیسم و رئالیسم شناخته میشدند و با تاکید بر حساسیت درونی، عواطف و خیالپردازی، تاثیراتی شگرف بر ذهن انسان اروپایی پدید آوردند.
از شاخصههای مضمونی آثار هنری رومانتیسیستها، علاقه به منظرههای بکر طبیعت و جلوههای قاهر آن، امور رمزآمیز و غریب، غم غربت گذشته، اشتیاق پرشور به نیروهای لجامگسیخته و تمایل شدید به آزادی عنوان میشود. آنها در واقع به چشم یک رویداد تاریخی به مقولهٔ سنت مینگریستند و به آن پاسخی عاطفی میدادند. از منظر آنان، موازین عقلانی و پیامدهای آن همواره ارزنده و آرمانهایش قابل ستایش بود؛ اما در عین حال قدرت احساس و هیجانات عاطفی به عنوان نیرویی که بیشترین تاثیر در تصمیمات انسان مدرن و آزاد را داشت، قابل چشمپوشی نبود.
تصویرهای ویلیام بلیک که بعدها الهامبخش برخی از نقاشان مکتب آرنوو در اوایل سده بیستم شد، منظرههای پرشور و رمزآلود فریدریش و ترنر، برخی باسمههای گویا و نقاشیهای داوید و شاگردانش، از جلوههای بارز این مکتب هستند. همچنین ژریکو و دلاکروا به عنوان نمایندگان برجستهٔ رمانتیسیسم، که در آینده به تفسیر زندگی و دستاوردهایشان خواهیم پرداخت، موفق شدند نگرش رومانتیکها را در قالب زیباییشناسی منسجم ارائه کنند و راهگشای تحولات بعدی در نقاشی مدرن باشند.


واژهٔ رومانتیک از واژهٔ فرانسوی رومانس -به معنای داستان تخیلی قرون وسطایی که به زبانهای لاتینی نوشته میشود- مشتق شده است و به ویژگیهای غیرصریح، نااستوار، غیرمنطقی، شخصی و بیانگر، در برابر گرایش به تصویر کشیدن صور صریح، استوار، غیرشخصی و دارای تناسبات کلاسیک، در تاریخ و نقد هنر اطلاق میشود. منتقدین رومانتیسیسم آن را هچون بیماری و کلاسیسیسم را سلامت عنوان کردهاند؛ این هنر با آنکه از اصول و قواعد معین زیبایی صوری پیروی نمیکند، اما همچون هنر کلاسیک به مفاهیم آرمانی میپردازد.
گسترهٔ دنیای رومانتیک دیریست که مبحث پژوهندگان هنر است و همچنان نیز ادامه دارد؛ بودلر در تعاریف خود رومانتیسم را معادل با (مدرنیسم) و مشرب دنیای نو میداند و دورهٔ حیات آن را به سراسر این عصر بسط میدهد.(۱۷۵۰-۱۸۵۰)
در گسترهٔ محدودتر رومانتیسیسم تنها یکی از گرایشاتی است که در سدهٔ نوزدهم رخ داده و دورهٔ شکوفایی آن بین سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۸۴۰ و حد فاصل بین نئوکلاسیسیسم و رئالیسم است؛ بر این اساس میتوان گفت که نئوکلاسیسیسم و واکنشهای آن، انگیزهٔ حرکتی میشوند که مهمترین جنبش سدهٔ نوزدهم، یعنی رومانتیسیسم، را میآفرینند.
از لحاظ تئوریک مرز بین رمانتیسم و کلاسیسم به روشنی مشهود است، اما در بستر تاریخ، این جداسازی به راحتی میسر نیست. رومانتیستها غالباً واکنشی در برابر کلاسیکگرایان بودند؛ آنها با شورش علیه قواعد خشک و چارچوبهای سنتی، بسترساز تولد هنر عصر جدید و مکتب مهم بعد از خود، یعنی واقعگرایی، شدند و به واسطه همگامی با ضرورتها و آرمانهای اجتماع تحولی شگرف در این مسیر بوجود آوردند.


یوهان وُلفگانگ گوته (۱۷۴۹-۱۸۳۲)، از پیشگامان رومانتیسم آلمان است که درحدود چهل سال پیش از ظهور این جنبش گفته بود: «تمایز بین شعر کلاسیک و رومانتیک که اکنون در سراسر دنیا گسترش یافته، و چنین ستیزها و دستهبندیهایی را سبب شده است؛ نخست از شیلر و سپس از من برخاست. من اصل پرداخت عینی را در شعر وضع کردم و هیچ چیز دیگری را نیز مجاز نمیدانستم، اما شیلر که کاملاً در طریقی ذهنی کار میکرد، سیاق خود را صحیح میشمرد و برای دفاع از خود، رسالههای در باب شعر خام و احساساتی نوشت. او به من ثابت کرد که بهرغم خواستهام، یک شاعر رمانتیک هستم و نمایشنامهٔ ایفی ژنیام به سبب برتری شور و احساس، آن طور که برخی مردم میانگارند، ابداً از روحی باستانی برخوردار نیست.» پس از آن برادران شلگل این تفکر را بسط داده و موجب نفوذ آن به سراسر جهان اندیشه شدند.
نویسنده: آرش سلطانعلی