در دهه آغازین سده بیستم مهمترین و نافذترین جنبش سده بیستم یعنی « سبک کوبیسم» پدید آمد و همچون یک قرینه فلسفی مشابه در برابر دستاوردهای علوم جدید و به عنوان یک مکتب هنری نوظهور شکل گرفت. این اصطلاح نخستین بار توسط لویی وُسل -به گفته ماتیس- به کارگرفته شد. او به تمسخره آثار براک را “خرده مکعب های براک” خواند اما بعدتر این عنوان توسط هنرمندان پذیرفته شد.
ظهور این اندیشه تصویری نوین، در تقارن با یک ایده علمی اما در مسیری جداگانه ( مفهوم واقعیت نسبی-به هم بافتگی پدیده ها و تاثیر متقابل وجوه هستی) و در سه دوره ( دوره سزان-کوبیسم تحلیلی وکوبیسم ترکیبی) شکل گرفت و بر معاصرانش موثر واقع شد.
پیشگامان سبک کوبیسم مضمونهای احساسی، تاریخی و روایی را وا نهادند و غالب موضوع آثارشان را طبیعت بیجان انتخاب کردند. در این عرصه از برداشت شخصی و عاطفی برای نقاشی چشم پوشیدند و ترکیب اشکال به صورت هندسی و نموداری دغدغه کارشان شد. بدون شک مهمترین دستاورد کوبیستها این بود که به کمک برهم زدن ترازها (پلان)های پشت نما نوعی محیط جدید برای نقاشی پدید آوردند و در فضایی که کم عمق می نمود بدون شگردهای سه بعد نمایی، حجم و جنسیت اشیا را بر اساس موازین هندسی نشان دادند.
در عصر نظریه کوانتوم پلانک و نظریه نسبیت انیشتین، فضای سه بُعدی قابل تصور جای خود را به استمرار فضا- زمان داد که زمان در آن نقش بُعد چهارم را ایفا میکرد. کوبیستها نیز از این دیدگاههای همزمانی در نقاشی استفاده کردند و اجسام و طبیعت بیجان را همزمان از سه جهت بازنمایی نمودند. بدینگونه با به هم بافتن عناصر تصویر به یکدیگر و حذف عناصر احساسی و تغزلی، بُعد زمان را به آن افزودند. در این تفسیرکوبیستها تا حد زیادی واقعگرا محسوب میشدند زیرا همزمان با ذهن انسان نوین و اکتشافات علوم راه را سپری میکردند
در اوایل دوره از یک رنگ به جای معادلهای رنگی و از معادلهای عقلانی منطبق بر عناصر زیبایی بهره می بردند جستجوگری می کردند و مفهومی نوین برای تفسیر واقعیت می یافتند. کوبیستها با استفاده از خطوط مورب (برای نمایش عمق) و منحنیها (برای نمایش حجم) مشکل بُعد سوم را حل کردند و به این ترتیب با قراردادن اجسام در سطحی ساده به القای عمق و حجم دست زدند.
در اینجا است که عامل عقلانی خود را می نمایاند و ذهن نظراتی در مورد اجسام پیدا میکند. این ویژگی وابستگی ساختار بنیادی کوبیسم را به فلسفه و نظریه دکارت نشان داده و آن را چون محدودهای برای منطق استدلالی فرهنگ فرانسه قرار میدهد زیرا از نظر عقلانی تفاوتی میان آنچه میبینیم و آنچه در ذهن داریم وجود ندارد، بشقاب روی میز که بیضی به نظر میرسد در ذهن ما به شکل دایره است، بنابراین گردی بشقاب نیز در تصویر ظاهر میشود.

مسئله مورد طرح در آثار کوبیستی اندازه گیری زمان است، یعنی بررسی و نگاه به اجسامی چون میوه، بشقاب، لیوان آبخوری، آلات موسیقی و یا فیگورها از زوایای مختلف در یک زمان. اعتباری که با اندازه گیری افقی و عمودی اجسام به آنها میدهیم حال در تصویر نیز میسر میکنیم. وصف زندگی هنری پیکاسو درک این نوآوری در روش دیدن و شناخت کوبیسم و دستاوردهایش را رهنمون میسازد. اساس و تحول کوبیسم پیکاسو در دو دوره مشخص شکل میگیرد و در روند انشعابی توسط او و دیگران بسط مییابد.
بنیانگذاران سبک کوبیسم
پابلو پیکاسو و ژرژ براک بنیانگذاران این جنبش بودند که بعدتر توسط خوآن گریس توسعه یافت. پابلو روییس پیکاسو۱۸۸۱-۱۹۷۳ در مالاگا واقع در ساحل مدیترانه ای اسپانیا متولد شد. پدرش نقاش و مدرس آکادمی بارسلون بود، بعدتر او نیز در همین آکادمی اصول اولیه طراحی و نقاشی آکادمیک را فرا گرفت. اسپانیا نیز همچون سایر کشورها نقاشی سنتی بر پایه واقعگرایی و تاریخنگاری را در الویت قرار میداد و برخلاف اندیشه های آزادیخواهی دارای تناقضی شدید بود.
در آنجا هسته کوچکی از آوارگان انقلابی وجود داشت که اندیشه های سمبلیسم داشتند و با پاریس در تماس بودند. در آن بحبوحه پیکاسو جوان نیز به آنان پیوست و با آثار امپرسیونیست های متاخر همچون لوتوز لوترک و طرحهای نقادانه استین لِن آشنا شد. در همان زمان گرایشات گزافه نمایی آرنُوو (یوگنشتیل) همچون -کلیسای جامع بارسلون که توسط گائودی ساخته شد- طرفداران جوانی و نوجویی داشت که همراه با پیکاسو مجله ای به تقلید از یوگند بنیانگذاری کرده و در آن مقاله ها و بیانیه های نوین هنری را انتشار میدادند.
پیکاسو در سال۱۹۰۰ به پاریس سفرکرد. با مشاهده دستاوردهای نوین تحت تاثیر شکوه نقاشی رنوار قرار گرفت و همچنین با شیوه رنگبندی امپرسیونیستها و سیاق ترکیببندی دُگا آشنا شد. او در دوره اول هنری خود همچون لوترک به نقاشی از محیط های اجتماعی -آوارگان گرسنه و بیپناه و روسپیان مُنمارتر- پرداخت، در همان محیط سبک خاصاش در (دوره آبی-آبیفام) شکل گرفت و در نمایش پیکره های برگرفته از دنیای من مارتر و در زیر جلوه رنگ های سرد، علاقه مفرط خویش را به توصیف حالات آدمی و جنبه های تیره و تاریک زندگی معاصر نشان داد.
بین سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۴ بین فرانسه و اسپانیا در رفت و آمد بود و در خلال آن سالها توانست اندیشه های نو را جذب کند. او نیز کار خود را مانند بسیاری دیگر از گوگن، وان گوگ، وُیّار، دُنی رُنوار، دُگا و لوتوز لوترک آغاز کرد. اثرات ژرف نمایشگاههای این بزرگان، جسارت و درخشش رنگ آمیزی، کیفیت دوبُعدی و انتزاعی ترکیب بندی، جنبه تزیینی تابلوها و سمبلیسم بیانی آنها پیکاسو جوان را همچون سایرین از توجه به خردگرایی سزان باز داشت. او پرده هایی میکشید که آبی رنگ مسلط برآنها و موضوعش دنیای محرومان اجتماع، تهیدستان، بیماران، معلولان و سالخوردگان بود و در آنها نوعدوستی عمیقی موج میزد.
در ۱۹۰۵ترکیب بندی پیکاسو غنا و پیچیدگی بیشتری یافت، رنگها همچنان محدود و کمابیش یکنواخت بود ولی به سایه رنگهای صورتی و اخرایی تبدیل شده بود. معنویت تغزلی نقاشیها و ترتیب تندیسوار پیکره ها – که بر زمینه ای ساده و خالی برجسته بودند آثار پووی دُشاوان و گوگن رابه یاد میآوردند؛ در واقع این اندوه شاعرانه که پیکره ها را به حرکات زاویه دار و شکننده وامیداشت میراث سمبلیسم بود و اکثر آنها از معنای نمادین و ژرفی برخوردار بودند.
زمینهای که در آن پیکاسو بازیگران و دلقکان را نقش میزد همچون یک قالب معنوی تهی می ماند و آدمهای او تجربه های عاطفی، عقلی، سرگشتگی و آزادی مالیخولیایی انسان غربی را مجسم میکردند که این با مفهوم (نا- بودن) که پل والری در وصف انسان نوین پیش می نهاد نزدیکی داشت؛ با اینهمه محتوای نقاشیهای (دوره صورتی) پیکاسو از پوچگرایی و نیهیلیسم کاملا به دور بود.

آثار (دوره صورتی-گلفام) پیکاسو نشان دهنده توجه او به هنر باستان و به ویژه نقاشیهای روی ظروف یونانی بود؛ دل مشغولی تازه پیکاسو ابداع صور خیالی و نمادینی بود که از خصلت بیانی قوی برخوردار باشند. این کلاسیک گرایی دیری نپایید ولی اثر خود را بر کارهای بعدی پیکاسو گذاشت. دوره صورتی مقارن با پیدایش فوویسم بود. روح آزادی که در فووها به اهتزاز درآمد کل هنر نوین اروپا را نیز به تپیدن واداشت، پیکاسو هم از این تغییر به دور نماند و برای دستیابی به وسایل بیانی قویتر به سرچشمه های دورتر بازگشت و کاوشگری در مجسمه سازی ایبریایی (اسپانیا و پرتقال) پیش از حاکمیت رومیان را آغاز کرد.
ضمناً هنر ال گرکو را نیز مورد مطالعه قرار داد و به تدریج شکلها و پیکره های او مجسمه گونه، کهنوش و جادویی شدند. تاکید برآن است که بدانیم تجربیات پیشگامان هنر عصرجدید بر شالوده دستاوردهای کاوشگران بزرگ که در اواخر سده نوزدهم زیسته اند استوار شده است و پیکاسو نیز تقریبا تمامی دستاوردهای ربع آخر سده نوزدهم را آزمود و پس از شکل گیری ساختار مستقل کوبیسم طی هفت سال و در طول ۱۹۰۷- ۱۹۱۴ دستاوردها و اکتشافات آن در مکتب های مختلف هنری ادامه یافت.
چهره گرترود استین پایان دوره صورتی و درعین حال آغاز مرحله ای جدید را در هنر پیکاسو اعلام میکرد. عنصر جادویی پیکاسو را به سوی هنر بدوی کشاند. در پاریس با روشنفکران پیشتاز چون آپُلینر، ژاکُب و گرترود استین آشنا شد و از طریق آنها دنیا را با اندیشه های کوبیستی آشنا کرد. جنبش فووها باعث تقویت آزمایشگری او شد و در دوره های آبیفام و گلفام استقلال هنری خود را نشان داد. تحول دورانساز او با پرده (دوشیزگان آوینیون )آغاز گشت، این پرده تلاش آگاهانه پیکاسو برای استنتاج از پژوهشهایش را منعکس میکند و گامی بلند در جهت رهایی از قید سنت طبیعتگرایی به شمار میآید.
او در این پرده از صور اغراق آمیز و ابداعی هنر سیاهان – که مقید به سنت بازنمایی ظواهر طبیعی نبود- بهره گرفت و زمینه تجربه های بعدی را هموار ساخت. این نقاشی مشهور پیکاسو را میتوان نماینده مرحله باستانشناختی در تحول هنر او به شمار آورد. کوبیسم از تلفیق این آزادی صوری با مفهومی که سزان از انضباط ساختار پیش نهاده بود توسط پیکاسو و براک ابداع شد. همچنین در این دوران ژُرژ براک نیز پا به پای او حرکت میکرد.
اصل بنیادی سزان آن بود که هنرمند باید مفهوم تصویری را بر اساس مطالعه مستقیم طبیعت و پیرامونش گسترش دهد و سپس آن را در اثرش به کار ببندد. او سخن مشهور خود را بر اساس همین اصل بیان کرد:« طبیعت را باید به شکلهای هندسی، کره، مکعب، مخروط و استوانه دید.» البته این جملهای ساده از سزان بود که بِرنار نقل کرد اما مساله پیچیده مورد نظر او، تبدیل نظم حسی مکشوف در طبیعت به فرم است که محصول تجزیه و تحلیل شی میباشد.
کوربه از آثار مانه همچون ورق بازی در ایجاد فضای دوبعدی انتقاد کرده بود در حالی که او با ایجاد سطوح رنگی نوعی زیبایی بدون پرسپکتیو و دارای عمق های رنگی میآفرید. ( چهره امیل زولا-۱۸۶۸) این شیوه بعدتر توسط نبیها و سپس فووها خصوص ماتیس بسط یافت. ماتیس این نوع فضای تصویری تخت را که از پیشروندگی و پسروندگی رنگها حاصل میشد فضای معنوی نامید، اما سزان این را ناکافی میدانست زیرا معتقد بود در این راه پیوستگی سطوح رنگی متوالی از بین میرود و به همین علت به تجزیه و تحلیل سه بعدی پرداخت و بر آن شد که سطوح را در هم ببافد و هندسه اساسی اشکال را حفظ کند. بنابراین او توانست صحنه ای بیافریند که در آن جسمیت و استحکام اشیا میسر شود اما تا سال ۱۹۰۶ که پژوهشگران بر تفسیر عنصر رنگ متمرکز بودند توجهی به دستاورد او نشد.

پیکاسو در پرده دوشیزگان آوینیون هنوز در بند نشانه گیریهای کهن بود. او میبایست روشی تحلیلی برای آزادسازی هنر بیانی جدید از تمامی قالبهای قدیم و عناصر باستانشناختی و قومشناختی پیدا میکرد و وسایل بیانی خاص آن را به دست میآورد. همین ضرورت باعث شد که پیکاسو و براک به طور همزمان در جریان رویارویی با انگاره های سزان روش صوری خاصی را بسط دهند که کوبیسم تحلیلی نام گرفت. پس از نمایشگاه یادواره سزان در سالن پاییزی ۱۹۰۷ و تجلیل و باور پژوهشهای چندین ساله سزان، پیکاسو و براک فقط به فرمهای اکتشافی سزان اکتفا نکرده و تلاش کردند تا به ژرفای زیباییشناسی او دست یافته و آنرا گسترش دهند.
براک
براک (۱۸۸۲-۱۹۶۳) فرزند یک طراحِ بنا و نقاش در پاریس بود. در اوایل کار هنری همچون اجدادش به حرفه نقاشی ساختمان مشغول بود و اسلوب کلاژ و نقشهای چسبنده که بعدتر در دوره کوبیسم تحلیلی مورد استفاده قرار گرفت را آزموده بود. او آثار پیکره سازی مصری و یونانی پوسن، کرو، گوگن و فووها را میستود و بالاخره سزان را نیزکشف کرد؛ و توسط آپولینر و کان وایلر در ۱۹۰۷ به پیکاسو معرفی شد. او از مسیری متفاوت به همان نتایج پیکاسو رسید. به طور مثال خرده مکعب هایی که براک با آنها عناصرش را چیدمان میکرد «غرابتهای مکعبی» نامیده شد. میتوان گفت تحول کار همزمان این دو هنرمند بزرگ بسیار منطبق بر هم و مشابه پیش رفت اما چون ویژگیهای روحی و فرهنگی اسپانیایی و فرانسوی متفاوت بود پیکاسو در شکل و رنگ مهیجتر و پویاتر عمل میکرد، در حالی که رنگهای براک آرامتر، ایستاتر و هماهنگ تر به نظر میآمد.
در ۱۹۰۹ کوبیستها پوسته ظاهری شی را شکافتند، به درون نگریستند و به نوعی دست به کالبدشکافی تحلیلی شی زدند و با جداسازی آنان به صورت تکه های تراشخورده، پخش و آمیختن با اشیای دیگر به تلفیقی از پیدایی انگاره ها و همزمانی آن رسیدند. در ۱۹۱۱ حروف، دستنوشه و اعداد توسط براک به تابلو افزوده شد. شگردی که ممکن بود مهلم از کتابهای عصر گوتیک یا علائم و نوشتههای روی شیشه مغازهها یا درب کافه ها باشد, این شیوه صوری به دنیایی دیگر متعلق بود و به نوعی غیر واقعی مینمود اما چون لایهای شفاف بر روی محتوای شاعرانه تابلو افزوده میشد و گاه تا مرز انتزاع فریبنده پیش میرفت.
در گام بعدی کوبیستها شی طبیعی را به شی هنری بدل کردند، یعنی به جای تقلید از بافت مواد، چوب، شیشه، مرمر،کاغذ، پارچه، مشمع، حلبی و غیره همچون تداعی واقعیت سه بعدی، فضایی ساختند که یک ارگانیسم تصویری مستقل بود و طبیعت بیجان را پربارتر میکرد. گاه نیز اهمیت عناصر توصیفی کاهش مییافت و به نوعی به ساختمان بلورین انتزاع گرایش پیدا میکرد. ( پرده کلارینت ۱۹۱۳ -نقش چسباندنی- اثر براک و مردی با کلاه – کلاژ با زغال و مرکب- اثر پیکاسو).
در مرحله بعد پس از سه سال همکاری شیوه هردو کوبیست از هم جدا شد و هرکدام به ساده سازی و بسط شیوه تحلیلی آن پرداختند. این مکتب غنی و زاینده تا دوره بیست سال بعد از آن به هنرمندان دیگر انتقال یافت و آثار جدید زاویه مند، غیر تقلیدی، معمارگونه، دقیق و دارای فرمول تصویری نو ساخته شد و توسط خوآن گریس، فرنان لژه، هانری لوفوکُنیه، ژان متزینگر، آندره ُلت، آلبرلئون گلیز، فرانسیس پیکابیا، رُژه دُلافرِنه و مارسل دوشان که همگی از مسیر امپرسیونیسم به سزان رسیده بودند دراین عرصه گسترش یافت .
باری در آخرین سالهای پیش از آغاز جنگ اول جهانی،کوبیسم انتشار گسترده ای یافت و هر هنرمند بنابر روحیه خویش به تفسیر آن پرداخت. بدینسان ،کوبیسم تحلیلی دستخوش بحران شد و سه جریان عمده از درونش رخ نمود: نخست، سردمداران کوبیسم یعنی پیکاسو، براک و گریس با هوشمندی کوبیسم ترکیبی را پیش بردند. دوم کوبیسم تحلیلی که مخالفان رنگهای یکنواخت آن را مورد انتقاد قرار دادند و بعدتر نبیها و فووها در راه تلفیق رنگ (انتزاعی) با فرم دقیق کوبیسم بسیار تلاش کردند، آپُلینر نیز این انعشاب را که توسط دُلنه رهبری میشد اُرفیسم نامید و در آخر انگاره های پویایی، فضا- زمان و حرکت که ذات کوبیسم بود و فقط بصورت رشد نایافته توسط آنها به کار رفته بود توسط جنبش فوتوریسم ایتالیایی راهی برای خروج از این بحران گشود.