سمبلیسم و پیامدهای آن

هنوز از سمبليسم هزار چيز مبهم می دانيم كه پيوسته از دايره انتقاد گريزان است و ماهرانه خود را از تشريح و توصيف مبرا مي كند. در كتاب آلبرماریشميدت سمبوليسم با اين سطور آغاز می شود

هنوز از سمبلیسم هزار چیز مبهم می دانیم که پیوسته از دایره انتقاد گریزان است و ماهرانه خود را از تشریح و توصیف مبرا می کند. در کتاب آلبرماریشمیدت سمبلیسم با این سطور آغاز می شود (گروهی در آن تصوف می بینند و اثری از عرفان شرق و غرب میابند و عده ای آن را راهی برای ایجاد زبانی تازه در شعر می شمارند و بالاخره بعضی هم آنرا کوششی برای گرفتن وسیله بیان از هنرهای دیگر می دانند) چنانکه اغلب سمبولیست ها از اینکه می توانند با موسیقی رقابت کنند برخود می بالند به این ترتیب کار تعریف و توصیف این مکتب مشکل می شود اما با این وجود مشخصاتی را شامل می شود که سمبلیسم را بیان می کند.

 در دو دهه آخر سده نوزدهم تحولات ادبی و هنری رخ می نمودند و کاوشها و اکتشافات در راستای بیان زبان جدید به طور موازی به رشد و نتیجه گیری ادامه می دادند، رمانتیسم در طی چند دهه اخیر زیر فشار گرایش های متنوع رئالیسم از پیش زمینه هنر اروپا رانده شده بود و آرمان های آن دستخوش فراموشی می شد اما این بار به یک راه منطقی منتج شد و آن سمبلیسم نام گرفت همانطور که امپرسیونیسم ادامه منطقی رئالیسم بود. سمبلیسم در اصل یک جنبش ادبی بود که سر برآورد و در برابر واکنش های گوناگون و گسترده رئالیسم و ناتورالیسم شکل گرفت.

دراین زمان هنر و ادبیات اتصالی فشرده با یکدیگر داشتند و شاعر و نقاش از روشهای کمابیش مشابه به تجربه درونمایه واقعیت بیرون می پرداختند و هرکدام غیرمستقیم و ناپیدا به کمک نمادها خویشتن را تعریف می کنند و در جاییکه هنر میخواهد جامه ادیبانه را از خود بیرون کشد به قالبی تزئینی مبدل می شود. همانطور که می دانیم همواره هنرمندان نسل نوین به وضع موجود اجتماعشان و فرهنگ غالب آن ناراضی بودند و احساس بیگانگی و الزام انزجار عمیق به محیط اجتماعیشان ، آنان را وادار به گریز، کوچیدن به مناطق دوردست و نوعی فرد گرایی می کرد که ریشه درمانتیسم داشت اما این روند شکلی تازه به خود گرفته بود.

سمبلیست ها به خود نام (دِکادان = زوال زده) داده بودند و همچون رمانتیک ها در برابر زوال محتوم تمدن در جستجوی سرزمین رویاها و آرمانها بودند. نمادگرایان بر این باور بودند که تجسم عینی کمال مطلوبی در هنر نیست بلکه باید انگارها را به مدد نمادها القا کرد براین اساس آنها عینیت را مردود شمردند و بر ذهنیت تاکید کردند و آنان همچنان کوشیدند راز باوری را با گرایش به انحطاط و شهوانیت در هم آمیزند و در این راستا این جنبش پیش درآمدی بر ای هنر نوین عصر بعد شد. 

سمبلیسم و بورژوازی

سمبلیست ها برای اثبات موجودیت خود برعلیه نظام و شیوه زندگی بورژوازی برآمدند و همچون کولی وارگان از نوع جدید گرفتار دلسردی،سرگشتگی و بینوایی شدند و نه فقط از اجتماع و فرهنگ بورژازی بلکه از کل تمدن اروپایی فاصله می گرفتند. این وازدگی از تمدن عصرجدید و منتفی دانستن فلسفه اثبات گرایی و هنر طبیعت گرایی در یک مقال نمی گنجیدند، طبیعتگرایی سنتی بود که که از سالها پیش آماج نقد بودلر قرار گرفته بود.

او در سال ۱۸۵۹ نگران از دور افتادن هنر مدرن و گرایشهای ناتورالیستیدر نقاشی بود و نوشته بود (( هنر دم بدم باسر فرود آوردن در برابر واقعیت خارجی از اعتبار خود می کاهد، نقاش بیش از پیش به نقش زدن آنچه که می بیند و نه آنچه در خیال دارد خو می کند)) و هفده سال بعد منتقد و متفکری به نام کنراد فیدلرنوشت ((هنرمند بر آن است که دنیایی دیگر را فراسوی جهان واقعی بیافریند دنیاییکه از شرایط زمینی آزاد شده و تحت اختیار خود اوست این قلمرو هنر با قلمرو طبیعت مقابله می کند؛ فعالیت هنری زمانی آغاز می شود که انسان خود را با جهان محسوس – به مثابه چیزی بس معمایی– مواجه می یابد و فقط از طریق فعالیت هنری است که انسان جهان محسوس را می فهمد)) همانطور که می بینیم حکم کوربه مبنی برآنکه فقط بازنمای یجهان محسوس و چیزهای مرئی در نقاشی مجاز است.

در ربع آخر سده نوزدهم زیر سئوال رفته است و جز مصداق راست آیین ناتورالیسم حکم دیگری ندارد. در تمامی سده نوزدهم به طور عملی ما با تمایل به استقلال و آزادی و نوجویی هنری مواجه هستیم در مرحله اول همچون دوره امپرسیونیسم واقعیت و عینیت محض به واسطه احساسات و عواطف در برابر دنیای پیرامون دستخوش تغییر می شود و در مرحله دوم هنرمند تفسیرهای آزاد خود را بیان می کند و یکسره از تقلید طبیعت چشم می پوشد و اشکال حصول یافته از ذهن هنرمند جای شکلهای مرئی و معلوم جهان را می گیرند بدین سان اسلوب هنرمند همچون انگارهایش شخصی تر میشود او که از تطابق عناصر شکل و رنگ با تصویر و ایماژ بصری چشم پوشیده است اینها را به دلخواه خویش همچون نمادهای عاطفی مبادله با جهان اطراف به کار می بندد. اگر غالبا کار هنرمند درک نمی شود به این سبب است که وی همراه با نفی صور قراردادی،خارج از معانی قراردادی نیز قرار می گیرد.

تغییر مسیر از دنیای بیرون به درون – از شیِ(عین) به فرم(ذهن)- که توسط کاوشگران بزرگ پس از امپرسیونیسم آغازشده بود با جنبش سمبلیسم درجهتی دیگر افتاد. هنرمند سمبلیست که حل تضاد بین دنیای مادی و روحی را هدف گرفته بود در دنیای رویا ساکن شد و در آنجا به جستجوی سرچشمه های پنهان و مرموز تفکر و تخیل آدمی پرداخت او برخلاف –سُرا،سزان،لُترک،وان گوگ و حتی گوگن-موازنه و تقارن مفهومی بین عین و ذهن را به سود ذهن برهم زد.

او از مکاشفه و اشراق سخن به میان آورد ؛خویشتن را دارای قدرت درونگری استثنایی دانست و حتی خود را همچون پیامبران انگاشت (گروهی از نقاشان سمبلیست برخود نام نَبیها نهادند). در عصر سرمایه داری پیشرفته که سرعت تحول فنون و صنایع فزاینده می نمود، نابغه گرایی سمبلیت ها در برابر ابتذال و تُهیمایگی فرهنگ بورژوازی واکنشی منفرد و جدا یافته بود درنهایت به سودمندی برای هنر انجام گرفت این همانا پیروی از اصل هنر برای هنر بود که در سال ۱۸۶۵در جملات تئوفیل گوتیه بیان شده بود (( ما به استقلال هنر باور داریم ؛هنر برای ما وسیله نیست بلکه هدف است هر هنرمندی که چیزی جز زیبایی را در نظر گیرد، درنظر ما هنرمند نیست…)) اکنون سمبلیست ها شعار ((هنر برای هنر)) را همچون مهمترین آموزه هنری به یک شیوه مبدل می کردند.

فرشته زخمی اثر هوگو سیمبرگ

مضمون آثار سمبلیست ها

مضمون آثار سمبلیست ها روز به روز راز آمیزتر، مجهول تر، درونی تر، مهیج تر و رویاگونه ترمی شود و این امر تابع خاصیت هنرپرستی و هنر باوری اغراق آمیزشان است. این جنبش همزمان با ظهور روانکاوی نوین توسط زیگموند فروید شکل میگرد عصریکه فروید معاصرسمبلیست ها است و مقدمه کتاب تعبیرخواب خود را با تجربه های ناآگاهانه زندگی آغاز می کند.

سمبلیست ها منابعشان برای الهام ، سَوای گنجینه موضوعات تاریخی،اسطوره ای، و ادبی سده نوزدهم بود آنها سرچشمه های اهداف هنری خود را از منابع ناآشنایی چون تاریخ و اساطیر ادبیات شرق، اقیانوسیه، بیزانس، ایران، اروپای سده میانه و رنسانس آغازین میجستند و شالوده گزینش موضوعات خویش قرارمی دادند. همانطور که اشاره شد این جنبش اولین بار در عرصه ادبیات پدید آمد ژان موره آ در ۱۸۸۶ بیانیه سمبلیسم را ضمیمه ادبی در روزنامه فیگارو کرد و منتشر نمود و سپس به اتفاق گوستاو کان مجله (لوسمبلیست) را بنیان نهاد اکنون، شاعران به جستجوی (روح خلاق) در هنر پرداختند ، و مدعی شدند که هدف هنر (پوشانیدن اندیشه درلفاف شکل نفسانی)است.

سمبلیسم و شعر

شعر نمادگرا همچنین، اعتراض علیه بینش طبیعت گرایانه، و مادی شدن و ماشینی شدن زندگی را پیش نهاد. سمبلیست ها، اصولا، زبان شعر را به منزله بیان نمادین زندگی درونی منظور داشتند. شعر سمبلیک سرچشمه هایش را در اندیشه (فراطبیعتگرایی) ژراردونروال،بودلر،لتره آمن، و سایر شاعرانی یافت که هنوز تحت تاثیر رمانتیسم بودند. رومانتیسم رویای عالم را بیش از هر واقعیت، واقعی می شمرد؛ و به این کشف رسیده بود که کشش میان انسان و جهان تجسم فاجعه زندگی را ایجاد می کند (دهشت زندگی، جذبه زندگی) بودلر پیشاپیش اینرا در زندگیش آزمود ؛ هویسمانس در متن آن قرارگرفت ؛ و رمبوو وِرلن مانند وان گوگ و گوگن بر زندگی فاجعه آمیزشان از آن الگویی برای نسل های آتی ساختند.

پل ورلن و مالارمه از استادان برجسته این مکتب بودند که زبان تجریدی شعرشان اگر در محفل مالارمه (شاعران و پیروان سمبلیسم در یکجا نزد مالارمه جمع می شدند و اظهارات خود را بیان می کردند) ترجمه میشد چیزی جز زبان تصویریکه نقاشان برای مفهوم تازه واقعیت مرئی دنبالش بودند نبود. او میگفت ((غور در کُنه چیزها ؛تصویر یا ایماژ برگرفته از چکیده ی رویای چیزها این است شعر. گزینش مستقیم چیزها یعنی پایمال کردن ارزش سه چهارم شعر یعنی از دست دادن لذت ژرف نگری تدریجی رویا ؛ تنها اشاره وجود دارد و این بهره برداری از رمز یا نماد است. تجسم گام به گام برای نمایش حالتی ذهنی و یا به عکس، انتخاب یک چیز و چکیده حالتی ذهنی را از آن برگرفتن بوسیله یک سلسله کشف رمز)).

هنر سمبلیک از (فراسو) به (رمز)،(نماد) و غیره سخن میراند و این واژگان در همه جا بر سر زبان افتاد زیرا انتظار واقعیتی بالاتر را می رساندند که آغشته به روح معنوی بود و نیاز تازه به چیزی خاص تر از ناتورالیسم و رئالیسم را بیان می کردند.  لازم به ذکر است که سمبلیسم تفاوت میان استعاره و نماد را کشف کرد زیرا هنر نمادی از اعصار پیشین نیز وجود داشت .

او دریافت که استعاره چیزی نیست جز ترجمه یک اندیشه انتزاعی به شکل یک تصویر یا ایماژ ملموس که اندیشه در آن تا حدودی از بیان استعاری خود مستقل میماند. محتوای نماد را به هیچ شکل دیگری نمیتوان ترجمه کرد ؛در حالیکه همین نماد از سوی دیگر به طرق مختلف میتواند تعبیر شود و این معنای به ظاهر پایان ناپذیر نماد اساسی ترین ویژگی آن است .

این مکتب با امواج دورن گرایی به سایر کشورها راه میابد ،در انگلستان رُسّتی- بِرن-جُنز،در آلمان فویرباخ-بوکلین، در فرانسه پوویدُشاوان-مُرو-رُدُن، در روسیه وروبِل ، ادامه اندیشه گوگن در نبیها ،سروزیه- دُنی- بُنار-وُیّار، تشکیل گروه آرنوو(یوگنشتیل)،کلیمت- هُدلِر- مونک- اِنسُربه این مکتب می پیوندند و آثارشان را می آفرینند. عده زیادی از هنرمندان این مکتب در اواخر عمر با غلیان عواطف و تناقضات اجتماع خویش و ژرف نگری در اهداف استعاریشان دچار یاس،انزوا وپوچی می شوند.

روح ژرمنیدرام دهه سمبلیسم را به نقطه اوج می رساند و با یورشی تقریبا اهریمنی بر زندگی، دوقطب (من) و (جهان) را از یکدیگر جدا میکند. این گسست، به شک بر واقعیت جهان، بی اعتمادی به هستی بشری، و بیگانگی فاجعه آمیز میان فرد و جهان برونی انجامید. اعتماد به نفس در انسانها ، نتیجه اطمینان به وضع وجودی و حیاتی است؛ وگرنه، اختلال های روانی بروز میکنند بارزترین جنبه جنون (شیزوفرنی)،این است که دنیای خیالی و دنیای واقعی در نظر فرد جابجا می شوند.

فروپاشی سلامت روانی وانگوگ ،و زندگی متزلزل مونک از عواقب طبیعی رسالت هنری ایشان بود؛ و انسُر نیز به چنین سرنوشتی دچار شد. سالهای بحرانی آخر قرن ،دوران آشکار شدن و برجسته نمودن مفهوم انحطاط و زوال زدگی در ذهن هنرمند و متفکر غربی است. کالایی شدن اجتناب ناپذیر همه چیز در نظام تولید سرمایه داری، میان انسان و چیزهای جهان فاصله ای عمیق می افکند؛ و مفهوم یگانگی انسان با جهان را بیش از پیش از ذهن ها می زداید.

در جهانی بیگانه که در آن انسان ارزشی برابر با شی میابد ،احساس از خود بیگانگی شدت میگیرد و همچون ابزار فلج کننده ذهن عمل می کند. انسان خود را همانند شی- صورتک یا آدمک – به تصور درمی آورد گویی،خصلت بت وارگی کالا هستی او را هم تسخیر کرده است . پیامد این احساس، بروز اندیشه نیستی گرایی(نهیلیسم) است که نومیدی کامل انسان غربی را از حضور فعال در جهان باز می تابد ؛ نیچه که پیدایی نهیلیسم را اعلام می دارد ،درباره آن می نویسد (دوران تلاش و انحطاط بزرگ درونی است ؛ نیستی گرایی قاطع و ریشه ای یعنی معتقد بودن به اینکه هستی، مطلقا حفظ ناشدنی است… نیستی گرایی یک حالت واسط ناشیاز میرایی است تعمیم وسیع استنتاج اینکه حس شناخت ، ابدا وجود ندارد فی نفسه ناشی از میرایی است )خواه این حالت باشد که نیروهای مولد، هنوز به حد کافی، قوی نیستند و خواه این حالت ،که انحطاط هنوز در حال تردید و تامل است و وسایل کمکی خود را نیافته است نیستی گرایی علت نیست ،بلکه منطق انحطاط است .

دهه سمبلیسم که منعکس کننده اوج واکنش علیه برون گرایی ناتورالیستی است راز پردازی،احساس از خود بیگانگی و اندیشه نهیلیسم را به جریان های فکری و هنری سده بیستم انتقال میدهد. مضمون اساسی بخشی از هنر سده بیستم با همین جهان نگری سمبلیستها پیوند می خورد و با اینحال سمبولیسم به مثابه یک جنبش به زودی در خود به پایان میرسد ،و نسل بعد آزمایشگری های تازه خود را بر شالوده دستاوردهای کاوشگران بزرگ بنا می کند.

اشتراک گذاری این مطلب