نیچه که بود و چگونه همچون فلاسفه آلمان، تحت تاثیر یونانیان باستان قرار داشت؟

فردريش ويلهلم نيچه 1844-1900 ، شاعر ، فيلسوف و جامعه شناسي است  كه در،  آهنگسازي نيز فعاليت مي كرده است . نيچه مسلط به زبان لاتين و يوناني بود و بدين سان بر انديشه دوران خود و پس از آن بسيار موثر واقع شد.

 

 

فردریش ویلهلم نیچه ۱۸۴۴-۱۹۰۰ ، شاعر ، فیلسوف و جامعه شناسی است  که در،  آهنگسازی نیز فعالیت می کرده است . نیچه مسلط به زبان لاتین و یونانی بود و بدین سان بر اندیشه دوران خود و پس از آن بسیار موثر واقع شد.

نیچه در سال ۱۸۶۹ در سن ۲۴ سالگی جوان ترین شخصی بود که بر کرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل نشست و بعد از آن به دلیل بیماری هایی که مبتلا شد از این سمت کناره گیری کرد ، او بیماری خود را موهبتی می داند که باعث زایش افکار نوین در وی گشته است و در سن ۴۴ سالگی دچار فروپاشی ذهنی شد و قوای خود را از دست داد . آثار او سرشار از کلمات قصار و گوشه کنایه هایی است که در مرز معرفت شناسی و خودآگاهی قدم بر می دارد . نیچه فیلسوف را کسی می داند که نابهنگام سخن گوید و سخن او از هنر ، اینکه هنر را داریم تا حقیقت زندگی ما را نکشد ، نوا و طنین عجیبی در ما بیدار می کند . هنر حقیقت را بی انتها می کند ، حال آنکه حقیقت هستی نابودشدنی است و نیچه مدعی آن است که حقیقت را کشف کرده است .

داستایفسکی، گوته، شوپنهاور، داروین، هردر، حافظ و زرتشت از کسانی بودند که بر نیچه اثر گذاشتند و افکار او را در حیطه زیبایی شناسی ، اسطوره شناسی ، هستی گرایی و متافیزیک به ورطه های کشاند که تا به حال به آن پرداخته نشده بود.

نیچه

نخستین کتاب مهم نیچه زایش تراژدی نام دارد ، او سال ها بعد در سال ۱۸۸۶ به کتاب خود انتقاد کرد اما اصول کلیدی آن را رد نکرد و احکام آن را در کتاب ( نقد از خود ) دوباره در نوشته های خود تکرار و ثابت کرد.

زایش تراژدی یکسر درباره هنر است و نشانگر توجه عمیق فیلسوف است به اندیشه یونانی. نیچه هم همچون دیگر فلاسفه آلمان تحت تاثیر یونان باستان قرار داشت و سرچشمه اندیشه های خود را در آن جستجو می کرد نیچه رویکردی به تراژدی یونان داشت که چون نگاه هیدگر به فلسفه ای ای که پیش از سقراط ، نشان دهنده ی وابستگی به سنتی است که عمری دیرین در آلمان داشته است .

یوهان یو آخیم وینکلمان ، هنر شناس آلمانی ، دانشی برجسته درباره فلسفه و فرهنگ یونانی داشت و در سال ۱۷۷۵ کتاب ( اندیشه هایی درباره تقلید در نقاشی و پیکره سازی یونانی ) نوشت . این کتاب محتوایی فراتر از هنرهای زیبا و تاثیراتش در این موضوع داشت و گستره ی آن بارها بیش از این قلمرو را در بر گرفته بود .

 از نظر وینکلمان زیبایی امری خدایی و مقدس است که نمونه ی والای آن در هنر یونان باستان یافته می شود . در واقع وینکلمان با رویکرد و توجه به فرهنگ و اندیشه یونانی کوشید تا مانعی در برابر نفوذ کلاسی سیسم فرانسوی به حوزه ی اندیشه آلمانی بسازد . او در کار خویش موفق شد . اشاره هایش به رشته تندیس های لائوکن که در واتیکان نگهداری می شد سبب شد تا لسینگ به نگارش رساله مهم خویش دست زند . ارزیابی وینکلمان از هنر یونانی زبان نقادی هنری آلمانی را پرمایه کرد و بسیاری از اصطلاح هایی که او به کار برد در آثار فلسفی بعد مورد استفاده قرار گرفت ، آرمان زیبایی یونانی که او پیش کشی بعد ها در آثار هگل ، نیچه و حتی هیدگر و هانا آنت مطرح شد .

یوهان یو آخیم وینکلمان

 

در عین حال آلمانی های پایان سده هجدهم با این ستایش از یونان ، بیزاری خود را از وضعیت سیاسی کشورشان نیز نشان می دادند . این نوعی آرزوی پیدایش دولتی آزاد و استوار به آراء و رضایت مردم بود . تصویر هردر و وینکلمان از آتن ، تصویر شهری بود آزاد ، که در آن مردمان سالم و سرخوش از امکانات برابر سیاسی و اجتماعی برخوردار بودند . در این نوشته ها اشاره ای به برده داری آتنی و محدودیت دموکراسی آتنی نمی شد .

گوته و شیلر با واقع بینی بیشتری به یونان نگریستند ، اما آنان نیز از هر فرصتی سود جستند تا اهمیت فردیت و نبوغ فردی در فرهنگ یونانی یاداوری کنند و به هم میهنان خویش آموزشی تازه را پیشنهاد نمایند . شیلر در (درباره آموزش زیبایی شناسانه آدمی) از دولت یونانی و انسان یونانی چنان حرف زد که بتواند این دیدگاه پیشرو خود را مطرح کند که نباید میان فرد و جمع تضادی باشد .

همانطور که در آتن هر فرد ، لحظه ای بود از اراده کل تصوری از این همنوایی فرد و جمع که در بینش های سوسیالیستی پدید آمد . هر خواننده نخستین آثار کارل مارکس نمونه هایی از آن را به یاد می آورد . دموکراسی آتن و در کل فرهنگ یونانی برای رومانتیک ها هلدرلین و کلایست سرچشمه ارزش های معنوی دانسته شد و فیلسوفان به هر مناسبتی بدان بازگشتند و حکایت چندان ادامه یافت تا در سال ۱۸۷۲ زایش تراژدی منتشر شد و کار آفریننده ی فلسوفی آغاز شد که رادیکال ترین نقادی هاست از روزگار مدرن .

 

زایش تراژدی  و آری گویی به زندگی هولناک

دیوزینوس و آپولون

نیچه کانت را متهم می کند که در فلسفه هنرش به مخاطب اثر هنری می پردازد و نه به آفریننده ی آن . به درستی هم که در کتاب خود او یعنی زایش تراژدی ، مرکز بحث و اساس احکام توجه به هنرمند است و کتاب تلاشی است برای فرارفتن از مفهوم نبوغ ، و روشن کردن اینکه هنرمند آزاد کیست ، اما کتاب با مفهومی متافیزیکی آغاز می شود . رازی در جهان هست که زندگی را هراس آور و تراژیک می سازد . سال ها بعد نیچه در ( چنین گفت زرتشت )  همچنان می نویسد که زندگی بشر هولناک است و هنوز بی معنا . و در این واژه هنوز معنایی ژرف نهفته است . از ناامیدی شوپنهاور دور شده ایم و به قلمروی امکان گام نهاده ایم . نیچه از همین نخستین گام به ما می گوید که (آری گویی) را آغاز کرده است در زایش تراژدی می خوانیم که به یاری هنر می توان از این هراس و از سویه ی تراژیک زندگی گذشت . تا اینجا هنوز گسستی رادیکال از اندیشه ی شوپنهاور نمی توان یافت اما سال ها بعد در ( نقد از خود ) ۱۸۸۶ نیچه می گوید که می شود در همین کتاب زایش تراژدی عناصری در ضدیت با اندیشه شوپنهاور یافت . این عناصر کدامند ؟

درونمایه اصلی کتاب نیچه نه تراژدی یونانی بلکه هنر امروز اروپایی است . نیچه از اولی حرف میزند اما سرو کارش به راستی با دومی است . یونانیان چه داشتند که فیلسوف از آنها آغاز کرده ؟ نیچه چون هیدگر معتقد است که یونانیان به خوبی از راز آن دنیای پنهان باخبر بوده اند . عظمت روحشان در این بود که تسلیم آن جهان نمی شوند بلکه با آن میجنگیدند . هنر برای آنان به معنای آری گفتن به جهان بود . دیونیزوس ، آری گو بود . او خدای جشن ها ، شراب و سرخوشی ها ، بیان شادمانی و روشنایی بود . از غریزه و خواست می گفت بی آنکه از آن به هراس افتد .

در زایش تراژدی برای نخستین بار در سده هجدهم ، نیچه از هنر آپولونی و هنر دیونوسی یاد می کند و در طبقه بندی منحصر به فرد خود از اقسام هنری اسطوره های یونان باستان وام می گیرد . او مفاهیمی نمادین چون هماهنگی ، توازن ، نظم ، قانون گرایی ، صورت کامل ، وضوح ، روشنی و تفرد را از دویونیزوس ارائه می دهد و از آن برای نشان دادن نیروهای حیاطی مفرط ، پویایی ، سرزندگی ، آفرینش و نهدام ، جنبش ریتم نئشگی و یگانگی استفاده می کند .

شوپنهاور درست دانسته بود که جان جهان خواست است اما او خود از این رو و انرژی بی پایانش به هراس افتاده بود . دیونیزوس به ما آموزش می دهد که از خواست خود نه بهراسیم و نه شرم داشته باشیم بلکه از آن به شور و شوق آییم.

دیونیزوس و موسیقی

جایی در زایش تراژدی ، دیونیزوس با بربرها و تایتان ها همانند دانسته شده است . او مرز نمی شناسد و در سر راهش مانعی باقی نمی گذارد . جهان هراس آور است اما تسلیم هراس نشدن یعنی به ندای جنگ دنیا پاسخ مثبت دادن و در برابر قدرتش قدرت خویش را سامان دادن که انسان آزاد است .

دیونیزوس بی پایان است . می رقصد چون رقص بی پایانی جسم را در فضا نمایان می کند . مکان را رد می کند و ذات موسیقی است . نیچه از قول شیلر نقل می کند که شاعر پیش از آفریدن هیچ تصویر منظمی از آنچه می خواهد بسازد نمی بیند بلکه تنها ( حالتی موسیقیایی ) حس می کند . نخست این حالت ، این موسیقی ، سپس شعر .

موسیقی هنر دیوزینوس است اما هنر تجسمی از آن آپولون است . آپولون سویه ی دیگر فرهنگ یونانی را نمایان می کند . نماینده مرزهاست و محدوده ها مثل نور است . همه چیز را تعیین می کند و سر جای خود می گذارد . حد و اندازه را روشن میکند ، موقعیت و اصل فردیت را هنر یونانی بیانگر هردو انرژی دیونیزوسی و آپولونی است . زندگی هراس آور و تیره است . آپولون به روی چهره زندگی سیماچه ای زیبایی شناسانه می کشد و چون می کوشد تا زشتی ها را پنهان کند ، نقابی که می سازد اخلاقی نیز هست . آپولون از آرمان ها و اصول حرف می زند و به هر چه خلاف مبانی است حتی به خود زندگی می گوید نه .

در پیکره سازی و در حماسه های هومری ، نیچه می گوید در آن سادگی افراطی هومری ، روحیه ی آپولونی حاکم است .

در نقاشی های رافائل و در تسلیم دینی او باز این انرژی آپولونی است که حرف آخر را می زند . زندگی هراس آور است اما از آن تیره تر و هولناک تر نخواستن زندگی است پس دیونیزوس راه دیگری را می گشاید ، به روی زندگی آغوش می گشاید تا دگرگونش کند ، آن را به جان می طلبد تا جانش را بگیرد و نیچه زبان به ستایش زندگی و ستایش هر چه را که با خواست ، قدرت و اراده همراه باشد ، می گشاید . او به آوازهای اسطوره ای حلقه ی  نیبلونگ ها ( درام موسیقیایی واگنر )  اشاره می کند و واگنر را می ستاید که راز پیوند اسطوره ، موسیقی و زندگی را دانسته است . سال ها بعد ، اپرای  پارسیفال ( مشهور ترین اپرای سه پرده ریشارد واگنر در ۱۸۵۷ است )  را ،  با بیزاری رد می کند چراکه می پندارد واگنر به روحیه دینی تسلیم شده است . دیونیزوس از اصول حرف نمی زند بلکه زندگی را می سازد ، از گریز و خلوت نشینی زاهدانه روی می گرداند و راه حل درازمدت شوپنهاور را نمی پذیرد .

هنرمند چگونه در پیش نگاه نیچه مطرح می شود ؟

اما نیچه می پذیرد که راه دیگر ، یعنی هنر حرف آخر است . هنر سیمای هولناک زندگی را آشکار می کند و بر آن نقاب نمی نهد . سال ها بعد نیچه در فراسوی نیک و بد می گوید ( هر چه ژرف است نقاب دوست دارد ، اما ژرف ترین چیزها از تصویر و تمثیل نیز بیزارند ) زبان میان ما و واقعیت فاصله می اندازد . نیچه شاعران را چون تمامی کاربرندگان زبان ، دروغگو می داند اما می گوید که شاعران از این فضیلت برخوردارند که خود می دانند که راست نمی گویند و این را پنهان نمی کنند .

هنرمند صریح است . ژرف اندیشی دارد و شجاعت به دنیا آری گفتن را به دنیایی که نیک نیست ( اگر نیک بود آری گفتن بدان شهامتی نمی طلبید ) و به غایت ابلهانه می نمود . هنر دیونیزوسی خواست ، و غریزه و میل سرکش به آزادی و شادمانی را پیش می کشد و ستایش میکند . چون در پی لذتی است برتر و سرخوشی ای کامل تر . میان این شادمانی دیونیزوسی و مسیحیت هیچ جای آشتی نیست . نیچه اخلاق بردگان را حقیر می شمارد ، و دنیایی را که که کار خدایی است ناکامل ، رنجور و دردکش . گسستی چنین از آیین بندگی ، نیچه را به آنجا می رساند که بگوید : وقت جدایی از زندگی باید چون اولیس از نائوسیکا جدا شد یعنی بیشتر دعاگوی آن بود تا عاشقش .

جهان متن

نیچه خدای سامی را دشمن می پنداشت ، اما دنیای یونانی همچنان در پیشگاهش عزیز می نمود ، او می گفت که یونانیان نیک دانسته بودند که فرهنگ آمیزه ای است از عناصر دیونیزوسی و آپولونی . شاید بتوان گفت هم نهاده ای است از نیروی زندگی ( دیونیزوس ) و عشق ( آپولون ) که به هر رو نیروی خیالپردازی است . اما نیچه عشق را هم وا نمی نهد ، و از نوع تازه ای از دوست داشتن حرف می زند .

دیوزینوس

 

اکنون به آن جان آزاده ای می رسیم که نیروی زندگی و عشق را همراه می کند : هنرمند ، نابغه . آن کس که به شیوه ی دیونیزوس می گوید : آری . تک رویی ، جدا از جمعی ، و نیچه می گوید دجالی .

کسی که آرزوی مسیانیک را کنار می زند ، چون خودش هست و بسنده است .کسی که آرمان نسل ها و جماعت ها را رد می کند ، چون خودش در مقام فرد هست و بسنده است .

بدین سان نیچه این دشمن خونی دموکراسی و سوسیالیسم ، این نخستین پیامبری که از جمع بیزار است ، این نخستین فیلسوف آینده ، در پی یاران بر می آید ( آفریننده جویای یاران است و نه نعش ها و گله ها و مومنان )

نیچه با ( اما و اگر ) حکم شلگل را می پذیرد که در تراژدی آتنی ، همسرایان ، همان تماشاگران آرمانی هستند ، بیشتر شاهد وقایع اند تا بازیگران فعال . او جای دیگری با شیلر همراهی می کند که می گفت همسرایان به سان سد و مانعی هستند در برابر هجوم واقعیت . آن ها همواره ما را در دنیای تراژدی باقی نگه می دارند . نیچه به این دیدگاه امروزی نزدیک می شود که همسرایان دارندگان راستین جهان خیالی هستند ، و به این اعتبار شاهدند و تماشاگر آرمانی .

یک مشخصه مهم زایش تراژدی نزدیکی آن به مفهوم ( جهان متن ) است . اما در این مورد نباید گزافه گفت ، چون مانع بزرگی سر راه نیچه وجود داشت : نیت مولف . همین سبب میشد که نیچه  مدام جهان متن را با دنیای ذهنی هنرمند نابغه یکی پندارد ، و هنر مند را بیانگر راستین زندگی معرفی کند . ولی باز باید بر جنبه ی پیشرو مبحث نیچه تاکید کرد ، هنرمند بیانگر زندگی است ، در حالی که مدرنیته زندگی را با هزاران ترفند پنهان می دارد .

در تمدن مدرن که علم و فرمانبرداری با یکدیگر همراهند ، و نیچه اولین کسی بود که از همبستگی دانش و قدرت سخن گفت ، رازی نهفته است . در ژرفا ، جایی که همواره نیچه از آن حرف می زند ، چیزی می گذرد که سرانجام این تمدن را منفجر خواهد کرد . نیرویی وحشی ، غریزی ، خام و جوان . چه کسی این را می فهمد ؟ هنرمند – فیلسوف –  و زرتشت . از زایش تراژدی تا واپسین کارهای نیچه این هنرمند – فیلسوف ( که بارها نیچه او را فیلسوف آینده خوانده ) چون داور زندگی و آفریننده ی ارزش های نو ظاهر می شود . همراهان او عقاب و مارند ( مبتکرترین و زیرک ترین جانوران در زیر خورشید ). اما در واقع هنرمند این بشارتگر تازگی ها ، همواری تنهاست : آنگاه که در بلندی هستم خود را همیشه تنها میابم .

زرتشت چون به خانه می آید می گوید ( ای تنهایی ! ای خانه من ، تنهایی . آوایت چه خوش و نوازشگر با من سخن می گوید … نزد تو همه گشادگی است و روشنی . اینجا ساعت ها نیز نرم گام تر می گذرند .

نیچه و حافظ

نیچه یکی از عالی ترین نمونه های دیونوسوسی خود را در اشعار حافظ شیرازی می یابد . او در آثار خود ده بار نام حافظ را برده است . گوته به حافظ توجهی عمیق داشت و در دیوان غربی – شرقی خود دلبستگی خود را به او اعلام می کند و او را می ستاید . این ستایش نیز بر نیچه ، تاثیری اساسی نهاد و در نوشته های خود همواره در کنار نام گوته ، نام حافظ را می آورد و هر دو را به عنوان قله های ژرف خردمندی می شناسد .

حافظ در نزد نیچه آن آزاده جانی ست که در شرق میزیسته است که شوری دیونوسوسی را داراست ، نگاهی تراژیک به زندگی دارد و آن را شورمندانه با تمامی مصائب می ستاید ، به لذت های آن رو می کند ، و در همان حال ، به خطرات و بلایای آن پشت نمی کند و بیزاری ندارد .

بلایی کز حبیب آید ، هزارش مرحبا گفتیم ! و این دیدگاه تراژیک به زندگی از نظر نیچه ، ویژگی مثبت به رویکرد زندگی است که دلیرانه به آن تراژدی پاسخ می دهد .   

اشتراک گذاری این مطلب