طراحیهای فرانتس کافکا، نویسنده رمان مسخدر سال ۱۹۲۴ فرانتس کافکا، نویسندهای که بسیاری از شخصیتهای خود را با مرگهای سخت شکنجه دادهبود، پس از اینکه بیماری سل باعث عدم بلعاش شد، از گرسنگی درگذشت. پس از آن، مورد اقبال تقریباً کینهتوزانهای قرار گرفت؛ به طوری که تا دهه ۱۹۴۰ این فرد عبوس و غمگین به یکی از مشهورترین نویسندگان جهان غربی تبدیل شدهبود؛ با انبوهی از کتابهای ارزشمند که هزاران لایه از تعمق در دل خود داشت و باعث ایجاد یک تلاش بیپایان و سخت برای رمزگشایی از چیزهایی غیرقابل فهم برای مخاطب میشد. همهٔ اینها باعث میشود تا بگوییم آنچه در صد سال گذشته برای کافکا اتفاق افتاده به همان اندازه کافکایی است.با این حال اخیراً تلاش برای تفسیر کافکا به نقطهای رسیده که به وضوح غیرکافکایی است: یک پیشرفت جدید امیدوارکننده. قبل از درگذشتش، کافکا نوشتهها و طراحیهای خود را به دوستش مکس برود به همراه توصیهای برای سوزاندن آنها واگذار کرد، اما او امتناع کرد و ترتیبی داد که نوشتهها را تقریباً به محض اینکه بتواند منتشر کند؛ اما بیشتر طراحیها در بلاتکلیفی ماندند، نه نابود شدند و نه به نمایش گذاشته شدند. این مساله تا زمان مرگ برود در سال ۱۹۶۸ ادامه یافت تا اینکه در آن زمان به دست وارث او ایلس استر هاف سپرده شدند. پس از درگذشت هاف در سال ۲۰۰۷ نیز آنها به یک درگیری قانونی بین بازماندگان هاف و کتابخانه ملی اسرائیل (یکی دیگر از وراث برود) تبدیل شدند که در سال ۲۰۱۹ با انتقال مالکیت ۱۵۰ طراحی از کافکا به کتابخانه اسرائیل خاتمه یافت و فقط تعداد معدودی از مردم تا آن زمان آنها را دیدهبودند.(در اینجا، یک وقفه ایجاد میکنیم تا خاطرنشان سازیم که چه میزان دعاوی هنری است که همیشه از عموم مردم دور نگه داشتهمیشوند و چه تعداد نوشته از نویسندگانی مستعد مانند کافکا وجود دارد که در حال حاضر در حال خورده شدن توسط موریانهها در زیرزمین شخصی افراد است.) چیزی که باید در مورد این طراحیها گفت، موضوع یک مونوگرافی (تک نگاری) جدید منتشر شده توسط انتشارات دانشگاه ییل در مورد آنها نیز است: اینکه آنها باشکوه نیستند، اما این به این معنی نیست که ارزش وقت گذاشتن را ندارند. باشکوه نبودن آنها میتواند به شما در درک طرح اولیهای که آن امر باشکوه -اثر کافکا- از آنها ساخته شدهاست، کمک کند. این مساله مانند بازدید از دیوار بزرگ چین و نگاه کردن به صخره زیر کفشتان است؛ وقتی دوباره به بالا نگاه میکنید و میدانید که هر دو از یک چیز ساخته شدهاند. آن زمان است که به ارتباط آنها پی میبرید. برای نویسندهای از نظر پنهان شده مانند کافکا، این یک تمرین ارزشمند است. هرچه بهتر درک کنید که چه چیزی در طراحیها غایب است، بیشتر آنچه را که در داستانها ظاهر شده میفهمید.هنگامی که خبر چاپ این کتاب برای اولین بار منتشر شد، چیزی شبیه به این امر تصور می شد: پیکرههای ترکهای مردان (نه زنان) با اندامهای بلند متزلزل و سرهای کوچک، شناور در صفحات خالی که فاقد رنگ یا حس هستند. بعد از انتشار نیز تقریباً طراحیها همینطور بودند. در هر ده صفحه یکبار، هنرمند سعی میکرد چهرهای کامل را با چشم، دهان، حالات و… ترسیم کند، اما بیشتر چهرههای این کتاب دارای سرهای بدون ویژگی خاص و تیره هستند که کم و بیش بیانگرتر از پاها و دستها رسم نشدهاند. فیگورهایی که ظاهراً مرد هستند، دارای ابروهای ضخیم، دهان بهم فشرده شده و ریشهای تیره و تیز هستند، در حالی که معدود زنان مقابل آنها دارای مدل موهای حجیم و لباسهای زنانه، آن هم بیشتر ظریف تا ماهیچهای، هستند؛ چیزی شبیه به دید پیچیده کودک از جهان بزرگسالی.کافکا حیوانات زیادی را ترسیم نکرده، اما او انسان را چنان غیرانسانی به تصویر درآورد که به نوعی در آثارش نیز شاهد آن هستیم. در مورد منظرهپردازی نیز کافکا چیزی رسم نکردهاست. در حقیقت بیشتر پیکرهها در این صفحات شناور هستند، نه در داخل و نه خارج چیزی. این مساله به طور هوشمندانهای با جهان داستانهای کافکا نیز مطابقت دارد که در آن تقریباً هیچ صحنهای وجود ندارد. هیچ پاراگرافی در مورد آب و هوا، ساختمانها یا شجرهنامه خانوادگی وجود ندارد. به طور کلی طراحیهای او از لحاظ موضوع و لحن مانند قسمتی از نوشتههای اوست و این وسوسه را ایجاد میکند که با یکی به عنوان نسخه و تفسیری از دیگری برخورد کنیم. در مقالههای نوشته شده در مونوگرافی (تک نگاری) دانشگاه ییل نیز، سردبیر کتاب آندریاس کیلچر و نظریهپرداز و فیلسوف معاصر جودیت باتلر، کاملاً تسلیم این وسوسه میشوند و تقریباً فراموش میکنند که متنها یک دستاورد بزرگ و طراحیها معمولی هستند. فراموش کردن این امر، مستلزم وجود برخی از پیچیدگیهای ذهنی کنجکاوانه است -به ویژه در مورد تحلیل باتلر- با این نوع نگرش، میتوان فکر کرد که کافکا برای هر طرح به جای سی ثانیه، سی سال سخت تلاش کرده است. در طراحی شماره ۱۱۷ که در آن مردی با عصا تصویر شدهاست، باتلر می گوید: «پاها بدن را با حرکت ظریفی متعادل میکند، همراه با یک عصای پیادهروی، یک خط عمودی که به زمین نمیرسد و به این دلیل است که احتمالاً نمیتواند پشتیبانی برای فیگور از خود نشان دهد و به این صورت نوعی عدم استفاده از آن را نشان میدهد و بر آن تاکید میکند.» اگر کلمات کلیدی احتمالاً نمی تواند، نشان میدهد و با ظرافت در متن باتلر نوعی «نشانه» باشند، این طراحیها برای او تصادفی نیستند. امید او خیلی زیاد است. او میخواهد طراحیهای کافکا فضاهایی برای مقاومت در برابر قوانین گرانش و قوانین نوشتن باشند، شاید باشند یا شاید هم کافکا یک بعدازظهر در حال طراحی بوده که در آن لحظه فقط نوک قلم او تا پایین صفحه کشیده نشدهاست.اما شاید این طرز تفکر سادهلوحانه باشد، مثل اینکه در مورد دفترچه ترانههای دستنویس باب دیلن که در یک موزه جدید در تولسا به نمایش درآمدهاند، بگوییم که برخی از آثار هنری تصادفی خلق شدهاند. اما اگر این موضوع را انکار کنید، یکی از مهمترین موارد در نثر کافکا را نادیده میگیرید: یعنی کتاب «مسخ» را. منتقد ویلیام درسویسز مینویسد: این که نویسنده توانست با تمام وجود به فرضیه پوچگرای خود متعهد بماند این بود که اگر تسلط خود را، حتی به اندازه یک جمله، از دست میداد همهچیز از هم پاشیده میشد. احتمالاً آنها طرح اولیه مناسبی در طراحیهای او برای خلق یک مسخ دیگر بودند، اما او در تمام آنها این پایبندی را رعایت نکردهاست؛ خطوط او لرزیدهاند یا بیرون زدهاند. او در جایی از دل هاشورهای متقاطع به فیگورهای مردانه در جایی دیگر رسیده است. اما تسلط خود را -یا در نهایت علاقه خود را- از دست میدهد. به طور خلاصه، او نتوانسته ما را متقاعد کند که هر طراحی میتواند جور دیگری به نظر برسد.این مساله مرا به این فکر فرو میبرد که این حس قطعیت که در طراحیها غایب است اما در نوشتهها وجود دارد، به همان اندازه بخشی از اساس فضای کافکایی است که بوروکراسی یا حشره غولپیکر در آثارش ضروریاند. در حقیقت استعداد کافکا این نبود که او میتوانست چیزهایی را تصور کند که بقیه ما نمیتوانیم (هر کودک هشت ساله میتواند یک حشره غولپیکر را بکشد)، اما وقتی آنها را تصور کرد، به آنها عمیقاً معتقد بود و بقیه ما را نیز متقاعد کرد تا آنها را باور کنیم. او هرگز چیزی را نادیده نمیگرفت. به همین دلیل ارزش این را دارد که در مورد معمولی بودن طراحیهای او صریح و بی پروا باشیم و به همین دلیل متوسط باشند یا نه؛ و ارزش آن را دارد که آنها را بعد از این مدت منتشر کنیم. آنها درخشش داستانها را به فضای واضحتری انتقال میدهند و حتی اگر کافکا هیچ زمانی برنامهای برای کافکایی بودن نداشت، اما هنوز هم برای تقلیدکنندگان وی این امید وجود دارد.