چگونه هنر با نسبت هاي واقعيت معنا مي یابد؟

18 آذر چگونه هنر با نسبت هاي واقعيت معنا مي یابد؟

 

رومن ياكوبسن زبانشناس و نظريه پرداز ادبي روسي در سده بيستم ، در مورد خاص ارتباط زبان شناسانه ، هنر را در ( كاركرد ارجاعي ) آن بررسي مي كند ، يعني هنگامي كه ما با اثر هنري مواجه هستيم بايد شناخت ارتباط زيبايي شناسانه آن را در ارتباط با زمينه آن به دقت بررسي كنيم . در گام نخست ، محصول بايد پيام را بدانيم و در گام بعدي زمينه اجتماعي و تاريخي آن را در هنگام پديد آمدن دانسته باشيم زيرا با انگار كردن زمينه مي توانيم دلالت هاي معنايي را در يابيم و با كاركرد تازه از فراشد ارتباط آشنا شويم .

بحث از زمينه پيام هنري ، به سرعت نسبت آفرينش هنري با واقعيت را پيش مي كشد و اين نكته در سخن زيبايي شناسي ، تازه به نظر نمي رسد و پيشينه ي آن به به بحث از تقليد ،كه در آثار افلاطون و ارسطو است مي رسد .

وقتي به ادبيات جهان باستان مي نگريم ، يكسره به مباحثي مي رسيم كه در آن به نسبت هنر با واقعيت ، اشاره شده است ،  براي مثال آلكيداماس فيلسوف سوفيست سده ي پنجم ، كه تنها دو نسخه از آثار او موجود است ، مي گويد : اديسه آيينه ي زيباي زندگي انسان است . به راستي منظور او از آيينه چه مي تواند باشد ؟ آيا اين همه ديو و پري ، و رخدادهاي ناممكن و نامعقول كه در حماسه ي هومر آمده اند ، در حكم بازتاب و آيينه زندگي واقعي هستند ؟ يا جدا از اين نتايج خيالپردازي باز حكمي نهايي ، يا لحظه هايي خاص از اديسه در حكم بازتاب واقعيت هستند ؟

در دنياي جديد ، وقتي بن جانسون ، نمايشنامه نويس بزرگ انگليسي در سده شانزدهم ، در ستايش از شكسپير مي گويد كه او ( شاعر طبيعت ) است و آثارش بيش از هر نويسنده ديگري در حكم آينه اي راستگوست از ( آداب زندگي ) حرفي ناروشن مي زند . چگونه آينه مي تواند موردي تجريدي چون آداب زندگي را بازتاباند ؟

بن جانسون
چگونه هنر با نسبت هاي واقعيت معنا ميابد ؟

آيا در مفهوم آيينه ، عناصري وجود دارد كه يكباره رخ نمي نمايد و بايد طور دگر در آن نگريست ؟

آينه ذهن چيست ؟

آيا اين آيينه با رخداد هاي واقعي بايد بازتابانده شود ؟

در سده هاي ميانه اصطلاحي به نام ( آينه ذهن ) رواج داشت ، كه در آن به زعم خود نشان مي داد كه اثر به هر رو از صافي ذهن هنرمند مي گذرد و عامل ذهنيت در آن نقش بسزايي دارد . و به همين دليل ميان اثر و واقعيت ، فاصله اي برناگذشتني وجود دارد . هنرمندان رنسانس ، به همين اعتبار ، اثر هنري را واقعيت دوم مي خواندند و در اين حكم نوافلاطوني به ديالكتيك وابستگي و جدايي اثر از واقعيت نظر داشتند . لئوناردو داوينچي وقتي ميگفت نقاشي ( چيزي انديشگون ) است ، در واقع به اين نكته توجه داشت .

از رنسانس به اين سو ، همواره نكته اي مركزي در فلسفه ي هنر ، نسبت ، ميان واقعيت دوم يا جهان اثر هنري با با واقعيت دنياي بيرون بود . بسياري از متفكران و فيلسوفان با اين حكم همراه و هم نظر بودند كه هنر بازآفريني واقعيت است . براي مثال بن جنسون مي گفت مي گفت : ( ادبيات بازآفريني دقيق آن چيزهايي است كه به راستي وجود دارند ، و آن كنش هايي كه به راستي رخ داده اند ) . هدف بخردانه ي آثار تخيلي و هنري انتقال حقيقت است . او چنان به حقيقت واقع دل بسته بود كه مي گفت درام هاي خانوادگي از تراژدي هايي كه قهرمانان والا تبار دارند ، به دليل نزديكي به حقيقت زندگي مهمترند .

پيدايش هنر روايي رمان به گفته يان وات  ، اساسا كنشي بود به اين نسبت ميان واقعيت بيروني و دنياي داستاني ، و بيانگر حساسيت اجتماعي سرآمدان روشنفكري ، به اين نسبت حساب مي آمد . اوج توجه به اين مساله سده ي نوزدهم بود .

در اين سده جدال هاي فكري بسيار در مورد تاثيرپذيري هنر از واقعيت درگرفت ، و اين مساله مركزي در بحث انديشگران در زمينه ي نظريه ي ادبي و فلسفي هنر شد . يكي از صريح ترين شكل هاي بيان مساله را مي توان در آثار ماتيو آرنولد يافت . ماتيو شاعر و منتقد فرهنگي در سده نوزدهم بود . او را عموما رساترين بيان علائق معنوي انگلستان در عصر ويكتوريا مي دانند . او اعلام كرد كه ( هدف اصلي ادبيات و هنر نقادي زندگي است ) . روشن است كه وقتي اين نقادي در مركز كار هنر قرار گيرد ، نسبت ميان هنر با واقعيت مهمترين مساله ي زيبايي شناسي شناخته مي شود . آرنولد در رساله ي ( پژوهش شعر ) به سال 1880 نوشت : ( شعر نقد زندگي است ، و اين نقد را در شرايطي كه قوانين حقيقت شاعرانه ، و زيبايي شعري براي آن تعيين كرده اند ، ممكن مي كند ) در همين جمله ي آرنولد ، جدال فكري دورانش يافتني است : شعر تا چه حد ، محدود به قوانين ( حقيقت شعري ) است ، و تا چه حد مقيد به نقادي زندگي ؟ شاعر به شعر خود متعهد است يا به پيشبرد نقادي اجتماعي ؟

پيدايش رئاليسم در سده ي نوزدهم ، چگونه نظريه ي نسبت هنر با واقعيت را جلا بخشيد ؟

انقلاب فرانسه چگونه مفاهيم واقعگرايي و طبيعتگرايي را برتاباند ؟

هر گاه در ارتباط هنري به زمينه توجه كنيم متوجه مي شويم كه مهمترين رخداد تاريخي پيدايش آيين رئاليسم است . رئاليسم در تقابل با زيبايي شناسي رومانتيك تاكيد را از هنرمند متوجه زمينه ي اجتماعي و تاريخي كرد ، ادراك زيبايي را در كل ،اثر هنري را به طور خاص نتيجه ي مستقيم و قطعي شرايط تاريخي دانست ، و در نتيجه كاركردي براي هنر قائل شد كه پيش تر جز در مواردي استثنايي شناخته شده نبود . در واقع پيدايش رئاليسم و به دنبال آن ناتوراليسم ادبي ، و اهميت يافتن ( جهان بيني هنرمند ) به پيدايش و تكامل انديشه انتقادي وابسته است ، و به يك معنا محصول سده ي روشنگري است .

رئاليست ها در مبارزه ي خود با جهان بيني رومانتيك به سنت خردباوري روشنگران باز مي گشتند و از آثار ديدرو ، روسو و ولتر سود مي جستند كه مي شد در آنها جنبه هاي تند انتقاد اجتماعي و همراهي راديكاليسم سياسي با روشن بيني را يافت .

در آثار رئاليستي ، بازتاب فكري انقلاب فرانسه يافتني است ، انقلابي كه به گفته ي هگل ، آدم ها را متوجه كرد كه در تاريخ زندگي مي كنند ، و به نظر كانت ، آگاهي صدها هزار انساني را كه حتي در آن شركت مستقيم نداشتند ، ديگرگون كرده بود . پاره ي مهم انديشه ي اجتماعي سده نوزدهم نتيجه ي انقلاب بود ، و توجه به زمينه ي اجتماعي و سياسي از آن منتج مي شد ، كه در هنر سرانجام به آيين رئاليسم منجر مي شد .

هرگونه بحث جدي از رئاليسم ناگزير بايد دستكم تكامل رئاليسم ادبي را در سه حوزه ي فرهنگي متفاوت پيگيري كند : حوزه ي رمان نويسي فرانسوي ، خاصه ي مباحثي كه رمان هاي بالزاك به آن دامن زده اند ، و تكامل آن مباحث همپاي انتشار آثار نويسندگاني چون فلوبر ، موپاسان ، و زولا ،حوزه رمان نويسي انگليسي ، و به ويژه پيدايش رمان هاي اجتماعي و داستان هايي كه در آنها وضعيت طبقات زحمتكش توصيف ميشد ، و حوزه ي رمان نويس هاي روسي كه تقريبا تمام بزرگانش خود را وصف كننده واقعيت مي خواندند .

اما مسئله اصلي بررسي زواياي تاريخ و ادب نيست بلكه شناخت جريان هاي فلسفي است كه راهگشاي ديدگاه هاي نقادانه مي شدند و زمينه را از ديگر عرصه هاي بيان شده ، پر اهميت تر و بنيادي تر مي داند .

تاثير روح دوران بر هنرمند و آثارش

همان گونه كه مي دانيم ، هگل در تفسير بيانگري مردد بود و روح دوران را چيزي مي دانست كه هنرمند از وجودش گاها بيخبر است و بي آنكه بخواهد از تسلط اين روح بر افكار و فرهنگ روزگارش خبر مي دهد . اثر هنري بدين سان در موقعيت تاريخي قرار مي گيرد .

هگل
هگل

 يكي از بهترين نمونه هاي تاثير ( روح دوران ) بر بينش هنري ، در همان روزگار هگل رخ داد و مشاهده يو درك آن آسان بود .شايد بتوان گفت به اين دليل كه هگل خود در ( دوران گذار ) زندگي مي كرد  دوراني كه در كتاب پديدارشناسي روح از آن ياد كرده است . او در اين كتاب توانست ،روشن و قاطع از تاثير روح دوران بر توليد هنري بحث كند . اين دوران باعث شد كه هنرمند ، از خود و كاركرد هايش ، برداشت هاي متفاوتي داشته باشد .

تصور هنرمند رومانتيك از رسالتي كه تقدير بر عهده اش نهاده ، و از آزادي بيان ، اعتبار فرد ، ايمان به نبوغ ، و به تاثيرگذاري محتوم كار هنري بر سرنوشت انسانيت ، چيزي جز بازتاب رخدادهاي انقلابي ، و در نخستين گام ، انقلاب فرانسه نيست .

هنگامي كه بتهوون ، آزادي روح را ، ضروري قلمداد مي كند ، در واقع آزادي هنرمند را يادآور ميشود ، يا ويليام بليك شاعر و نقاش انگليسي اوايل سده نوزدهم ، مي نويسد ، ( كه حتي اگر تمام دنيا عليه من باشد ، باز حق با من است ) ، همين تاثيرپذيري از روح انقلابي دورانش را بيان مي كند .

در سالهاي آغازين سده هجدهم ، هنوز هنرمند ( استاد و آموزشگر هنر ) بود ، اما در سالهاي واپسين اين سده ، فريدريش شلگل مي توانست اعلام كند كه هنرمند در برابر انسانيت همان نقشي را داراست ، كه انسان در برابر ديگر مخلوقات دارد . بدون ترديد در اين صحبت ، گونه اي جدايي و حس برتري سرآمدگرايانه نيز نهفته بود . ديگر هنرمند چون هايدن و موتسارت ، خادم دربار نبود ، بل كسي بود برتر از هر حاكم يا پادشاهي كه در روزگارش مي زيست . بتهوون مي گفت ، كلام لاتين ( صداي خلق آواي خداست )  ، نادرست است ، اين صداي دروني هنرمند است كه بايد چنينش خواند . واشينگتن آلستون مي گفت : هنرمندي كه قبول عامه ي مردم را به هنرش راه دهد ، راه نبوغ را بر خود بسته است . بدين سان ، هنر ديگر ابزار و حرفه نبود ، بلكه تنها يك چيز بود : ( الهام )

آزادي و تاريخ

آيا آزادي هنرمند وابسته به ضرورت تكامل تاريخي است ؟

نمونه اي عالي از تاثيرپذيري هنرمند از رخدادهاي تاريخي ، و زمينه ي اجتماعي دورانش ، رساله اي است كه شيلر در مورد زيبايي شناسي نوشت . عنوان اين كتاب براي آن روزگاري كه منتشر شد ، در سال 1895 ، تا حدودي عجيب بود : درباره ي آموزش زيبايي شناسي آدمي . شيلر در واقع اين كتاب را از نامه هايي كه براي يكي از دوستانش نوشته بود شكل داد . در اين كتاب تاثير عميق زيبايي شناسي كانت هويداست و اين تا جايي ادامه دارد كه هربرت ماركوزه ، نوشته هاي شيلر را ( تكامل ديدگاه كانت ) خواند . نكته ي مهمتري كه وجود دارد اين است كه اين كتاب ، سند معتبر و مشهوري است از تاريخ زيبايي شناسي انقلاب فرانسه .

شيلر ، زيبايي را ( آزادي شكل ظهور ) معرفي كرده است . يعني آزادي آنچنان است كه در جهان محسوس شكل هاي ظهور بيان مي شود . هر شكل ظهور مقي است ، ولي زيبايي ( وابسته به چيزي نيست و تعين كننده ي خويش است . اين بحث ، لحن سياسي آشكارايي دارد ، واحد هاي زيبا به شهروندان رها از قيد و بند همانند شده اند كه تنها در قيودي كه خود براي خويش وضع كرده اند به سر مي برند ، آزادي سياسي ( كامل ترين اثر هنري ) نام گرفته ، و اين تنها يك استعاره نمي باشد .

يكي از مباحث نامه هاي شيلر كه امروزه هم تازگي خود را حفظ كرده است ، مفهومي است كه از ( شكل ) بيان مي كند . شيلر شكل را به گونه اي مطرح  مي كند كه در رابطه با واقعيت محسوس است و مي نويسد كه در هنر تركيب ، اين دو ، ( شكل زنده ) را مي آفريند . رابطه ي مورد نظر شيلر همان است كه هگل ( نسبت شكل و محتوا ) خوانده است .

زيبايي شناسي رومانتيك ، با اين حكم فلسفه ي هنر پيش از خود همراه بود كه آثار بزرگ هنري ( بي زمان ) يا ( فرازمان ) هستند ، و هنرمند بزرگ قادر است كه موقعيت خاص تدريجي را تعالي دهد ، زيرا در آثارش ارزش هاي همگاني و جهانشمول وجود دارد . و به همين دليل مي تواند و به همين دليل مي تواند از ماهيت روح انساني سخن راند.

اما رومانتيك ها بر خلاف پيشينيان خود از اين نكته استقلال هنر از تاريخ را نتيجه نمي گرفتند ، و بر عكس راه را بر بينش تاريخيگر مي گشودند . همين كه بپذيريم اثر هنري از موقعيت خاص تاريخي آغاز مي شود ، ناگزير قبول مي كنيم كه اين موقعيت بر تكامل بعدي اثر و بر وضعيت كلي اي كه تصوير مي كند نيز اثر خواهد گذاشت . در واقع تعالي بعدي ممكن نيست ، مگر اينكه همين موقعيت خاص امكان فرارفتن از محدوديت ها را فراهم آورده باشد .

اين برداشت با انديشه هاي تاريخيگري كه در طول سده ي نوزدهم رشد يافتند همراه شد . البته امروز ما از اين بينش تاريخي رها شده ايم . به عنوان مثال كارل پوپر انديشمند و فيلسوف معاصر آلماني ، كه هميشه از خردگرايي انتقادي دفاع كرده است ، هرگونه پژوهش تاريخ را كه استوار بر پيش فرض وجود (قوانين) يا (گرايش و مسير) باشد رد كرد . او نشان داد كه ايده ي ( علم انساني رها از ارزش ) كه پوزيويتيسم (از اگوست كنت به بعد) بدان باور آورده بود ، نادرست است . پذيرش اين علم كه روش علوم طبيعي يگانه روش درست در تبيين پديده هاي فرهنگي است ، چون تنها آنچه مي تواند مورد مشاهده و آزمون قرار گيرد ، مساله ي ذهن است ، در مباحث زيبايي شناسانه نيز به بينش جزمي و بسته اي منجر شده است . از سويي ديگر پوپر با بينش رومانتيكي كه به گونه اي در نوشتخه هاي هگل در مورد تاريخ جلوه مبارزه مي كرد ، و اين طرح هگلي را نادرست خواند كه اعلام مي دارد : تا ريخ به گونه اي اجتناب ناپذير و ضروري در حكم تكاملي به جلو است .

آيين ريموند ويليامز در ارتباط با فرهنگ و جامعه شناسي

هنگامي كه از تحليل هاي نظري و نقادانه كه زمينه مركزي آنرا زمينه اجتماعي هنر تشكيل دهد ، ناگزير مي شويم آنها را تحت عنوان كلي ( جامعه شناسي ) هنر قرار دهيم . مقصود ما يا زمينه اجتماعي است و يا روشي است كه چشم اندازهاي اجتماعي _ تاريخي را برجسته مي كند . مواردي هم هست كه در متن خود نكات هنري ادبي همچون سندي تاريخي را در بر دارد . يكي از اين نمونه هاي هنري كه زمينه تاريخي و زيبايي شناسي را داراست نقادي ماركسيستي است كه در مبحثي جداگانه شكل مي گيرد . اما يكي از فرهيختگان و پيشگامان در عرصه نويسندگي ، ريموند ويليامز است كه در سده بيستم براي فرهنگسازي در جوامع ، آييني خاص ارائه داد . او در كتاب روستا و شهر 1973 با تاكيد نهادن بر دگرگوني هاي عظيم اجتماعي كه در جريان انقلاب صنعتي رخ داد ، به نو شدن ادبيات انگليس از سال 1600 تا امروز پرداخت .

ريموند ويليامز
چگونه هنر با نسبت هاي واقعيت معنا ميابد ؟

ويليامز به سال 1985 ، در كتاب ( فرهنگ و جامعه 1780-1950) همين نكته را در زمينه اي وسيع تر مطرح كرده بود ، او نشان داده بود كه چگونه ايده ي فرهنگ بر بستر دگرگوني هاي اجتماعي ، و قدرت يابي بورژوازي شكل گرفت ، به چه كار آمد ، چه دگرگوني ها به خخود ديد ، و چه صيقل ها خورد . ويليامز نشان داد كه هنر و به طور خاص ادبيات بخشي از سازمانيابي اجتماعي است ، و نمي توان از محيطي كه در آن شكل گرفته و باليده جدايش كرد . رشد سواد آموزي همگاني ، نياز به دانش فني و تخصصي در توليد صنعتي كه به هر رو به درجه اي از سواد كلي كارگران وابسته است .، تكامل نهادهاي آموزشي ليبرال ، دنيوي شدن برداشت از آموزش و پرورش ، تكامل صنعت چاپ و رشد كمي و كيفي روزنامه ها و نشريه ها ، خلاصه دگرگوني در شرايط اجتماعي توليد دانش ، همه در ( موقعيت كلي ) توليد هنري نقش داشته اند و نمي توانند به اساني از بحث كنار گذاشته شوند . اما در عين حال ويليامز اين حكم را هم نمي پذيرد كه مي شود هنر را صرفا در حد بيانگر كل آن سازمان اجتماعي تقليل داد . او بر تاثير متقابل ادبيات و سامان اجتماعي تاكيد مي گذارد ، و از برداشت راست كيش و جزمي ماركسيسم رسمي دور مي شود .

يكي ديگر از نكاتي كه در زمينه تاريخي اجتماعي توليد هنر وجود دارد ايدئولوژي مي باشد . ماركس ايدئولوژي را آگاهي دروغين مي داند ، بدين معنا كه ايدئولوژي واقعيت تاريخ را وارونه جلوه مي دهد سلطه ايدئولوژيك مي تواند بر همه طبقات اجتماعي و افكار عمومي حاكم شود . تري ايگلتون مي نويسد نمي شود ايدئولوژي و هنر را بريك پرده سينما انگاشت . اما مي دانيم كه هر چند اثر هنري تابع ايدئولوژي باشد باز تناقض هاي دروني موجود را برملا مي سازد ، خود از متن عقب نشيني مي كند و اين جلوه در ادبيات بيش از هرچيز به شكل ادبي منجر مي شود . هر چقدر كه ايدئولوژي بخواهد همه چيز را كامل و طبيعي جلوه دهد و حتي به شكل خيالي آن را واضح و كامل توصيف كند ، باز هنر از آن اصله مي گيرد و با علائم و نشانه ها نا آگاهي متن را نمايان مي سازد.

ورود | ثبت نام
شماره موبایل یا پست الکترونیک خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد