دنیای امروز بیش از هر زمان دیگری به تولید سرگرمی مشغول است، صنعت سرگرمی با تولید انواع و اقسام فیلمها، سریالها، بازیها، انیمهها و تولیدات افراد در شبکههای اجتماعی به زندگی خود رونق میدهد. تخیل به کالا تبدیل میشود، عده زیادی آن را میخرند و عدهای دیگر آن را تولید میکنند.
کودکی در بزرگسالی ادامه مییابد و در کنار انواع و اقسام تولیدات آخرالزمانی که هراس و وحشت زندگی در دوره معاصر را به رخ میکشند، ما را به افیون سرگرمی دچار میکنند.
اگر مارکس میتوانست در دوره معاصر حاضر شود، بدون شک، «سرگرمی» و «نمایش» را افیون تودههای معاصر میدانست: از این اسکرین به آن اسکرین، از موبایل به تبلت، از تبلت به دسکتاپ از دسکتاپ به تلویزیون و اینگونه میشود که همان راهراههای قرمز سقف سیرکها در هر جای زندگی ما دیده میشود.
شاید «فراسوی جهان» بودن و زندگی کردن در دنیای مجازی یا همان متاورس (meta + universe) بهنظر مفهومی جدید بیاید اما ما مدت زیادی است که در این دنیا پا گذاشتهایم و به آن عادت کردهایم.
نقاشیهای نسیم حسنبخشان در گالری ایده بر همین هویت جدید و سرگشته دست گذاشته است. بزرگسالانی که همچنان مجبورند در کودکیهای خود اسیر بمانند و نگاهی به فراواقعیت داشته باشند.
کارهای این نقاش، دنیای سرگرمی و تاثیرات آن را بر زندگی هنرمند را به تصویر میکشد، رنگهای گرفته پسزمینه و وهم آن در تضاد با قرمزهای درخشان دنیای سرگرمی قرار میگیرند. گویی آخرالزمان تصویر شده در دنیای فیلمها به نقاشیهای او راه پیدا کرده اما نوعی نمایش شاد در پیشزمینهٔ کار، خشکیده است، یک نوع سرخوشی هراسانگیز و تحمیلی که از زندگی در این همه سرگرمی بیرون میزند، سرگرمیای که واقعیات و هویت هنرمند را به چالش میکشد. آدمها به دلقک تبدیل شدهاند و ذهنشان پر از سازهها تخیلی است. بالنها، هواپیماها، قطارها، تابلوهای تبلیغاتی، اشاره به تلاش و زحمت فراونی دارد که انسان معاصر با کار در طول هفته و پساندازش برای خرج کردن در تعطیلات میخواهد به آن دست پیدا کند: تعطیلات، هتلها و شادیای که قرار است در آینده حاصل شود. شادیای که همیشه به تاخیر میافتد. به قول جان برجر منتقد معروف انگلیسی زمان حال بهمنظور لذت آینده از دست میرود و از خودبیگانگی را به همراه میآورد.
قرمز همان رنگ وعدهدهنده است، همان راهراههای قرمزی که به کرات در کارهای هنرمند به کار گرفته شده و حتی در چند جا به شکل پرچم آمریکا درآمده است و این کنایه از کشوری است که سردمدار جهان و صنعت سرگرمی است. نقاشیهای نسیم حسنبخشان به گونهای تئاتری و تحتتأثیر فیلمها، تبلیغات و جهان سرگرمی کشیده شدهاند. فیگورها لباسهای نمایشی به تن دارند و تداعیکننده خاطراتی هستند که در ذهن هنرمند بر اساس زندگی در دنیای تخیلی رسانهها شکل گرفته است. دنیاهایی که دیگر توان تمیز آنها از دنیا واقعی ممکن نیست و نگاههای خیره و بیهویت فیگورها را در پی دارد.
فیگورهای هنرمند گویی به خدمت سربازی در ارتش نامرئی آمریکا در آمدهاند، چشمهایی که نمیبینند، مغزهایی که تنها باید هدفگیری کنند و بدنهایی بدون دست، بدون پا و تنها برای تماشا. مجسمههایی بیروح که به تسخیر لشکری نامرئی در آمدهاند و فقط چیزهایی را که باید میبیند.
رویاهای کودکی در این جهان تصویری اغراق شده کمابیش بیهوده و از کار افتاده به نظر میرسند. رویاهای کودکی همچون اسب چوبی یا چرخوفلکها کارایی خود را از دست دادهاند. در جهان معاصر همه چیز به نمایش محدود میشود و «نمایش باید ادامه یابد».
آرش سلطانعلی
زمستان 1400