بررسي فمنيسم و نگاه به زن و زن هنرمند – بخش اول

10 خرداد بررسي فمنيسم و نگاه به زن و زن هنرمند – بخش اول
 

چگونه هريك از ديدگاه هاي هنري ، زباني موشكافانه در اختيار ما قرار مي دهد تا پرسش هايي را پيرامون مسائلي همچون نژاد ، طبقه ، مليت  و جنسيت طرح كنيم ؟

عبارت ( هنر در بافت ) از حدود چهل سال اخير در تاريخ هنر بسيار مورد توجه بوده است . دانشجويان تاريخ هنر امروزه آموخته اند كه چگونه هنر را در مناسبات فرهنگ و عصرش مورد تفسير قرار دهند ؛ زيرا هنر به طور گسترده اي از مذهب ، سياست ، ساختارهاي اجتماعي و سلسله مراتبي ، كردارهاي فرهنگي و سنت ها و آداب خردورزي و .. تاثير پذيرفته و بر آن ها تاثيرگذار نيز هست . تصور پيش افتاده ي هنر در بافت اندكي دوپهلو به نظر مي رسد ، زيرا راه هاي متفاوت بسياري براي رويكرد به مسائل زمينه اي وجود دارد . روش هاي پركاربرد متفاوت تحليل زمينه اي همچون ماركسيسم و مترياليسم ، فمينيسم و مطالعات فرهنگي و پسااستعماري ، بارها مورد بررسي قرار گرفته است ، اين ديدگاه ها صرفا معطوف به خود نبوده و اغلب با رويكردهايي ديگر همچون نشانه شناسي و و شالوده شكني همپوشاني داشته و با آن ها قابل تركيب است .    
بايد از استعاره اي متفاوت از نظريه سخن گفت : استعاره جدال و نزاع با فرشته ها تنها ارزشي كه نظريه مي تواند داشته باشد اين است كه وادار به مقاومت شوي نه اينكه با فصاحت و زيبايي سخن بگويي – استوارت هال – مطالعات فرهنگي و ميراث هاي نظري آن – 1922
 

تاريخ تفكر

در يك نگاه كلي ، تاريخ تفكر چگونگي استمرار معناهاي فرهنگي توليد شده توسط يك گروه ، و يا اجتماع در طول زمان و تداوم يا تغيير اعتبار و تفسير آن ها را مورد بررسي قرار مي دهد . درست همانطوري كه مي توان گاه شماري ، دولت هاي ملي ، يك جنگ و يا يك شخص خاص را همچون قاعده اي منسجم براي تفسير تاريخي مورد بررسي قرار داد ، اين امكان نيز وجود دارد كه يك تفكر ، براي مثال خرد در تفكر غربي از عصر روشنگري تا عصر حاضر ، را نيز بدين طريق به تحليل و آزمون در آورد . اين ديدگاه في نفسه داراي طبيعتي بينارشته اي است كه در محل تلاقي تاريخ و فلسفه و در ميان گستره اي وسيع از شاخه هاي متعدد علوم انساني و علوم اجتماعي قرار گرفته است و به عنوان رويكردي از تاريخ در قرن نوزدهم پديدار گشته است .  

آزاد سازي ايده ها

گستره ي نظريه هايي كه امروزه به طور عمومي در علوم اجتماعي و علوم انساني به كار گرفته مي شود را نظريه ي انتقادي مي نامند . اين عبارت در اواسط قرن بيستم توسط پژوهشگران مكتب فرانكفورت وضع شد . پژوهشگران اين مكتب را ماركسيست هايي تشكيل مي دادند كه در دانشگاه فرانكفورت به فعاليت مي پرداختند و سرمايه داري و فرهنگ مصرف را مورد نقد قرار مي دادند . اين اصطلاح امروزه كاربردي گسترده يافته و به نظريه هاي معاصر استفاده در پژوهش هاي تاريخ ، فرهنگ ، جامعه و ساير حوزه ها اشاره دارد و رويكردهايي همچون فمينيسم ، تحليل روانكاوانه ، نشانه شناسي و ساختارگرايي ، نمونه هايي از نظريه ي انتقادي محسوب مي گردند . بايد توجه داشت كه اجتناب از ايجاد يك مركز براي نظريه ي انتقادي امري ضروري است ، به گونه اي كه نبايد برخي از آثار مشمول نظريه ، و بقيه موارد ناديده انگاشته شوند . پرداختن به نظريه توجه به آنچه كه مد روز است و آنچه كه همگان به سمت آن سوق پيدا مي كنند نيست ، بلكه در مورد پرسش  ، خردورزي ، تدبير و كنش و مواجهه خلاقانه ، و درباره ي تكوين ابزارهايي است كه براي بسط تفكر ضروري است . به شكلي گسترده ، مي توان چنين تلقي كرد كه نظريه هر آن چيزي است كه به فكر كردن بهتر در مورد موضوع ، به گسترش ديدگاه شما و نيز طرح بندي پرسش هاي جديد كمك مي كند . گاهي مزه ي يك غذايي كه در كودكي خورده ايم يا عطري كه در قديم شنفته ايم ، در ما دوباره نظريه و برشي از زمان را متجلي مي كند . اين زنده سازي خاطرات در يك لحظه همچون آزاد سازي ايده در ذهن ما عمل مي كند و ديدگاه ما را نوين مي سازد . يك رمان ، قطعه اي از يك موسيقي يا يك شعر و يا اجراي يك رقص مي تواند ما را بر آن دارد تا بازتاب آن را مورد كاووش قرار دهيم برايش نظريه بسازيم و اگرمدت زمان آن انعكاس بر ما تاثير ژرفي داشته باشد برايش ايده پردازي نيز انجام دهيم . براي اينكه چنين برانگيختگي هايي به عنوان نظريه به طرزي درست به كار گرفته شوند ، بايد بستري براي طرح زنجير پرسش ها و ديدگاه منسجمي درباره ي موضوع مورد نظر فراهم گردد . نظريه آنچيزي نيست كه صرفا به ما ايده بدهد بلكه چيزي است كه بينشي واقعي را نيز براي ما فراهم آورد . ما همواره از مكاتب نظري ماركس ، انگلس ، كانت ، لوكاچ و … و ساير ايدئولوژي ها و ماترياليست هنر و كاربست آنها با يكديگر و تطابق آن با جامعه امروزين شنيده ايم و مي دانيم ، اما جنبشي اخير و سودمند كه گاه دچار كج نگري و چندپهلويي نيز بوده است جنبش فمنيسم است كه به آن مي پردازيم.  

دوره آموزشی فلسفه هنر

 

فمنيسم

تاريخ هنر فمينيسم يكي از هيجان انگيز ترين و مبتكرانه ترين روش هاي امروزين كاوش در تاريخ هنر است كه شايد همچنان براي بسياري از دانشجويان هنر مبهم و گيج كننده به نظر آيد . آيا تاريخ هنر فمينيست تنها به معناي مطالعه زنان هنرمند است ؟ و يا اينكه به معناي مطالعه زنان به معناي موضوع در آثار هنري است ؟ آيا كليه مطالعاتي كه پيرامون زنان هنرمند صورت مي گيرد فمينيستي است ؟ آيا براي پرداختن به يك تاريخ هنر فمينيستي ، يك فمينيست فعال سياسي بودن ضروري است ؟ مطالعه و آشنايي بيشتر با اين مقوله اين مطلب را به ما يادآوري مي كند كه تاريخ هنر فمينيست تا چه حد متكثر و متنوع است . اگر فمينيست ها مدعي اين مطلب هستند كه چيزي همچون فمينيست واحد و يكپارچه وجود ندارد ، بنابراين مي توان چنين نتيجه گرفت كه هيچ تاريخ هنر فمينيست واحد و يكپارچه وجود ندارد ، بلكه تاريخ هنر هاي فمينيست وجود دارند .  

نگاهي اجمالي به تاريخ جنبش هاي زنان

ممكن است بسياري از افراد گمان كنند كه جنبش هاي فمينيستي از دهه 60 يا 70 قرن بيستم به وجود آمده است . اما واقعيت اين است كه آغاز جنبش هاي جديد زنان به اواخر قرن هجدهم مربوط مي شود ؛ زماني كه فيلسوفان روشنگري مدعي برابري تمامي هستي بشري شدند . يكي از متون مهم اين زمان اثر مري وولستونكرافت با عنوان احقاق حقوق زن 1792 است . او در اثر خود اين عقيده را كه زنان به عنوان گروهي در درجه ي فروتر نسبت به مردان قرار دارند به چالش كشيد . علاوه بر اين او اظهار داشت كه اگر زنان نسبت به مردان داراي قابليت هاي كمتري هستند ، علت را بايد در آموزش كمتر و مجال محدودتر آنان جست و نه در قابليت هاي ذاتي و طبيعي آنان . به مرور زمان و همگام با حركت اين جنبش ، در قرن نوزدهم ابتدا مسئله ي حق زنان مورد توجه قرار گرفت . بسياري از افرادي كه در ايالات متحده طرفدار حق راي زنان بودند ، با جنبش هاي مخالفت در برده داري  نيز همراه بودند و زنان اغلب كشورهاي اروپايي و ايالات متحده در اوايل قرن بيستم موفق به كسب حق راي شدند . به دليل همين كاميابي و دوران ركود اقتصادي و جنگ جهاني دوم ، حركت ها و مطالعات فمينيستي تا مدتي فرو نشانده شد . نمونه استثنايي كه از اين دوره وجود دارد اثر ويرجينيا وولف با عنوان اتاقي از آن خود است كه در سال 1929 منتشر شد ، او در اين كتاب چالش هاي مواجهه با نويسندگان مرد را مورد توجه قرار داد . به واسطه ي كتاب هايي چون جنس دوم 1953 اثر سيمين دوبووار و نيز رازوارگي مادينه 1963 اثر بتي فريدان بناي مجادلات پيرامون مسائل زنان در دهه هاي 50 و 60 از سر گرفته شد ؛ مسئله اي كه هيچ نامي حداقل ميان زنان طبقه ي متوسط نمي توان بر آن نهاد . به مرور زمان و در واكنش به جنبش هاي آزادي خواهانه در مستعمره هاي آفريقا و آسيا و جنبش حقوق شهروندي در آمريكا در اوايل دهه 60 ، جنبش زنان نيز به طور مجزا جان تازه اي گرفت ، حركتي كه اغلب آن را موج دوم جنبش فمينيست مي خوانند . جنبش فمينيستي در اين دوران شاهد رشد پرشور شيوه هاي هنري و تحقيقاتي فمينيستي به مانند مبارزات خشونت آميز سياسي بوده است . فمينيست هاي جوان امروز كه با فمينيسم همچون بخشي از جهان پيرامون رشد كرده اند ، اغلب خود را موج سوم مي نامند .  

آغاز تاريخ هنر فمينيست

تاريخ هنر فمينيست توجه اش را به زنان به عنوان هنرمند ، حامي ، مخاطب و يا موضوع ، معطوف مي كند . يك مطالعه ي فمينيستي مستلزم نشان دادن صريح مسائل مربوط به جنسيت زنان است ، بدين معني كه بايد مفهوم زن بودن و يا تجربه ي هستي يك زن را در يك و يا چند مورد از قلمروهاي مذكور مورد بررسي قرار دهد . با اين توصيف ، مطالعه ي نقاشي هاي يك زن هنرمند ، يك تاريخ هنر فمينيستي قلمداد نمي گردد ، مگر اينكه در صدد تشريح راه هايي برآيد كه به واسطه آن هويت هنرمند به عنوان زن ، در تصويرپردازي و يا كار او تاثيرگذار بوده باشد و يا راه هايي را برشمارد كه به واسطه ي آنها بازنمايي هاي هنرمند از زنان ، به واسطه ي جنسيت هنرمند و يا ايدئولوژي هاي مسلط و يا فروپاشنده جنسي تحت تاثير قرار گرفته باشد .  

چرا هنرمندان زن بزرگي وجود نداشته اند ؟

آغاز تاريخ هنر فمنيستي در ايالات متحده به طرقي با مطالعه ي تاثير گذار ليندا ناكلين با عنوان چرا هنرمندان زن بزرگي وجود نداشته اند ؟ در سال 1971 شناخته مي شود . ناكلين به طرزي اساسي دو پاسخ به پرسش برانگيزاننده ي خود مي دهد . نخست او به انواع تبعيضي اشاره مي كند كه به طور تاريخي شرايط تعليم هنري زنان در آكادمي ها را با دشواري مواجه مي كرد . ناكلين بيان مي دارد كه مايه ي شگفتي اين نيست كه زن هنرمند بزرگي وجود نداشته اند مگر اينكه موانعي بر سر راهشان ايجاد مي شد كه بايد با آنها دست و پنجه نرم مي كردند . براي مثال در اروپا زنان مجاز به كار از روي مدل برهنه نبودند ، در حالي كه اين فرايند جزء اساسي تعليم هنري از قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم بود . پاسخ دوم ناكلين مجموعه فرض هايي كه شالوده اين پرسش را تشكيل مي دهند به چالش مي طلبد . او بيان مي كند كه ممكن است مورخان هنر قادر نباشند هنرمند زن بزرگي را بيابند ، اما اين مسئله بدين دليل است كه راه هاي تلقي و تعريف آنها از مفهوم هنرمندان بزرگ ، مانع از ورود هنرمندان زن مي شود . او يادآور مي شود كه ( نبوغ ) مفهومي متعين از جنبه هاي تاريخي و فرهنگي است و نيز اينكه هنر نه يك عمل آزاد و مستقل مبتني بر موهبت دروني منحصر به فرد ، ( بلكه فرايندي با ميانجيگري و تعيين نهاد هاي خاص و قابل تعريف اجتماعي است . مردان به طور فطري و طبيعي برتر از زنان نيستند ، آنها فقط مجال فراختري براي تحقيق شرايط تعين شده فرهنگي براي نبوغ دارند . در نهايت او استدلال مي كند كه هدف تاريخ هنر فمينيست افزودن هنرمندان زن به تاريخ هنر نيست . چنان كه مثلا گفته شود : ( ببينيد ، ما همه چيز را در مورد آرتميزيا جنتليسكي ناديده گرفته بوديم اما او نيز هنرمند بزرگي است ) ؛ بلكه به چالش كشيدن الگوهاي اساسي و راه هاي انديشيدني است كه در عمق تاريخ هنر جاي گرفته است . همزمان با اينكه ليندا ناكلين و ديگران تحولي را در تاريخ هنر در شمال آمريكا رقم مي زدند ، رويداد هاي مهمي نيز در بريتانيا و اروپا در حال شكل گيري بود . گريزيلدا پولاك ، مورخ هنر پيشرو ، ايدئولوژي هاي جنسيتي در بازنمايي زنان و نيز در آثار و زندگي زنان هنرمند را مورد توجه قرار داد . او و روژيكا پاركر مورخ هنر ، اثري با عنوان كدبانوهاي كهن ، زنان ، هنر و ايدئولوژي در سال 1981 به چاپ رساندند . خود كتاب نحوه اي متفاوت از كاربست تاريخ هنر را به نمايش مي گذارد ، زيرا مولفان خود اذعان داشته اند كه اثري كه آنها بدان پرداخته اند ، گرد آورنده ي يك تاريخ هنر فمنيستي بوده است . عنوان كتاب نيز طعنه آميز است . كدبانوهاي كهن ،را بي گمان نمي توان در كنار استادان كهن قرار داد .  
روژيكا پاركر
روژيكا پاركر
  نويسندگان كتاب نيز برخي از دلايل مبني بر اين كه چطور تداعي اي صورت نمي گيرد را مورد بررسي قرار داده اند . آنها به ويژه نظريه هاي ماركسيسم و مطالعات فرهنگي را به كار بستند تا طرز مواجهه با زنان هنرمند را در تاريخ هنر مورد آزمون قرار داده و به اين مسئله بپردازند كه چرا و چگونه هنرمندان زني همچون مري كاسات موقعيت خود به عنوان زن را به مكالمه در آورده و چگونه به بازنمايي زنانگي پرداختند .  

مسائل جاري تاريخ هنر فمينيست

اگر دغدغه اصلي مورخان هنر فمنيست نخستين ، بازيابي هنرمندان زن و بازنگري اساسي در برخي از شاخصه هاي تاريخ هنر بوده ، مورخان هنر فمنيست امروزي اهداف تاريخ هنر را در روش هاي جديد بسط داده اند . پاتريشيا متيوز در اثرش با عنوان موضوع تاريخ هنر ( 1998) رئوس كلي كردارهاي بازنمايانه تاريخ هنر جاري فمنيست را مشخص كرده است :   يك – بازيابي تجربيات زنان و زنان هنرمند دو- نقد و شالوده شكني قدرت ، نهادها و ايدئولوژه ها و يا آزمئون مقاومت در برابر آنها سه – بازنگري شكاف هاي فرهنگي و روانشناسانه كه به شكل سنتي بر زنان مفروض داشته شده اند ، و متعاقبا بازبيني سوژه ، علي الخصوص با عطف توجه به ديدگاه تحليل روانكاوانه .   متيوز اظهار مي كند كه اين سه حوزه داراي جرياني دائمي و تعامل مستمر با يكديگر هستند . فمنيست ها تاريخ هنري را مورد چالش قرار مي دهند كه براي مدتي طولاني بر آثار نقاشي و مجسمه و معماري هنرمندان اغلب تعليم ديده در سنت اروپايي متمركز بوده است . آليس واكر ( متولد 1944 ) رمان نويس آمريكايي در مقاله ي مشهورش با عنوان ( در جستجوي باغ هاي مادرانمان ) تاكيد مي كند كه فهم تاريخ هنر زنان سياه پوست نيازمند در نظر گرفتن قالب هايي همچون آثار پنبه دوزي ، آوازخواني كليسا و يا باغباني است كه اغلب به عنوان هنر در نظر گرفته نمي شدند ؛ زيرا زنان سياهپوست از دسترسي به تعليم و تربيت و آموزش همچون يك هنرمند محروم بوده اند . واكر اثر دست دوزي شده توسط زن آفريقايي – آمريكايي ( ناشناس در آلاباما ) به طرز حزن انگيزي چنين وصف مي كند : ( هنرمندي كه رد خود را بر تنها مصالحي كه در استطاعتش بوده ، و تنها رسانه اي كه جايگاه او در اجتماع اجازه به كار بردن آن را مي داده ، بر جاي گذاشته است . به طرزي مشابه مورخان هنري همچون پاتريشيا مايناردي ، روژيكا پاركر و گريزلدا پولاك به مواجهه با ماهيت جنسيتي شده تمايز ميان هنر و صنعتگري ( و يا هنر والا و هنر نازل ) برخاسته اند . مفروضي مبتني بر اين مسئله كه آنچه زنان مي سازند ( صنعتگري ) و آنچه مردان مي سازند ( هنر ) است . اكنون بسياري از پژوهش هاي تاريخ هنر و مردمشناسي ، شيوه هاي هنري زنان در رسانه هايي همچون پارچه و سراميك را مورد بررسي قرار مي دهند  ، در حالي كه سابق بر اين ارزشمندي آنهاش مورد توجه جدي نبود .  
الیس والکر
الیس والکر
  نورما برود و ماري گارارد ، مورخين هنر آمريكايي ، علاوه بر پژوهش هاي مهم خود كه تاثير بسزايي در تكوين تاريخ هنر فمنيستي داشت ، سه مقاله ويرايش شده پراهميت نيز درباره تاريخ هنر فمنيسم نگاشته اند . در مقدمه ي مقاله نخستين آنها ، كه در سال 1982 به چاپ رسيده ، برود و گارارد تاريخ هنر فمنيستي اي را مورد تاكيد قرار دادند كه پيش از همه به بررسي اين مسئله بپردازد كه ايدئولوژي هايي كه توليدات هنري و تاريخ هنر را شكل مي دهند ، در صدد محروم كردن زنان هستند . آنها يك دهه بعد در سال 1992 در مقدمه ي دومين مقاله ، گسترش تاريخ هنر فمنيست ، بر اساس كاربرد نظريه را مورد توجه قرار داده و مقوله هاي تازه تعريف جذابي همچون بدن ، نگاه خيره و ساختار اجتماعي زنانگي را مورد تاكيد قرار دادند . مجموعه سوم بر هنرمندان فمنيسم دهه 70 متمركز شده و شامل تاريخ مستندي پربار ، به گونه نقد و تاريخ هنري مي شود كه سياست هاي به كار گرفته شده در اين آثار را مورد بررسي قرار مي دهد . كتابي كه خود گارارد در مورد آرتميزيا جنتليسكي نوشته ، به واسطه ي عمل ژرف كاوانه او در بررسي بايگاني ها و بازخواني احساس برانگيز آثار نقاشي ، نقطه عطفي در مطالعات تاريخ هنر فمنيستي تلقي ميگردد . او به بازيابي آثار هنرمندان زن قرن هفدمي اي پرداخت كه در عصر خود كاملا شناخته شده بودند و توسط پژوهشگران بعدي تنزل مقام داده و به فراموشي سپرده شده اند . با اينكه برخي از خوانش هاي زندگي نامه اي و روانكاوانه گارارد بسيار مورد نقد قرار گرفته ، اما به روي صحنه آوردن چنين مباحثي در كنار ساير ديدگاه ها پيرامون زنان هنرمند ، جاني تازه به اين حوزه دميد . پايان بخش اول          

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *