روش زندگی نامه نگاری

25 تیر روش زندگی نامه نگاری

با روش زندگي نامه نگاري ، چگونه سويه هاي همساني هنرمند با اثرش ، آشكار مي شود ؟

روش زندگي نامه نگاری در تاريخ هنر به آثار هنري ، در مناسبت با زندگي و شخصيت هنرمند مي پردازد . اين روش به پيوند مستقيم ميان و هنرمندان و هنرشان قائل است و مفهوم مولف را به جد مي گيرد . بنا به اين روش معناي يك اثر ، ايده و اجراي آن ، در نهايت توسط هنرمند تعيين مي شود و در اين ميان عوامل اجتماعي و اقتصادي نقشي ثانويه دارند . هم چنين ، وجود عناصر فرمال سبك مستقل از شمايل نگاري شمرده نمي شود ، سبكي كه هر چند هم قراردادي و رايج باشد ، به طريقي گزينش هاي فردي هنرمند را منعكس مي سازد . روش زندگي نامه نگاري مبتني بر متوني است كه به زندگي هنرمند مربوط اند ؛ همچنين اين روش مستلزم وقوف به اين موضوع است كه كدام هنرمند چه اثري را خلق كرده است . در غياب چنين داده هايي ، روش زندگي نامه نگاري سنتي را نمي توان به كار برد .  

هنرمندان و خدايان

جايگاه  خداي گونه هنرمند عهد باستان ، چگونه ويژگي هاي اين مسند را بازگو مي كند ؟

در تاريخ هنر مغرب زمين ، متقدم ترين مراجع مكتوبي كه از هنرمندان خاص نام مي برند ، خصلتي اساطيري دارند . اين منابع هنرمندان را با خدايان همسان مي انگارند : اولي پيكره يا فيگورهايي زنده نما مي سازد و دومي خود زندگي را خلق مي كند . نقش خداوند به عنوان والاترين هنرمند در نگاره اي از يك دست نوشته ي سده سيزدهمي به تصوير كشيده شده است كه خداوند را در حال ترسيم عالم با پرگار نشان مي دهد . اين تصوير بيانگر اين قرار داد زندگي نامه نگاري است كه هنر از جانب خداوند الهام مي شود و هم چنين هنرمند خواستگاهي الوهي يا اصيل دارد . در ضمن به حاميان هنر هم مممكن است وحي شود . براي مثال در بين النهرين باستان ، شاه گوده آ از شهر لاگاش ، در خواب ديد كه ايزد بانو نين خورسگ به او ساختن معبد را آموزش مي دهد . در مصر ايمهوتپ را به عنوان مبدع معماري يادبودهاي سنگي مي شناختند . عظيم ترين اثر او كه بر جاي مانده ، هرم پلكاني شاه زوسر در سقاره است كه قدمت آن به حدود 2700پ . م ميرسد . ايمهوتپ بعدها الوهيت يافت – به خدا تبديل شد – و در هليوپوليس ، كه به معناي شهر خورشيد است ،  مورد پرستش قرار گرفت .   ايمهوتپ ، هرم پلکانی  

ايمهوتپ ، هرم پلكاني ، حدود 2750 پ م . سقاره – مصر

  در يونان باستان ، محاكات و قابليت خلق توهم طبيعت ، به سويه اي عرفي از زندگي نامه هاي هنرمندان تبديل شد . اين امر ، ويژگي ديدگاه افلاطوني در باب هنر است ، ليكن در عين حال ، در گذشته ي اساطيري نيز ريشه دارد . دايدالوس ، معمار و مجسمه ساز ، شهره به آن بود كه پيكرهايي مي سازد كه چنان زنده نمايند كه گويا قادر به راه رفتن و حرف زدن هستند . پرومته آتش را از خدايان دزديد تا مجسمه هاي او را زنده گرداند . اين مجسمه ها اگرچه به طرز خارق العاده اي زنده مي نمودند ، فاقد نفس يا جان بودند . جاني كه يونانيان آن را با آتش همسان مي دانستند . اما از نظر خدايان يوناني ، پرومته از حد خود پا فراتر گذاشته بود . از همين رو او را به عذابي جاودان محكوم كردند – پرومته به صخره اي زنجير شد و كركسي جگرش را مي خورد ، و آن جگر پيوسته از نو مي روييد . در اين مورد خدايان به اين دليل پرومته را مجازات كردند كه او از خلق اثر هنري فراتر رفته و با توهمات هنر خود را خرسند نكرده بود . او بر آن شده بود كه به چيزي واقعي دست يابد ، و با اين كار جايگاه برتر خدايان را به چالش كشيده بود .  

هنرمند عهد باستان چگونه مي توانست به هنرمند بودن ادامه دهد ؟

در مقابل روايتي كه پيشتر شرح داده شد ، در اسطوره ي پيگماليون ، هنرمند موفق به استحاله ي هنر به واقعيت مي شود . ليكن او با دزدي به اين مهم نمي رسد ، بلكه با نيايش به درگاه يك ايزدبانو به اين امر نايل مي شود . او با فرمانبرداري از خدايان ، توانست محبت ونوس را به خود جلب كند ؛ ونوس دعاهاي او را پاسخ گفت و هنر را به زندگي تبديل كرد . عليرغم پيوند ميان خدايان و هنرمندان ، خدايان تمايز ميان خود و هنرمندان را با دقت تمام حفظ مي كنند . در داستان ( برج بابل ) در عهد عتيق ، خداوند خبردار مي شود كه براي رسيدن به قلمرو او بنايي در حال ساخته شدن است . خداوند زبان سازندگان را گوناگون مي سازد تا نتوانند با يكديگر ارتباط يابند ؛ پس ناچار از ساخت بنا دست مي كشند . هنگامي كه آفرينندگان بشري مانند پرومته و سازندگان برج بابل ، خدايان را به چالش مي كشند مانند آراخنه مجازات مي شوند . ليكن هنگامي كه هنرمندان به خدايان احترام مي گذارند و آن ها را به عنوان خواستگاه الهام هنري مي پذيرند – همان كاري كه آتنا از آراخنه مي خواست تا اجازه مي يابد كه آفرينندگي خود را دنبال كنند . بسياري از شرح حال ها و گزاارش هاي باستاني در مورد هنرمندان و حاميان هنر در متوني چون دگرديسي هاي اوويد و تاريخ طبيعي هليني گرد آمده اند . اوويد وقايع برجسته زندگي هنرمندان اساطيري را شرح مي دهد ولي هليني اغلب با چهره هاي تاريخي سروكار دارد . فعاليت بناسازي گوده آ در لوحه هاي ميخي بين النهريني ثبت شده است . در همه ي اين موارد ، رويكرد زندگي نامه نگاري به هنر ، متكي به سخن مكتوب است ، حتي اگر صرفا امضاي هنرمند باشد . و حتي اگر كسي به مطالعه ي زندگي نامه نگاري درباره هنرمندي ، صرفا بر پايه ي آثارش اقدام كند ، نيازمند شناسايي مجموعه اي از آثار خواهد بود . اين عمل شناسايي اغلب بر مبناي مدارك مكتوب انجام خواهد شد . از همين رو ، بنيادي ترين ( متن ) زندگي نامه نگاري ، نام هنرمند است .  

زندگينامه به منزله ي پرتره ادبي

در زندگينامه هاي هنرمندان چه قواعد و قراردادهايي از ابعاد زندگيشان هويدا مي شود ؟

گزارش هاي پليني از هنرمندان يوناني و رومي بر نام ها تاكيد مي كند . حتي وقتي او هيچ چيز از آثار يك هنرمند نمي داند ، كه در كتابش در مورد شماري از زنان چنين اتفاقي مي افتد ، باز هم نام او را ، اگر بداند ثبت مي كند . در عمل ، توصيف هاي پليني پرتره هاي ادبي از زندگي ، شخصيت و آثار هنرمندان عهد باستان است . در ضمن ، كتاب پليني منبعي غني براي شناخت بسياري از قواعد و قراردادهاي بنياديني است كه مشخص كننده ي ژانر زندگينامه ي هنرمندان است . شرح حال پليني از زئوكسيس ، نقاش يوناني سده پنجم پيش از ميلاد ، شماري از چنين قرارداد هايي را نشان مي دهد ، به ويژه آنكه هنرمند مذكور از لحاظ مهارت ، ثروت و شهرت بر پيشينيانش برتري داشت . پليني لطيفه اي را از آپولودوروس چنين نقل ميكند : ( زئوكسسيس هنر استادانش را ربود و با خود برد ) اين تصوير سرقت است ( مقايسه كنيد با پرومته ( تصويري كه القاكننده ي قاعده هنرمند در مقام حيله گر و استاد ترفند است . ) همچنين اين جمله كه زئوكسيس هنر استادانش را با خود مي برد ، ياداور غنائم جنگي است و از همين رو ، ياداور قاعده رقابت بي امان در ميان نسل هاي هنرمندان و ، همچنين در ميان محاصران است . به نوشته ي پليني زئوكسيس به يمن مهارتش در نقاشي ، مال و مكنتي به هم زد و آن را صرف تبليغ شهرت خويش كرد . در المپيا ، ( او نام خود را حروف زر بر پارچه ي شطرنجي جامه اش گلدوزي كرد ) تاكيد از ماست . همچنين ، مباهات زئوكسيس به توانايي هايش او را به جايي كشاند كه نقاشي هايش را بذل و بخشش كند ، چرا كه مي پنداشت كه ارزش آثارش چنان بالا است كه خريداران از پس قيمت آن بر نمي آيند .   وجود رابطه بين تصوير هنرمند از استعداد خود و ارزش آثارش ، يكي از مضامين كمابيش ثابت زندگي نامه ها است . بازتاب نوشته پليني در باب زئوكسيس در كل سنت زندگي نامه نويسي مغرب زمين طنين انداز است . براي مثال در سده ي شانزدهم ميلادي رافائل چنان مصمم به جمع آوري ثروت بود كه نامه اي به عمويش نوشت و اشاره كرد كه اگر تن به ازدواج داده بود نمي توانست سه هزار اسكوداي طلا پس انداز كند . و آرنولد هبراكن ، زندگي نامه نويس رمبرانت ، نوشته است كه عشق رمبرانت به پول شاگردانش را بر آن داشت كه بر روي زمين سكه هاي طلا بكشند كه رمبرانت تلاش كرد آن ها را بردارد . پارميجانينو ولع به شهرت را تا منتهاي بيمارگونه اش رساند ؛ او نقاشي را ترك گفت و خود را وقف طلاساختن از راه كيميا كرد . زئوكسيس كلا به گونه اي ديگر عمل كرد : آثارش را به دليل ارزش بالاي آن ها بخشيد . اين موضوع نشانگر تكبري است كه هم بر نبوغ او صحه مي گذارد و هم دستش را از پول كوتاه مي كند . از يك منظر دود اين كار به چشم خودش مي رود ؛ و همين موضوع ، درسي براي هنرمند است كه از خطرات نخوت پرهيز كند و نوع دوستي پيشه سازد .  

مفهوم افلاطوني ( مثال ذاتي ) چگونه در روش زيباشناسانه و جستجوي يك حقيقت زيبا ، بر هنرمندان تاثير مي گذارد ؟

پليني نقل مي كند كه زئوكسيس هنگامي كه مي خواست تصويري از هلن براي معبد هِرا بكشد ( دوشيزگان معبد را واداشت كه عريان پيش او رژه بروند تا از ميان آن ها پنج نفر را برگزيند ، بدين منظور كه براي تصويرش ، از ستايش انگيزترين ويژگي هر يك نسخه برداري كند ) . اين گونه برخورد متناظر با قاعده و قراردادي برگرفته از مفهوم افلاطوني ( مثال ذاتي ) است ، زيرا تصوري پيشيني از حقيقت و زيبايي را پيش فرض مي گيرد ، تصوري كه هنرمند در سوداي به چنگ آوردنش است .   زئوكسيس

منتسب به زئوكسيس

  زئوكسيس حقيقي ترين شكل ها يا فرم ها را از زنان مختلف برمي گزيند ( زناني كه عدم كمال فردي شان مانع از آن مي شود كه هريك از آن ها به تنهايي مصداق آن مثال باشد . او سپس اين اشكال را از نو مجموع مي كند تا به كليتي برسد كه زيباتر از جمع اجزاي آن است .     فرانسيسكو آندره وينسنت

فرانسيسكو آندره وينسنت / زئويكسيس در حال انتخاب مدل براي تصوير هلن از ميان دختران كروتون / 1824

  در سده شانزدهم ميلادي ، رافائل هنگام جستجوي مدلي براي نقاشي اش از گالاته آ ، رويه اي اشتباه را توصيف مي كند . او به دوستش ، كاستيليونه ، نويسنده ي رساله ي نديمه مي نويسد كه هيچ زن واحدي تحقق ( ايده يا تصور ) او از زيبايي نيست ؛ در نتيجه او براي كشيدن زني زيبا مجبور است كه اجزا و اشكال را از زنان متعددي بگيرد و آن ها را با يكديگر تركيب كند . رقابت زئوكسيس با هنرمندان معاصرش در مسابقه ي وي با پراسيوسِ اِفِسوسي مصداق مي يابد . در اين مورد ، آن ها در كار پيشي جستن بر يكديگر در محاكات بودند و هر يك قصد داشت با خلق قانع كننده ترين توهم از واقعيت ، ديگري را از ميدان به در كند . زئوكسيس  چنان تصوير واقعگرايانه از از دانه هاي انگور كشيد كه وقتي آن را جلوي سالن نمايشي آويخت ، پرندگان به سمتش سرازير شدند و به آن نوك زدند . در جواب پاراسيوس پرده اي كشيد و زئوكسيس از او خواست ، و زئوكسيس از او خواست تا پرده را كنار بزند تا تصوير پشت آن آشكار شود . وقتي زئوكسيس متوجه اشتباهش شد ، به شكست خود اذعان كرد ، زيرا او تنها پرندگان را فريب داده بود ، حال آنكه پاراسيوس توانسته بود خود او را فريب دهد . زماني ديگر نيز ، زئوكسيس خود را به خاطر وهم آفريني ناكاملش سرزنش مي كند . پليني نقل مي كند كه او كودكي را كشيد كه انگور در دست داشت ، و وقتي پرندگان مثل سابق بي پروا به سراغ انگورها آمدند ، خشمگينانه سمت تصوير دويد و داد زد : من انگورها را بهتر از تصوير كودك كشيده ام ، اگر كودك را هم به همان اندازه خوب مي كشيدم ، پرندگان حتما از او مي ترسيدند . در مورد اول ، زئوكسيس پرندگان را فريب مي دهد ولي خودش هم فريب مي خورد ، و در مورد دوم ، انگورهايش وهم آفرين تر از كودك از كار در مي آيند .  

پاراسيوس چگونه در نقاشي هايش به وهم آفريني ميرسيد و از چه مهارت هايي بهره مي برد ؟

پيروزي پاراسيوس گويي از آينده خبر مي داد ، زيرا او بعدا توانست پيكرهايي انساني بكشد كه مي شد آن ها را واقعي پنداشت و پليني به ما مي گويد چه مهارت هايي اين امر را ممكن ساختند : او به حالت چهره ها نشاط و سرزندگي مي بخشيد ، پرهيب هايي مي كشيد كه نوعي حس حجم سه بعدي را منتقل مي كردند ، و حواشي اي كه القا كننده ي ( حضور ديگر اجزا بودند ) .   پاراسيوس

پاراسيوس

  پليني مثال نقاشي مردم آتن اثر پاراسيوس را نقل مي كند كه در آن پاراسيوس شخصيت آتني ها را ( متلون ، آتشي مزاج ، نامنصف و بي ثبات و در عين حال دلنشين و بخشنده و دلسوز و لاف زن … بلندنظر و فروتن ، تندخو و محجوب و داراي تمامي اين صفات در آن واحد ) ترسيم مي كند . به عبارت ديگر پاراسيوس قادر بود ماهيت چندگانه و متعارض يونانيان را منتقل سازد و به همان خوبي ساختار كالبد انسان كشمكش روانشناختي را نشان دهد . به زعم پليني ، دو نمونه ي بسيار مشهور از وهم آفريني پاراسيوس ، انسان ها را درگير در تلاش و تقلايي جسمي تصوير مي كند . شخصي دونده در حال مسابقه با زره كامل ( به نظر مي رسد به دليل تلاش جسماني اش عرق مي ريزد . ديگري ، دونده با زره كامل در حال باز كردن ساز و برگ خويش ، آن چنان زنده نما است كه صداي نفس زدنش را مي توان شنيد ) پليني ، پاراسيوس را به دليل مهارتش ، چنين توصيف مي كند كه تا به آن اندازه مغرور است كه براي خود لقب هايي در توصيف نامش بسازد ، نظير شهريار نقاشان. او همچنين مدعي بود از تبار آپولو ، خداي خورشيد يونانيان است و بدين صورت ، با قرار و قاعده ي زندگي نامه نگاري كه عبارت است از تعلق به تبار الوهي هماهنگ گردد .    

زندگي نامه هاي وازاري

جورجو وازاري اولين نويسنده و منتقد آثار هنري، از عهد پيش از رنسانس ، چگونه و براي چه ، از زندگي هنرمندان كتابي جامع و مستند تهيه كرد ؟

با آغاز رنسانس ، علي الخصوص در ايتاليا از اوايل سده ي چهاردهم ميلادي ، به تدريج زندگي نامه هاي هنرمندان بار ديگر رخ مي نمايند . تاكيدي جديد بر دستاوردهاي فردي و شهرت شخصي به ادبيات آن زمان وارد شد – به عنوان نمونه گزارش هاي بوكاچو 1313-1375 از زندگي زنان و مردان مشهور و پيروزي شهرت اثر پترارك 1304-1374. در ميانه ي سده ي پانزدهم ميلادي ، هنرمنداني چون گيبرتي و آلبرتي زندگي نامه ي خود را نوشته بودند . نويسندگان اومانيست كه در باب شكوه انسان و احياي متون كلاسيك قلم فرسايي مي كردند ، موثرترين نقش را در بيرون آمدن هنرمند از گمنامي نسبي قرون وسطي ايفا كردند . متني كه عموما نقطه عطفي در گذر از گمنامي به شهرت شمرده مي شود ، كمدي الهي دانته 1265-1321 م است . ادبيات كانتوي ششم از بخش برزخ ، موفقيت جوتتو در محو ساختن شهرت چيمابوئه را اعلام مي كند .  

روزگاري چيمابوئه مي انديشيد برتر است از هر رقيبي در نقاشي ؛ امروز جوتتو باب طبع است ؛ و شهرت آن ديگري را غبار پوشانده است . دوروتي سايرز

ليكن اثري كه بيش از همه ، نمونه ي اعلايي براي رويكرد زندگي نامه نگاري به تااريخ هنر محسوب مي شود ، كتاب جورجو وازاري 1511- 1574 م يا عنوان زندگي هنرمندان 1568 است . اين كتاب با زندگي چيمابوئه 1240-1302 م آغاز و با خود زندگي نامه وازاري تمام مي شود . نيت نويسنده چنان كه در پيش درآمد كتاب گفته شده ، حفظ نام هنرمندان و پيوند زدن آن با آثارشان است . او مي نويسد ( كام سيري ناپذير زمان … در خود فرو برده و نابود كرده است نام همه ي كساني را كه با هر وسيله ي ديگري جز قلم زنده و الوهي نويسندگان زنده نگه داشته شده بودند . ) از همين رو به نظر وازاري ، پيوندي ضروري ميان حفظ نام و كلام مكتوب وجود دارد . مقاصد و اهداف وازاري از نوشتن زندگي هنرمندان قرابت هايي با كرامت قديسان دارد . او با ثبت نام ها ، اميدوار است ، يادكرد آنان را تضمين كند : دفاع از آنان … در برابر مرگ ثاني ( يعني فراموش شدن ) و حفظ آنان در حافظه ي زندگان ، تا آنگاه كه بتوان .    

انسان نخستين مجسمه

وازاري در كتاب زندگي نامه هنرمندان ، به دميدن جان به وجود هنرمندان مرده از طريق بازيافتن و احياي زندگي نامه ي آنان اشاره مي كند و تاكيد مي ورزد كه تنها با پشتكاري و تلاشي عظيم توانسته است اين زندگي نامه ها را از روايت هاي سالخوردگان و نوشته ها و منابع مكتوب متعدد ، كه وارثان رهاشان كرده بودند ، تا به مشتي غبار يا خوراك كرم ها بدل شود ، بيرون بكشد . وازاري در كتاب زندگي هنرمندان قراردادهاي زندگي نامه نگاري دوران باستان را در عصر رنسانس احيا مي كند . او كتابش را با مقايسه ي خداوند با مجسمه ساز آغاز مي كند و انسان را ( نخستين مجسمه ) مي خواند . او شرح حال آپلس به روايت پليني را نقل مي كند و بعد بزرگترين هنرمند خود را نام مي برد : ميكل آنژ . وازاري مي گويد خداوند ميكل آنژ را خلق كرده كه در نقاشي و مجسمه سازي مهارتي بينظير داشت ، كسي كه پادشاه مجسمه سازان ، شاهزاده ي نقاشان و عالي ترين معمار است . كسي كه به تبعيت از كنش خداوندي …. مي تواند لذتي پايان ناپذير به ما بخشد . وازاري به گونه اي استعاري ، ميكل آنژ را به خدا بدل مي سازد . او مي گويد كه ميكل آنژ – به مانند مسيح – ستاره ي اقبال بلندي داشت و تبارش به كنت هاي اصيل كانوسسا مي رسيد . ماهيت قراردادي و نه واقعي ، اين مدعيات عيان است ، زيرا در حوزه ي قرارداد ادعاي داشتن ستاره امري است ممكن و حاوي معنايي اخترشناختي ، ليكن كنت هاي كانوسسا افسانه اي بيش نبودند. وازاري علاوه بر خداانگاري ميكل آنژ ، اين موضوع را ياد آور مي شود كه برخي هنرمندان فرستادگاني از بارگاه ملكوتي اند ، گويي كه خداوند آنان را موقتا به اين جهان امانت داده باشد . اين تصور مرتبط با اين قاعده است كه نبوغ هنري امري بالفطره و عطيه طبيعت است ؛ نظرگاهي كه ماركسيست ها و شماري از فمنيست ها رد مي كنند . وازاري در زندگي چيمابوئه شعر دانته را نقل مي كند ؛ ليكن اثر خود او ، زندگي جوتتو است كه به بهترين شكل ، قراردادهاي زندگينامه نگاري هنرمندان را تجسم مي بخشد . وازاري به بشارت اوايل دوران كودكي جوتتو اشاره مي كند كه بنا به آن ، هنگامي كه جوتتو ده ساله بود ، به طور اتفاقي ، چيمابوئه او را در حال كشيدن بره اي بر صخره ديد . نقاش مسن تر همان دم استعداد پسربچه را تشخيص داد و توانست از پدرش اجازه گيرد تا او را تعليم دهد ، و بعدها خود او از شاگردش عقب افتاد . جوتتو به واسطه ي تمثيل بره ي مستعد ، به شكلي ضمني ، با مسيح مقايسه مي شود ، مسيحي كه به طور سنتي در مقام چوپان تصوير مي شد ، و داوود نيز كه پسركي چوپان بود ، يكي از انواع و همزادهاي عهد عتيق است .        

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *