انسان اروپایی در زمانی حدود پنج قرن به هنری خو کرده بود که طبیعت را بازنمایی می کرد . هنرمند ، طبیعت را ( خواه در مفهوم مثالی و آرمانی و خواه در مفهوم واقعی و ملموس ) الگو قرار می داد ، و آن را در اثر خود عینیت می بخشید . تا آنجا که به هنر نقاشی مربوط می شود ، این بدان معنی است که جهان مرئی سه بعدی بر روی سطحی دو بعدی ( یعنی پرده ی نقاشی ) نموده شود .
در حقیقت ، هدف نقاش آن بود که تماشاگر را با دنیایی مشابه با جهان مرئی روبرو کند : تماشاگر عادت کرده بوده که به عوض آن که اثر نقاشی را همچون سطحی پوشیده از رنگ ببیند شخص یا شیء ، و یا چشم اندازی واقعی را در آن تصور کند . نقاش برای تحقیق این هدف ، از تدابیر ، شگردهای فنی و قواعدی مدد می گرفت که به عنوان میثاق های ارزنده ی ( سنت بزرگ ) شناخته می شدند .
این هدفی بود که هنرمند اروپایی از آغاز عصر رنسانس در برابر خود می نهاد ؛ ولی سابقه اش به اواخر سده های میانه باز می گشت .
در آن زمان تغییری در بینش انسان مسیحی کاتولیک پدید شده بود و توجه وی را به جهان معطوف کرده بود . هنرمند عصر رنسانس ، در عین حال ، با فرهنگ کلاسیک یونانی نیز پیوند داشت . از این رو ، سنتی که او در عصر رنسانس همچون بدعتی در هنر پیش نهاد ، بر پایه های طبیعتگرایی استوار بود : به یک معنی ، کوشش وی بر آن بود ، که تصویر ( واقعی ) طبیعت را در نظمی آرمانی و کمال مطلوب عرضه بدارد .
روند تحول تاریخی سنت بزرگ چنین بود : در قرون چهاردهم و پانزدهم شالوده اش ریخته شد ، در سده های شانزدهم و هفدهم ، انبساط و استحکام یافت ، در سده ی هجدهم مورد توضیح و تفسیر قرار گرفت ، در سده ی نوزدهم پایه هایش به سستی گرایید ؛ و سر انجام ، در آستانه ی سده ی بیستم به کلی فرو پاشید .
جنبه های مختلف سنت ، چگونه بررسی می شوند ؟
تاریخ نویسان به درستی ایتالیا را مهد رنسانس می دانند : شهر فلورانس ، و سپس شهرهای ونیز و رم در این نوزایش فرهنگی و هنری اروپا پیشگام بودند . این اثر از لحاظ تاریخ هنر بر حسب معمول به رنسانس پیشین ( ۱۴۲۰ تا ۱۵۰۰ ) ، رنسانس پیشرفته یا مرحله ی اوج رنسانس ( ۱۵۰۰تا ۱۵۲۰) و رنسانس پسین ( ۱۵۳۰ تا ۱۶۰۰ ) تقسیم می شود . ( این مرحله ی آخر را با اصطلاح شیوه گری یا ( منریسم ) نیز ذکر می کنند که درست تر به نظر می آید .
به علاوه ، اغلب یک مرحله ی اولیه تحت عنوان رنسانس آغازین (۱۳۰۰تا ۱۴۲۰) بر مراحل مزبور می افزاید ؛ و یا از سوی دیگر رنسانس را تا نیمه ی دوم سده ی هجدهم بسط می دهند تا سابقه و دامنه اش را از لحاظ سبک ها هنری نشان دهند .
تا قرنی پیش ، رنسانس به منزله ی پدیده ی تاریخی خاص ایتالیا در نظر گرفته می شد و جریان های هنری پویایی که در آن روزگار خارج از ایتالیا برقرار بود به مثابه ی نتیجه ی انتشار تدریجی ایتالیا به حساب می آمد .
امروزه کاملا روشن شده است که چنین برداشتی صحیح نیست . پدیده ی رنسانس بیشک در ایتالیا زودتر از دیگر سرزمین های اروپا رخ نمود و نیز در آن جا بود که رنسانس با درخشش بسیار جلوه کرد ؛ اما سایر نواحی اروپا نیز در بسط و غنای دستاوردهای آن سهمی مهم داشتند .
به طور کلی ، رنسانس یک پدیده ی تاریخی اروپایی بود . غالبا در این نکته اتفاق رای وجود دارد که عصر رنسانس آنگاه می آغازد که انسان اروپایی بر وجود خویشتن هوشیار می شود و می خواهد زمانه اش را آگاهانه تبیین کند ، و بدین طریق تمایزی مشخص بین دوران خود و دوران پیشین به وجود آورد .
انسان عصر رنسانس بر خلاف انسان قرون وسطایی – از مفهوم تاریخ – درکی روشن تر و واقعی تر دارد ؛ و بر اساس ارزیابی فعالیت های بشری – و نه برپایه مفاهیم جزمی که ( کلیسا ) برای او ساخته است – ( گذشته ) را بررسی می کند .
او در بررسی خود به این نتیجه می رسد که : عصر باستان ، روزگار اوج تمدن و فرهنگ بود که با فروپاشی امپراطوری رم به دست مهاجمان ( وحشی ) پایان یافت و در پی آن ، دوران هزارساله ی رکود فرهنگی بر اروپا سایه گسترد . اما اینک با تجدید حیات هنر ها و علومی که در عصر باستان رواج و اعتلا داشتند ، دوران تاریکی و کوته اندیشی به سر آمده است و طلیعه ی عصر جدید روشنایی رخ نموده است .
این طرز نگریستن بر تاریخ و چنین بذل توجهی مشتاقانه به عصر باستان نخست در نیمه ی سده ی چهار دهم توسط پترارک – شاعر و متفکر ایتالیایی مطرح شد .البته او تجدید حیات آثار فلسفی و ادبی عصر باستان و پالایش زبان های لاتینی را در نظر داشت ؛ ولی طی دو قرن پس از وی ، اندیشه ی تجدید حیات به تمامی عرصه های فکری و فرهنگی از جمله در هنرهای بصری نیز بسط یافت .

لرنتسو گیبرِتی
نخستین کسی که مفهوم نوزایی هنرها را بیان داشت ، لرنتسو گیبرتی ۱۳۷۸-۱۴۵۵ معمار و هنرمند ایتالیایی بود . پترارک و متفکران و هنرمندانی که در پی او آمدند ، عموما عقایدی غیر کلیسایی داشتند و بر خلاف وابستگان به فلسفه ی مَدرسی ( اسکولاستیک ) برای مباحث مربوط به انسان ( در برابر مباحث الهی ) اهمیت زیاد قائل بودند . اینان مکتبی را در تفکر اروپایی پدید آوردند که ( اصالت انسان ) یا انسانگرایی ( اومانیسم ) نام گرفته است .
فلسفه نامگرایی تحت لوای رنسانس
رنسانس به سبب برخورد منفی متفکران سده ی پانزدهم با فرهنگ سده های میانه – همچون یک عصر به کلی مغایر و جدا از قرون وسطی – و نه در ادامه آن – وانمود شد . اما در حقیقت ، آنچه را که رنسانس در عرصه های اندیشه و هنر و ادبیات به دست آورد ، بر زمینه هایی استوار بود که از اواخر سده های میانه فراهم شده بود .
در این مورد ، بحث درباره ی طبیعتگرایی حائز اهمیت است . بی شک بینش طبیعتگرایانه و علمی وحصول رنسانس است ، ولی نباید از نظر دور داشت که فلسفه ی ( نامگرایی – نومینالیسم ) زمینه ساز چنین بینشی بوده است .
فیلسوفانی که از سده ی یازدهم تا چهاردهم می کوشند امکان معرفت در طبیعت را اثبات کنند ، الهامبخش متفکران عصر رنسانس هستند . فلسفه ی نامگرایی ، طبیعت را در اجزاء مشخص و خاص به رسمیت می شناسد و برای هر چیز خاص سهمی در کلِ هستی قائل می شود و بر این حکم می کند که مفاهیم جهانی از نام های اشیاء منفرد تشکیل یافته اند .
مطالعه بیشتر ⇐ رومانتیک گرایی
در سده ی سیزدهم ، حتی در درون کلیسا ، کنجکاوی تازه ای نسبت به محیط طبیعی انسان پدید آمده بود که مخالفت فعالانه ی کلیسا نیز نمی توانست آن را خفه کند .
در یک مجموعه ی مختص اطلاعات بشری در سده های میانه – دایرۀ المعارف منتفذ ( اسپکولوم مایوس – آیینه بزرگ) – ونسان دُبووه ۱۱۹۰-۱۲۶۴ م ، فصلی به نام ( آیینه طبیعت ) گنجاند ، که خلاصه ای از اطلاعات بشر درباره ی پدیده های طبیعت بود .
فصل مزبور به هیچ وجه شایسته ی عنوان تحلیل عینی یا علمی به معنای امروزی نیست بلکه گزارشی توصیفی است درباره ی ظواهر اشیاء به عنوان بازتابی از بزرگی و بخشندگی خداوند . بنابراین طبیعتگرایی سده ی پانزدهم را باید ادامه ی طبیعتگرایی عصر گوتیک محسوب کرد ، گرچه برخورد علمی و اصولی و همه جانبه با طبیعتگرایی از رنسانس آغاز می شود . به بیان دیگر ، نکته ی بارز رنسانس این نیست که هنرمند به مشاهده ی طبیعت می پردازد ، بلکه این است که اثر هنری به منظور مطالعه و بررسی طبیعت تلقی می شود .