از روزگاری كه آدمیان متفكر و صاحبذوق بر زمین زیستهاند و گرد یكدیگر شهرها و نهادهای جوامع خویش را سازمان دادند، روح زیباییشناسی و میل تسلط بر نیروهای حاوی مفاهیم زیبا و معنوی در هستی هرگز آنان را ترك نكردهاست؛ زیرا فطرت آدمی زیبایی و زشتی و نشانههایش را ناخودآگاه میجوید و درك میكند.
دیدن و اندیشیدن به تناسبها و هماهنگیها (قرینه های موزون) و نوسانات و ایستاییهایی كه در چیدمانهای بكر طبیعت به وفور یافت میشوند، همواره برایش چشمنواز و شاعرانه بوده است و ادراك ساز و كار نیروهای طبیعت همواره غیر مشروط؛ پس میتوان گفت حقیقت جاری در طبیعت برای انسانِ آموزنده و زیباپسند، كافی و پیامآور به نظر میرسید.
پدیدههای چهارگانه (آب، باد، خاك و آتش) توسط انسانهای اعصار پیشین چون الهههایی بیبدیل پرستش میشدند و ذات خود را مقدس جلوه میدادند. آسمان و زمین و هر آنچه در آن میزیست، برای مكاشفه و شهود تجزیه- تحلیل و تبدیل به دوایر، چهارگوشهها و سهگوشههای مقدس و رمزآلود میشدند. این انگارههای بصری در طی زمان، با یكدیگر فرم و تركیب مییافتند و تبدیل به حروف الفبا و خطوط نشانهای میشدند.
از دیگر بارزههای آفریدن این نشانهها، عطش به جاودانگی و رهایی از نیستی، كه دغدغهای نهادینه شده در بشر است، عنوان میشود. فرار از مرگ او را به ساخت و پرداخت نمونههای تصویری جاودانه و اساطیری سوق میدهد؛ مثلاً شكل دایره چون فرمی بیانتها به نظر میرسد که نقطهٔ آغاز و پایانی ندارد و برای حفاظت از پلیدیها همچون حلقهٔ حافظ و نگهدارنده تعبیر میشود.
تعریف زیبایی چیست و آیا این تعریف برای عموم یكسان است؟ چرا نشانههای زیباییشناسی در حال بازگشت به یكدیگرند؟ زیباییشناسی مقولهایست بسیار نزدیك به فلسفهٔ هنر و درعین حال متفاوت از آن. تعریف زیبایی برای هر شخص صاحبنظر متفاوت است و ابعاد آن گسترده، زیرا ساختارهای ذهن افراد برای فراگیری نشانههای زیباییشناختی بیشمار است و در این راستا تلقی و بیان رنگارنگ میشود؛ پس هرآنچه كه بر لذت و ذوق بصری بیفزاید و خشنودی عواطف را باعث شود، دارای عناصر زیباییشناختی نیز است.
تعریف زیبایی یا زشتی به یك ساختار منسجمشده در ذهن و روح افراد برمیگردد كه میتواند تغییر كند و بازبینی شود. این تلقی از دل فرهنگها–اقوام و سلیقههای گوناگون انعكاس مییابد؛ به همین دلیل نمیتوان برای آن تعریفی واحد و جهانشمول درنظر گرفت. از این روست كه ما امروزه پس از گذر زمان، وارث انواع سبكها–مكتبها و نظریات قابل بازگشت به یكدیگریم.
زیباییشناسی در بخش فلسفهٔ وجودیاش با مفاهیم و معانی گستردهای چون تولد و مرگ، عشق و وفاداری، زندگی و روز آخرت، خدا و انسان، رنج كشیدن و تعالی، تعلیم و راهبری، معصیت و معصومیت و هر ارزش انسانی كه والاتر است، پیوند خورده و تعاریف متنوعی را شامل شدهاست؛ اما همین عناوین در طی قرون نوساناتی در اولویتها و اهمیتها داشته است و سر و سامان گرفتن آن محصول شرایط كنونیاش بوده است. اصول علمی بر دانشمندان و دین بر حكام میچربید. شرایط فكری جامعه رو به آزادیخواهی و ترقی میرفت. قشر متفكر و روشنگر در تنگنا قرار میگرفت. متمردین مجازات میشدند. فلاسفه همواره نظریههای متفاوتی عرضه میكردهاند و شاگردانشان آن را بسط میدادند و تحلیل و تكمیل میكردند. منتقدین بررسی میكردند و ویژگیهای نوین به آن میافزودند. هنرمندان با آمیزهای از لحن شخصی و قراردادهای زیباییشناختی مرسوم، آثار هنری و ادبی را می آفریدند و بدین ترتیب در تفكر جامعه و تغییر نگرش آنان نقش ایفا میكردند و این شاكلهٔ خودانگیخته را گاه حقیقیتر میكردند.
از دوهزار و پانصد سال پیش تا كنون، دولتها و جوامع هنرپرور از میراث زیباییشناسی تمدنهای بزرگتر و قدیمیتر (چین، رم، یونان، مصر ایران و آفریقا) باستان در ادبیات و هنر بهره میبرند و سده به سده با پژوهش و پرورش به نسلهای پس خود انتقال میدادند؛ اما این جوی رونده، ناملایمات و بیعدالتیهای فزایندهای نیز در برداشت. مثلاً از قرون وسطی تا چند سده پس از رنسانس، قراردادهای زیباییشناسی كاربردی بر موازین و سازمان عقلانی و دینی پایهگذاری شده بود. این مضامین كلاسیك و مراجع موثق و عقیم بارها و بارها در طول سدهها الگوبرداری و بازآفرینی میشد. (فلاسفه و متفكرین عقیده داشتند كه عمق و خلوص جاری در آثار پیشین، مقدس، پربار و بیانتهاست و از آنجا كه بشر فراموشكار و خطاكار است، باید تكرار شوند و به صورت قانون تدوین یابند.
پیروان عصر كلاسیك، خردورزی را همواره مقدم بر همه امور میدانند؛ زیرا زیبایی امور عقلانی و پیامدهای آن به اهدافشان نزدیكتر بود و گزینش عناصر و مفاهیم زیبا از محیط پیرامونشان را براساس محاسبات مدون انجام میدادند؛ بدین ترتیب هنرمندان كلاسیك معتقد بودند كه طبیعت به طور مستقیم و بیواسطه قابل تقلید نیست زیرا هیچیك از سرمشقهایی كه طبیعت درمعرض دید بشر گذاشته است دارای مشخصات كامل و بینقص زیبایی نیست. در این میان قدما توانستهاند از میان مظاهر طبیعت بهترین و مناسبترین آن را انتخاب كنند و در آثارشان به طرز شایستهای به كار برند. كمالگرایی و بینقصی از دیگر آرمانهای زیباییشناختی آنان بوده است.
از نشانههای زیباییشناسی در شعر عصر اولیه كه در مقدمهٔ كرمول ویكتورهوگو، قرن افسانه نام گرفته است، این بود كه هنرمندان همواره در آفریدن آثار هنری و ادبی پیرو نظام حاكم بر جامعه دینی و عقیدتی خود بودند. اثر هنری باید محتوایی اخلاقی و آموزنده میداشت و دارای پندی حكیمانه و بهبودبخش میبود و ارزشهای زیبایی آن تمجید میشد. آنها ایدهآل را در هرچیز در نظر میگرفتند و قهرمانان آن عظیمالجثه همچون نوح، آدم و قابیل بودند. منبع اصلی تورات بود كه نغمه ابدیت ساز میكرد و اینها مشخصههایی بود كه باید در حول محورش موضوع انتخاب میشد. اگر مضمون و اجرای كار هر هنرمند از این مشخصات بی بهره بود، از قوانین سرپیچی میكرد و یا چیزی خارج از چهارچوب به آن میافزود، مردود شمرده میشد و در آكادمیها و انجمنهای ادبی و هنری راه نمیافت. آنها اصرار داشتند كه هر حقیقتی زیبا و ارزشمند نیست و نمیتواند به نمایش درآید؛ لذا تنها موازین زیباییشناسی و مراجع رایج باید برای الهامبخشی برقرار باشند و الگو قرار گیرند.
[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]