امانوئل كانت چگونه زيبايي شناسي را نقد مي كند و گستره ديدگاهش تا كجاي مدرنيته سايه مي اندازد ؟
شايد انقلابي كه امانوئل كانت در قرن هفدهم به پا كرد، همسان انقلابي بود كه نيكلاس كپرنيك درقرن پانزدهم در شناخت عالم اجرام آسماني، به وجود آورد، خيزشي ناگهاني و بدون مقدمه در عالم مفاهيم و اسلوب هاي تازه در باب نو انديشي و خردورزي ، كه مقصود كانت را در اين باره، يقينا به درستي، بديع و استثنائي جلوه مي داد. شكوه اين درخت تنومند كه ريشه در پيشينيان داشت، رو به پرباري مي گراييد و با نگاه به آن ميشد رگه هاي بنيان اين نظام فكري و خاكي كه اين فلسفه از كجا آغاز به رشد كرده است را، دريابيد.
پيشينيان و هم روزگاران باستاني در عصر كلاسيك با هزاران بند متصل هستند به فلسفه انتقادي كانت، كه خود او بارها، بي پرده به خردورزي ايشان اشاره كرده و چكيده فكري خود را راهگشاي فلسفه آيندگان خوانده است. امانوئل كانت بخشي از نتايج بحث خودرا در در باب والائي و اهميت فلسفه هنر مديون نوشته هاي ادموند برك است ( سياستمدار و نظريه پرداز برجسته ايرلندي در عصر روشنگري كه او نيز از ارسطو و جان لاك تاثير پذيرفته بود ) و بخشي ديگر از آن را، وام دار نظام روشنگري مي باشد ، كه اين فرايند به روشن شدن محدوديت هاي كلاسيك و زيبايي شناسي پيشينيان مي انجامد و قلمرو فكري كانت را آشكار مي سازد .
هنگامي كه بحث قدما را در باب ( زيبائي چيست ؟ ) مي خوانيم ، چه سقراط ، افلاطون يا فلوطين … ، به نوعي ناتواني و ابهام در نتايج آنان ، همراه با محدوديت هايي مي رسيم كه ادراك فلسفه كهن را بغرنج مي نمايد ، درست است كه اين پرسش آغازين ، كه احساس ما را در برابر اين پاسخ ، آنطور كه بايد برانگيخته نكرده است اما فعليت و كارايي خود را همچنان حفظ كرده است . ديگر اين پرسش در بنيان خود پذيرندگي و تعريفي قطعي ندارد و فيلسوفان هنر معاصر ، از صدور آن سرباز مي زنند و هرگونه پرسش را نادرست مي داند .
اما از نظر آن دسته از فيلسوفان كه طرح پرسش هايي از اين دست را لزوما نادرست نمي دانند به ويژه در آيين فلسفه ي تحليلي ، فلسفه سده هجدهم و به ويژه زيبايي شناسي كانت در مقايسه با فلسفه باستان پاسخ هايي بارها دقيق تر به پرسش هايي چون ( زيبايي كدامست ؟ ) يا ( تمايز اثر هنري از كار غير هنري چيست ؟ ) فراهم آورده بود .
اما با توجه به دستاوردهاي امروز از آغاز و سودمندي فلسفه زيبائي شناسي ، ( زيبايي شناسي انتقادي ) كه كانت آنرا در قرن هجدهم پيش كشيده است ، به معناي واقعي آنرا متمايز و خواندني كرده و پاسخ هايي دقيق تر به ما عرضه كرده است ، چون كانت بسيار تحت تاثير ادموند برك بوده است ، اول از همه انديشه ها و بحث او را در مورد والائي هنر بررسي مي كنيم .
والائی هنر از نگاه ادموند برك
يكي از مهمترين و تاثيرگذارترين نوشته هايي كه سده هجدهم چاپ و منتشر گشت رساله ( تحقيق درباره سرچشمه هاي نظريات ما در مورد والائي و زيبائي ) از ادموندبرك نظريه پرداز بود كه پس از طي سي سال ، ده بار تجديد به چاپ گشت و تا زماني كه برك زنده بود در آن دوره ، هفت هزار نسخه از آن منتشر گشته بود و همين ميزان توجه در اروپاي آن ايام كم سابقه بود .
در مقدمه اين رساله سخن از ذوق و سليقه به ميان آمده است و ميان نيروي خردورزي و توان به كارگيري عقل با سليقه تفاوت مي گذارد و در پايان نتيجه مهمي مي گيرد : ( سليقه به ادراك حسي ما مرتبط است و نمي توان به گونه اي معقول يعني بر اساس داوري سليقه را تغيير داد . خيالپردازي نيز نتيجه حس است ، و با آن نمي شود ذوق و نتايج آن را دگرگون كرد . مهمترين نتيجه ي ادراك ذوقي ما لذت است ، كه درست همچون خود ذوق وابسته به ادراك حسي است و به طور مستقيم مرتبط به نيروي فاهمه نيست . لذت وزيبايي كه به هم پيوسته اند خود را در عشق نمايان مي سازد .
مرور بر كتاب زيبايی شناسی برك و كشف مهمترين عواطف ما
در اين كتاب پنج فصلي ،كه از ادموند برك به يادگارمانده است ، تعريف هايي از مهمترين نكته ها ارائه شده است ، اما در فصل دهم مسائل درباره زيبايي شناسي موضوع عاطفه اي معرفي شده است كه ما آن را عشق مي خوانيم و ارتباط دارد به جنسيت .
برك در اين نظريه ، عواطف والاي ما را به دو بخش انفرادي و اجتماعي تقسيم مي كند ، بخش انفرادي ما را همان هراس و ترس مي داند كه مهمترين عواطف سرچشمه وجودي هستند و بخش اجتماعي را عشق به ديگري و كشش جنسي مي داند . عشق لذتي مثبت است كه موضوع آن زيبايي است و موضوع فصل دوم كتاب را كه والائي است شامل مي شود .در اينجا برك ميان والائي و زيبايي تفاوت مي گذارد و والائي را مرتبط به عشق نمي داند ، بحث ( والائي ) موضوعي ژرف و مهم در دوران زندگي برك بود.
كساني چون ( نيكولا بوالو – شاعر و منتقد ادبي كه از مهمترين اشخاص جريان ساز در ادبيات فرانسه قرن هفدهم به شمار مي آيد ) كه يك سده پيش تر از برك ميزيسته اند ، امر والا را نتيجه جلوه ي احساسي در انسان مي دانسته اند كه تركيبي است از شگفتزدگي و مرعوب عظمت شدن .
اما ادموند برك اين باور را برخلاف مرسوم بودنش در آن روزگار مي دانست و امر والا را نتيجه ي حس هاي متعددي مي دانست كه در پيرامون جاري بودند ، ترس و غافلگير شدن تا فرياد جانوران ، از شگفتي هاي طبيعي تا موارد شگرف همچون معماري كه دستافريده هاي انسانها بودند.
از ديدگاه ادموند برك ، چيز ها ، وقتي سرچشمه ترس باشند والايند و در ادامه مي بينيم كه براي كانت نيز امر والا ، هراس آور جلوه مي كند اما هر چيز هراس آوري ، والايي ندارد ، برك اما علت امر والا را مواردي مبهم و مخاطراتي ناشناخته مي داند كه موضوعات مبهم را والا نشان مي دهد . برك از زبان ميلتون ( شاعر و نويسنده انگليسي قرن هفدهم كه اثر مشهورش بهشت گمشده نام دارد _ وي به دليل نوشته هاي جنجالي اش در آن دوران بسيار بحث برانگيز و آثاري براي آزادي انتشار و سانسور نگاشت ) ، مرگ را والاترين چيزها مي داند زيرا در عين حال مبهم ترين چيز در اين دنياست :
( مرگ ظلماني ، نا مطمئن و بسيار پيچيده است و اين امر مبهم ترين ، پس بيش از حد والاست .)
انتقاد ادموند برك از تناسب، سودمندی و كمال برای شناساندن زيبايی
ادموند برك در فصل سوم كتابش در مورد زيبايي و بحث جدانشدني اش با عشق صحبت مي كند و اينكه زيبايي همان تناسب است را مردود ميشمارد و جداگانه در مورد تناسبات گياهان و جانوران و همه موجودات بررسي و رد ميكند او نه زيبايي را در رساندن سود و خوشي مي داند و نه نردباني براي دست يافتن به كمال .
اين نكته در كتاب چنين پيش كشيده مي شود ( زيبائي زاده خرد نيست و قرار نيست به ما سود و بهره اي برساند ، كيفيتي است در بدن ها ، اجسام و كنش ها كه به گونه اي مكانيكي و به دليل دخالت حس هاي گوناگون در ذهن جاي ميگيرد .)
برك زيبائي را كيفيتي آبژكتيو معرفي مي كند و جز اين كانت پاره اي از نكته هاي زيبايي شناسانه را در اين تعريف برك باز ميابد و در فصل چهارم كتاب برك والايي و زيبايي از هم جدا مي شوند . كانت در پي برك نشان ميدهد كه والائي بيان زيبايي نيست و در امر بينهايت و نامحدود شكل ميابد . برك زيبايي را به ظرافت و شكنندگي و والائي را به قدرت و عظمت همانند دانسته است .
درفصل پنجم و نهايي كتاب ( درباره واژگان ) نام دارد و اهميت پايه گذاري پيكر واژگان را براساس عاطفه نشان ميدهد و ادبيات را غير تقليدي نشان مي دهد . كانت والايي را حس لذتي مي شناسد كه با هراس درمي آميزد . عظمت ستيغ پربرف كوهستان ، و درياي طوفاني ، تصاوير آشناي سخنان كانت هستند كه از الگوهاي برك وام گرفته شده اند و البته بيشتر از او به اين ميپردازد كه ما در برابر طبيعت با عظمت و هراس آور ، ترسيده و بي دفاعيم ، اما از آنجا كه از طبيعت مستقلا زيست مي كنيم ، ذهن انساني خودرا از نيروي خويشتن آگاه مي سازيم و به جاي برتري فكري و اخلاقي ، خود را فرودست و حقير و در نهايت متواضع نشان مي دهيم .
سومين سنجش امانوئل كانت در باب زيبايی و والایی
كانت در شاهكار فلسفي خود از واژه استتيك استفاده ميكند كه با معناي متداول در اين عصر ( زيبائي شناسي ) تفاوت دارد ، او استتيك را ( حسيك ترا فرازنده ) تعريف ميكند و توضيح مي دهد كه چگونه شهودهاي حسي به مفاهيم تبديل مي شوند تا رابطه بنيادين را در ذهن براساس تجربه پايه ريزي كنند ، هر يك از ما با ويژگي هاي مخصوص به خود ، به تعبير كانت ، آبژه هاي جهان را در مكان و زمان جاي مي دهيم و در واقع ( به تصور در مي آوريم ) و اين سنجش نقادانه در سومين اثر كانت ( سنجش نيروي داوري – 1790) برجسته شد ، امانوئل كانت هنگامي كه از بيان گستره و محدوديت هاي نيروي خرد و حكم اخلاقي فارغ شد به داوري امر زيبا ، امر والا و حكم فرجام شناسانه پرداخت .
كانت در نقد مهم خود سه ويژگي را بيان ميكند كه از مشخصه هاي مدرنيته است ( دانش- كنش درست يا نيكي – زيبائي و والايي ) . تكامل علم مدرن و تكنولوژي در يك گستره و تكامل اخلاقيات در گستره اي ديگر و در آخر گستره تكامل داوري هنري در گستره ي سوم از اين قاعده بيرون مي آيد كه به نكته اي مهم ميرسد كه جدايي هنر از مفهومات است .
امانوئل كانت ، داوري را امر مقدسي مي داند كه منتقد و شاهد را بدون در نظر گرفتن منافع و بهره عملي، با ذوق و تاييد خود تنها ميگذارد . اگر اثر هنري در او لذت ايجاد كرد و توانست آنرا برايش زيبا قلمداد كند ، پس اين بيان شدن و استفاده از مفاهيم و مقوله هاي شناختي ، همان اعتبار راستين است كه هنر و زيبايي را اعتلا مي بخشد و برايش ضروري مي نمايد . بخش نخست كتاب سنجش نيروي داوري در باره داوري زيباشناسانه ، يكي از مهمترين متون در فلسفه هنر به حساب مي آيد و تاثيرش بر انديشه زيبايي شناسي تا امروز باقي مانده است .
كانت هريك از عناوين تحليلي خودرا به شاخه هاي ديگر تقسيم بندي ميكند كه مباحث مربوط به بحث ما از هنر از آنان جدا ميشود ، كانت داوري زيبايي شناسي را به دو شاخه كه اولي سنجش داوري زيبايي شناسانه و بخش بعدي داوري فرجام شناسانه يا پژوهش آبژكتيو طبيعت است تقسيم مي كند و زيبايي و والايي را ، جداگانه تحليل مي كند .