دوران معاصر، هنرمندان بیش و پیش از بهره گیری از تجارب و و استفاده از عقاید هنر خود، وام دار دستاوردهای مکاتب پیشین هستند. این رو نگاری و رویکرد، گاه به طور واضح و آشکار و با گرته برداری دقیق و گاه بطور ناخود آگاه و غیر مستقیم اتفاق می افتد. از جمله این تاثیرات، سامان پذیری فضا ، نگرش به محیط پیرامون و شیوه و شگردهای انتقال آن به مخاطب است. دوران باروک، با اماکانات بیانی نهفته و غنی، تحولی عظیم در زمینه نقاشی ایجاد کرد. نقاشی باروک به عنوان کیفیت و قدرت فراوان در تصویرو نقاشی ، توانست جرگه پیروز و مناسبی برای ایجاد و رشد مکاتب هنری بعد از خود باشد. پست مدرن از مکتب باروک به عنوان یک نگرش فرهنگی وسیع و جامع نام برده میشود. کیفیت های بصری دوران باروک سرشار از جذابیت های حسی و عاطفی است. این مهم باعث شده که بسیاری از هنرمندان و نقاشان معاصر برای توسعه تکنیکی و تقویت ساختارهای تصویری خود، از امکانات بی شمار آن بهره مند شوند. در این مقاله سعی بر آن است نقاط تاثیر پذیری ،اشتراک و اتصال نقاشی دوران باروک از منظر ارجاعات معنایی و الگو های بصری ، با نقاشیو نقاشان ادوار پس از باروک را مورد بررسی قرار دهیم.
باروک
ریشه کلمه باروک، از واژه فرانسوی باروکو به معنی مروارید صاف و صیقل نیافته می آید . طرفداران مکتب کلاسیک به مکتبی که از نظر قوانین حاکم بر شیوه مقبول خودشان، غریب، گنگ و ریاکارانه می نمود، باروک نام نهادند. این مکتب در ایتالیا در اواخر قرن شانزدهم ظهور و در قرن هفدهم و هجدهم بر ارپا حکم رانی کرد. مکتب باروک، سبک بین منریسم و روکوکو است که علارغم آنکه گاه فاقد صلابت و وقار است، اما سبکی است که بیش از دوسبک ذکر شده گرایش به ایجاد تعادل و انسجام دارد.جنبش هنری باروک از شورا و گردهمایی هایی ضد اصلاحات کاتولیک، که پاسخی به اصلاحات پروتستانی بود، سرچشمه گرفت. شورا به این نتیجه رسید که هنرمندان می توانند از هنرهای آراسته برای ترویج تعصب و عظمت مسیحیت استفاده کنند. هم چنین كليسا های كاتوليك نیز به اين برداشت رسيده بود كه براي رسيدن به هدف هنر وسيله مهم و موثری است. چراكه حتي مردمي كه نمي توانستند بخوانند ( عموم و عوام مردم) مي توانستند تصاوير را بفهمند. كليسا مي خواست تعداد زيادي نقاشي با مناظر و مضامینی از كتاب مقدس كشيده شود كه مردم طبقه متوسط بتوانند با آن ارتباط برقرار كنند.در آن دوران سبك باروك متأثر از دو موج بزرگ شد: یكی دربار سلطنتی و كلیسا و دیگری طبقه متوسط مردم.دسته دوم باروك بیشتر جنبه رئال داشت و منعكس كننده زندگی روزمره مردم عادی بود در صورتی كه نوع اول باروك تنها به تصویرسازی از شكوه و عظمت اشرافیت می اندیشید. برای نمونه می توان به کاخ سلطنتی ورسای اشاره کرد.هنر باروک در پی جذب احساسات به جای عقل و خرد بود. باروک در مقام یک قیام هنری با بن مایه انسان گرایی، و توجه به مواهب و مائده های زندگی، تکوین و گسترش نهاد های غیر دینی، بستر شیوه گری منریسم را چید. این سبک به عنوان جبران خلائی برای سبک و بیان متفاوت، واقع گرا، سهل الفهم واحساسی به وجود آمد.
ویژگی های مکتب باروک
از ویژگی های بارز هنر باروک حفظ اعتدال و وحدت آفرینی در میان عناصری متراکم و گوناگون است. هم چنین ایجاد هماهنگی و هنجار در میان این عناصر و مضامین گوناگون و در هم آمیخته طرحی فراخ و به قیاس بزرگ، در فضایی شکوهمند و ابهت انگیز را به ارمغان می آورد. مکتب باروک بر هارمونی بخشها از جزئیات تا کلیات تاکید دارد و این مهم منجر به توازن ب شکل درست و به جا میشود. تعادل و سکون، توجه به ریزه و ظریف کاری ها، از طریق هماهنگی اجزا در در کل حاصل میشود ، بر خلاف هنر رنسانس که در آن با وجود اینکه اجزا و عناصر با یکدیگر هماهنگی دارند و به تعادل میرسند ، ولی هر یک از اجزا نیز به تنهایی دارای کمال آرمانی و تمامیت اند.نور پردازی های متمرکز در فضای تاریک، یکی از خصوصیت های مهم نقاشی های باروک است که بیشترین نمود آن در آثار کاراواجو است.اقعنمایی در مکتب بارک از ویژگی های مهمی است که از طریق محاسبه دقیق نور در برابر سایه، سطح در برابر حجم، کاربرد خطوط قوی مورب یا منحنی، برهم زدن قواعد پرسپکتیو، حاصل میشود. خطوط محیطی در نقاشی باروک جایشان را به دور گیری و خطوط محو داده اند. ارائه جسمیت و تجمل جسمیت، از طریق کاربرد و تضاد رنگ است که این مکتب را منریسم و روکوکو متمایز میسازد. از دیگر ویژگیهای هنری سبک باروک، میتوان توجه به نهادهای غیر دینی و دنیوی ، مولفه های معرف وحدت، تصنع و تزیین افراطی، شکوه، از دیگر خصائص این مکتب است. در نقاشی باروک، جسمیت، رنگ و بافت چیزها اهمیت دارند.مکتب باروک بود که شبیه سازی فردی و نقاشی روی سقف، را باب کرد. ابداع اسلوب های کوتاه نمایی اندام و تعلیق اندام در فضا، تجسم بخشی به تعمال عادی زندگیی انسانی، تصویر صحنه از زوایای دید مختلف، ژرفنمایی دیده فریب یا خطای دید، در مکتب باروک به اعتلا و اشباع رسید. باروک با مشاهدۀ طبیعت و وفاداری به واقعیت همراه است. باروک برای رسیدن به کیفیتی عاطفی و جسمانی باید که موضوع کارش را واقعی بنمایانند. از این رو بازنمایی باروک با مشاهدۀ طبیعت و وفاداری به واقعیت همراه است.هنر باروک، چارچوب و لوح اثر را از کنش و حرکت انباشته میکند. هنرمندان باروک در آثارشان در پی خلق جهانهایی سراسر ساختارمند یافته و پویا بودند. شمایل نگاری باروک مستقیم، آشکار و دراماتیک بود و بیش از هر چیز به حواس و احساسات علاقه داشت.
اشتراک و احیای باروک در هنر معاصر
همان طور که پیش تر ذکر شد، در نقاشی دورۀ باروک رابطۀ نور و تاریکی مسأله اصلی ساختار بصری و ابزار بیان است. تاریک نگاری اصطلاحی در طی مسیر این مکتب شکل گرفت و در آثار کاراواجو به اوج رسید ، به طوری که شیوه های نمایش نور در نقاشی های قرن هفدهم، وابسته به شدت و تراکم وسعت بخش های تاریکشان است. تاریک نگاری، اصطلاحی است برای توصیف پرده های طبیعت گرایانه ای که با رنگ سایه های بسیار تیره نقاشی شده اند و در آن ها کاربست تباین تیره روشن به وضوح مشهود است.تاریک نگاری یک روش مؤثر برای بیان حقایق روح و روان آدمی است که هنرمندان دورۀ باروک از کیفیت های آن در جهت عیان کردن عمیق ترین تمایلات و احساسات درونی انسان بهره برده اند.
این شیوه در هنر معاصر به تصدیق و تایید میرسد. کارکرد جدی تاریکی و کنتراست شدید را به خوبی می توان در تصویر سازی ها و بازی های رایانه ای جدید و سینمای معاصر مشاهده کرد.در عرصه نقاشی هم استفاده از این شیوه در آثار هنرمندان نقاش مدرن و معاصر ، نظیر ( اُد نردروم ) نقاش سبک پست مدرن، که در آثارش از وفادارترین افراد به هنرمندان مکاتب پیش از خود، خصوصا باروک است.در نقاشی معاصر ، نور نمایشی، تأکید نیرومند روان شناختی، آرایش سه بعدی پیکره ها و ژست ها و چهره هایی معمولی و آرمانی انسان ها، از مشخصات بصری محسوب میشوند که منتسب به باروک است.یکی از ابداعات نقاشی باروک کشف نوعی زیبایی است که از بطن تاریکی حاصل می شود.کشف و جهش زیبایی از زشتی، حقیقت از باطل و زندگی از مرگ، رئالیسمی است که کاملا در بردارنده تناقضات جهان معاصر و کنونی است.در دوران معاصر، تعریف و تعهد به ذات واقع گرایی ، منجر به پرهیز از تصویر برداری های محض و مطلق از سوژه شده است.نمایش بدن ، در غالب تماما ثبات ، و نمایش فرم بدن که از اعلای استحکام برخوردار سازد ، از شیوه های تصویر گری رامبراند نقاش مکتب باروک بوده است، که در دوران معاصر دوباره جان گرفته است.وام گیری از موضوعات تاریخی نیز ، در آثار هنرمندان کلاسیک فرانسه، از جمله نیکلا ساموری، دیده میشود. این نقاش تمامی آثارش را همانند یک استاد مکتب باروک سازمان دهی میکند. موضوعات او از تاریخ هنر وام می گیرد، پرتره های مصلوبین، پرستاران، طبیعت بی جان ها و مناظری که برگرفته ازمضامین نقاشی های باروک است. فیگور ها در آثار او از دل تاریکی بیرون میزنند. نقاشی های او نیز پر از انرژی حسی و کیفیت های محسوس بصری است. پیش تر گفته شد القای احساسات شدی از ویژگی های کتب باروک است، در این راستا میتوان به آثار این هنرمند معاصر ( نیکلا ساموری ) دیگری اشاره کرد به شکلی نوین، این رسم را احیا کرده است.او پس از اتمام نهایی تابلوهای فیگور اش، با یک قلم مو، کاردک یا تیغ جراحی، بخش هایی از اثر را تخریب می کند. این کار به خلق مفهومی جدید که توسط معانی از دگردیسی و تغییر شکل هنری به وجود می آید، کمک میکند. او با تخریب و تحریف تصاویر با دست، از شکل انداختن فیگورها با کاردک، ریزش رنگ از درون اثر و گاهی با برش لایه ای از سطح تصویر به عنوان استعاره ای از پوست بدن، نقاشی ها را دردناک و رنج آور ترسیم میکند.نیکلاساموری با خشونت مخرب و دستکاری های هنرمندانه، ترکیب بندی هایی ارائه می دهد که میراث تاریخ تصویری باروک را با بالاترین درجه ممکن از انرژی های حسی و کیفیت های جسمانی به بیننده معاصر عرضه می کند. او همچنین از تقابل شدید تاریک نگاری و کیفیت فی البداهگی جرم رنگ بهره می برد.در باره اصول پیکره نکاری باروک باید گفت: باروک به طور آگاهانه کیفیت متفاوتی از سطح را به ذائقه اصلی اثر تبدیل می کند و پوست به عنوان امری دیداری و متفاوت از عناصر دیگر برجسته می شود.در سراسر نقاشی دوره باروک، جنسیت و جسمیت بدن، مراتب کمال خود را طی می کند. تصاویر ارائه شده از بدن انسان که حاوی رئالیسمی از گوشت و خون هستند فراتر از تجربیات ادراکی ما وضعیت بدن را به گونه ای جسمانی و تنانه به نمایش میدهد.کاراواجو، رامبراند و روبنس بیش از دیگر نقاشان این دوره جسمانیت را به بدن تزریق کردند. در آثار آن ها رابطه ای ظریف بین نقاشی و مجسمه سازی برقرار می شود. شیوه رنگ گذاری آن ها، نمایش سه بعدی از حجم بدن در سطح تصویر است. در کاراواجو، کیفیت پوست و در روبنس و رامبراند، وزن و حجم گوشت است که بدن را با تمام تنانگی اش نمایش می دهد.تأکید بر کیفیات حسی بافت به ویژه در نقاشی از بدن انسان در دوران معاصر هواخواهان زیادی یافته است. شاید بزرگترین نقاشی که توانست رنگ ماده را به عنصر روانشناسانه کارش مبدل کند( لوسین فروید) است. نحوه رنگ گذاری با شگردهای چون استفاده از کاردک، تماس مستقیم دست و یا ترکیب با مواد دیگر به گونه ای قابل لمس برجسته می شود. او از رنگ و روغن فی ذات به عنوان یک مادۀ ملموس و جایگزین گوشت و تن استفاده می کند. در آثار لوسین فروید ، نمایش فرم و محتوی، بازگشت به وضوح سنت های نقاشی باروک دیده میشود.شیوه های اجرایی و کیفیت بصری بدن های فروید، بیشتر از هر هنرمند دیگر دوره باروک، با رامبراند قرابت بیشتری دارد. در آثار فروید شاهد حجم زیادی از لایه های رنگی هستیم که قرارگیری آن ها بر روی هم، ادراکات چون حجم، سنگینی و انرژی های لمسی را القا میکند ، این مهم هم تاثیر پذیر از نقاشی های رامبراند است که گوشت تن را همچون ماده نرمی تصویر می کند که در مقابل فشار اثرپذیر است. در آثار فروید هم وجه برجسته سازی سطوح بدن، مشابه آثار رامبراند، وضعیتی از فناپذیری و قابل فساد بودن تن را نمایان می کند. پرهیز از هر گونه ایده آل نشان دادن بدن، از ویژگی ها آثار رامبراند است که در نقاشان بعد از او تکرار شده است. از دیگر اتفاقات موجود و موثر در سبک باروک، استفاده موکد و مکرر از چین خوردگی هاست، چه در بدن و چه در اشیا. این پیچ و تاب ها در نقاشی باروک که به عنوان یکی از مشخصه های تصویری این عصر است .طبیعت بی جان ها، پرده های آویزان، سفره های رو میزی با متعلقات تزئینی، جواهرات شعله ور در نور، پیچش های حاصل از هوا یا ابرهای متراکم و سنگین، در هم تنیدگی سبزیجات، میوه و ظروف همگی آن چیزی است که در این مکتب فراوان است. در واقع پیچ و تاب در بدن و اشیا که با ضربات و حرکات سریع قلم اجرا می شود و از هم پاشیدگی بصری خود یک استعاره و نمادی برای وضعیت کنونی بشر در عصر حاضر است.حضور و بازگشت عناصر هنر باروک بویژه نقاشی آن در آثار فیگوراتیو معاصر، که بدن انسان در آن، بیان اصلی اثر را به دوش می کشد، انکارنشدنی است. ضخامت رنگ، جسمیت ، چین خوردگی ،از کیفیاتی هستند که نه تنها در نقاشان باروک مشاهده می شود، بلکه می توان نمود کلی آن در حجم عظیمی از نقاشی های معاصرکه دغدغه بازنمایی انسان را دارند، ردیابی کرد. نتیجهحقیقت بهره و تاثیر پذیری هنرمندان از مکاتب پیش از خود، انکار ناپذیر است، رجعت به سبک و سیاق و نمودهای هنری گذشته در غالب اقتباس و استفاده از مولفه های تکریم و تاثیر از استادان پیشین است. باروک از مهم ترین رخدادهای عرصه هنری در قرن شانزدهم معرفی شد. توجه به عناصری که رسالت آنها القای احساسات است، از کارکرد های این مکتب است.باروک با واقع گرایی ، با استفاده هنرمندانه و متفاوت از نور و پرسپکتیو ، به جلالا و شکهمندی در هنر نقاشی دست یافت. در این مقاله تلاش شد با معرفی سبک باروک و بر شمردن خصائص تکرار شونده آن در ادوار معاصر، به چرایی و چیستی تمایل هنرمندان مکاتب دیگر برای باز نمایی و استفاده موکد و مکرر از عناصر این سبکرداخته شود. استفاده از رنگ در حجم و غلظت بالا، به قصد توصیف بافت، و جنسیت برای نمایش تمام عناصر تصویر از بدن تا اشیا از میراث باروک است که در دوران معاصر به منظور استعاره و نمادی از جهان کنونی بشر، تکرار شده است.