پديده هاي دنياي نو ، از جمله
هنر مدرن ، بر بستر كدام انقلابات سياسي و اجتماعي بر مي خيزد و به چه منتج مي شوند ؟ مفهوم دنياي نو ، نخست با تحول انقلابي در چند كشور غربي شكل مي گيرد ؛ اما ديري نمي گذرد كه به يك مفهوم عام بدل مي شود . تحولات جديد بنا بر ماهيت جهانشمولشان در سراسر كره ي زمين تاثير مي گذارند ، و به تدريج تاريخ سرزمين هاي ديگر را نيز دستخوش تحول مي كنند .در اين دنيايي كه به سبب خصلت ( مدرن ) اش كاملا از دنياي قديم متمايز مي شود و دم به دم نيز در حال نوتر شدن است ، همه ي قاره ها عرصه ي پژواك دگرگوني هايي بس شگرف هستند . از اين روست كه در دنياي ما سرنوشت جوامع و فرهنگ ها بيش از پيش به هم گره مي خورند و هنر نيز از چنين روندي بركنار نمي ماند .لازمه ي درك ابعاد
دنياي نو ، كنجكاوي در تاريخ عصر جديد است : در پي پيروزي علم و فن بر انگارها و نظرات كهنه درباره ي دنياي مادي ، انقلاب صنعتي از راه ميرسد.در زماني اندك ، توده هاي بخار و زغال سنگ و آهن محيط انگلستان و سپس سراسر اروپا را فرا مي گيرد . در اينجا و آنجا ، دودكش هاي عظيم كارخانه ها بالا مي روند ، و در شهرك هاي تازه ساز صنعتي ، فرياد گوشخراش تسمه هاي انتقال حركت و ماشين ها طنين مي افكنند . ماشين هاي غول پيكر صلا در مي دهند كه اينك عصر ماشين آغاز شده است . عصر ماشين عصر كاهش كار بدني ، افزايش توانايي هاي مغز ، گسترش وسايل شناخت پيرامون ، پيدايي تغييرات سريع در شرايط زندگي ، و نيز عصر پديده هاي فاجعه آميز براي بشريت خواهد بود .با اينحال دگرگوني حاصل از انقلاب صنعتي در ابتدا روندي آرام دارد . اما اين كوره با آتش انقلاب سياسي گرم و گرمتر مي شود .
چگونه پديده ي نوظهور بورژوازي بر نظام فئودالي چيره ميگردد ؟ آيا بورژوازي ، آرمان هاي خود را تحقق مي بخشد ؟
از اواخر سده ي هجدهم ، انقلاب هاي سياسي ، يكي پس از ديگري در فرانسه و ساير كشورهاي اروپايي بروز مي كنند ، و اركان اقتدار فئودالي ( ارباب – رعيت ) و استبداد شاهي و حاكميت كليسا را مي لرزانند .
با اين انقلاب ها آرمان ها و ارزش هايي تازه ، همچون دمُكراسي ،
ناسيوناليسم و عدالت اجتماعي طرح مي شوند .
لايه هاي تهيدست و ستمديده ي اجتماع نقش اصلي را در اكثر اين انقلاب ها بر عهده دارند ، ولي طبقه ي بورژوا از ثمرشان بهره مي گيرد . جنبش عليه ميثاق ها و سنت هاي گذشته ، واكنش هاي ضدانقلابي و ارتجاعي شاهان و اشراف و روحانيون را كه خواهان بازگردانيدن نظام كهنه هستند ، برمي انگيزد .اگر در عرصه ي سياست ، با هجوم ارتجاع ، نيروهاي مترقي آن زمان به طور موقت عقب مي نشينند ، تحت شرايط جديدي كه انقلاب صنعتي به وجود آورده است ، دگرگوني هاي اساسي در زمينه هاي اقتصادي و اجتماعي اجتناب ناپذير است .صنعت جديد ، روستائيان را گروه گروه به شهرها مي كشاند و شهرها روز به روز بزرگتر و پرجمعيت تر مي شوند . صنايع كوچك قديم رو به نابودي كامل مي روند . سرمايه داري صنعتي با گام هاي استوار و پرشتاب به پيش مي تازد ؛ و همگام با رشد خود بر خيل توده هاي فقرزده ي صنعتي مي افزايد .
مطالعه بیشتر ⇐ هنر چگونه بیانگری می کند؟
شرايط توانفرساي كار – به ويژه براي كودكان و زنان – وضع زندگي مسكن كارگران در محلات تيره و كثيف ، سوء تغذيه و بيماري و فقر مزمن ايشان ، رفته رفته چهره ي خشن و بيرحم استثمارگران جديد را آشكار مي كند . پيش از اين ، كارگران وجود ماشين هاي صنعتي را مسبب بدبختي ها و مرارت هاي خود مي پنداشتند ، و دست به تخريب و شكستن ماشين ها مي زدند .مي بايست زماني مي گذشت تا آنان به تجربه درمي يافتند كه شرايط محنت بار زندگيشان از علت هاي ديگري كه در وهله ي نخست پنهان مي نمود ، سرچشمه مي گرفت : آنان اكنون خود را درگير مناسبات غيرعادلانه ي نظام سرمايه داري مي يافتند.بدين منوال ، بورژوازي هرچه بيشتر از شعار آزادي ، برادري ، برابري كه روزي عليه فئودال ها ، پيش نهاده بود ، فاصله مي گيرد ، و جز براي استحكام قدرت خود قدمي برنمي دارد .روند رشد سرمايه داري ، طبقات نوظهور بورژوا و كارگر صنعتي را در دو قطب مقابل هم قرار مي دهد ؛ و اين دو نقش اساسي را در تحولات بعدي جوامع صنعتي بر عهده خواهند داشت .در ميدان مبارزه هاي سياسي ، نيروهاي مترقي خواستار حكومت دموكراتيك هستند و بر اين خواست پاي مي فشارند .بورژوازي از مواضع قدرت خود به آساني عقب نمي نشيند و به منظور اجتناب از بروز انقلاب ، مي كوشد مشكل نابساماني هاي اجتماعي را از طريق اصلاحاتي از بالا حل كند .ليكن هنگام شدت گرفتن تضاهاي طبقاتي ، جنبش ها و شورش ها اجتناب ناپذير مي شوند . تاريخ اروپا و به ويژه فرانسه – در سده ي نوزدهم مشحون از حركت هاي توده اي مردم براي كسب آزادي و حقوق پايمال شده ي انساني است كه هر بار به شكست مي انجامند .
انقلاب هاي 1830و 1848 و كمون پاريس در 1871 از مهمترين رويدادهاي انقلابي در فرانسه قرن نوزدهم هستند . متفكران اجتماعي با انتقاد از نظام سرمايه داري نظريه هايي جديد را براي نيل به يك جامعه ي عادلانه پيش مي نهند . راه هاي پيشنهادي ايشان براي تغيير جامعه ، متفاوت و حتي نامتناقض است . بعضي به روش هاي مسالمت جويانه و برخي به شيوه هاي انقلابي روي مي آورند . در هر حال ، مراحل مختلف رشد جنبش هاي سوسياليستي و كارگري تحت تاثير همين نظريه ها شكل مي گيرند .
نظام جديد سرمايه داري چگونه بر كل جهان سايه مي افكند ؟
در دهه هاي پاياني سده ي نوزدهم ، نظام سرمايه داري نه فقط در خاستگاه هايش در اروپا به مراحل تكامل يافته اي مي رسد ، بلكه در كشورهايي چون آمريكا و ژاپن نيز استحكام مي يابد .تكامل نظام سرمايه داري با تمركز توليد و تشكيل انحصارها همراه است . رفته رفته بانكداران و صاحبان صنايع در قلمروي يكديگر رسوخ مي كنند و در نتيجه در آستانه ي سده ي بيستم ، پديده اي تحت عنوان سرمايه ي مالي ظاهر مي شود . به اين ترتيب گروهي كوچك از سرمايه داران بزرگ بر اقتصاد همه ي كشورهاي صنعتي پيشرفته تسلط مي يابند . به طور مستقيم و غير مستقيم زمام امور دولت هاي خودي و بيگانه را در دست مي گيرند . اگر پيش از تشكيل شركت هاي سهامي و انحصارها ، صاحبان صنايع غالبا خود از زمره ي مهندسان و مخترعان بودند و ادر امور توليدي نقشي فعال داشتند و از طريق با هم رقابت مي كردند ، اكنون صرفا به عنوان سهامدار ، سودهاي كلان حاصل از كار ديگران را از چنگ هم مي ربايند .به تدريج اداره ي امور بنگاه هاي توليد به مديران و مهندسان و فن آوران مزد بگيرواگذار مي شود . اين روند لايه اي وسيع از متخصصان و نخبگان را در جامعه رشد مي دهد . اين ها همان فن سالاران ( تكنوكرات ها ) و ديوانسالان ( بوروكرات ها) هستند كه در بخش هاي خصوصي يا دولتي همه ي كشورها كارگزاري امور اقتصادي و سياسي اجتماعي و فرهنگي را بر عهده دارند .
در اواخر سده ي نوزدهم ، روند مستعمره سازي سرزمين هاي مستقل آسيا ، آفريقا و آمريكاي لاتين رو به تكميل است . تشكيل امپراتوري هاي استعماري در خارج همواره با ملي گرايي پرشور در داخل ، پشتيباني مي شود ؛ و ميهن پرستي متعصبانه و سلطه جويي قهرآميز دست در دست يكديگر گام برمي دارند . در اين هنگام ، مبارزه اي بين المللي براي تكميل تقسيم جهان ميان قدرت هاي بزرگ سرمايه داري در بر گرفته است .به تدريج دو صف متخاصم نظامي ، خود را براي يك جنگ بزرگ و گسترده به منظور تجديد تقسيم جهان آماده مي كنند .
سرانجام جنگ جهاني اول جهاني در دهه دوم سده ي بيستم به وقوع مي پيوندد كه با كشتار ميليون ها انسان و ويراني مناطق وسيعي از جهان و تاراج مقادير غيرقابل محاسبه اي از ثروت هاي عمومي همراه است . جنگ اول ، تضاد ميان دولت هاي سلطه جو را حل نمي كند و جنگ ديگري اجتناب ناپذير مي نمايد . در پايان دهه ي چهارم قرن ، جنگ دوم جهاني به راه مي افتد كه دامنه اش وسيع تر و فجايع و مصائب و خسارت هايش به مراتب بيشتر از جنگ اول است .چپاول منابع سرزمين هاي تحت استعمار و سودجويي سيري ناپذير انحصار هاي بين المللي ، ماهيت استثماري نظام سرمايه داري را بر مردم زحمتكش و ملت هاي تحت ستم روز به روز آشكارتر مي كند . آنان بيش از پيش ، حقانيت اين نظام را زير سوال ميبرند .
در پي انقلاب 1917 روسيه ، بخش هايي از جهان از حوزه ي نفوذ سرمايه داري خارج مي شوند و جهان ( سوسياليستي ) را به وجود مي آورند . بين دوجنگ و پس از جنگ جهاني دوم ، كشورهاي مستعمره و نيمه مستعمره به استقلال سياسي دست مي يابند . كشورهاي اخير به رغم تفاوت شرايط فرهنگي و اقتصادي و اجتماعيشان ، جهان سوم نام مي گيرند . در نيمه ي دوم سده ي بيستم ، اين كشورها به عرصه ي رقابت ها و كشاكش هاي جديد ميان قدرت ها و كشاكش هاي جديد ميان قدرت هاي بزرگ جهاني بدل مي شوند و در اينجا و آنجا براي تعيين سرنوشت خود مبارزات جديدي را آغاز مي كنند . پايان بخش اول