چگونه هنر با نسبت هاي واقعيت معنا مي یابد؟
امتیاز دهید

  رومن یاکوبسن زبانشناس و نظریه پرداز ادبی روسی در سده بیستم ، در مورد خاص ارتباط زبان شناسانه ، هنر را در ( کارکرد ارجاعی ) آن بررسی می کند ، یعنی هنگامی که ما با اثر هنری مواجه هستیم باید شناخت ارتباط زیبایی شناسانه آن را در ارتباط با زمینه آن به دقت بررسی کنیم . در گام نخست ، محصول باید پیام را بدانیم و در گام بعدی زمینه اجتماعی و تاریخی آن را در هنگام پدید آمدن دانسته باشیم زیرا با انگار کردن زمینه می توانیم دلالت های معنایی را در یابیم و با کارکرد تازه از فراشد ارتباط آشنا شویم . بحث از زمینه پیام هنری ، به سرعت نسبت آفرینش هنری با واقعیت را...

نقاشی رئالیسم

فهرست مطالب

 

رومن یاکوبسن زبانشناس و نظریه پرداز ادبی روسی در سده بیستم ، در مورد خاص ارتباط زبان شناسانه ، هنر را در ( کارکرد ارجاعی ) آن بررسی می کند ، یعنی هنگامی که ما با اثر هنری مواجه هستیم باید شناخت ارتباط زیبایی شناسانه آن را در ارتباط با زمینه آن به دقت بررسی کنیم . در گام نخست ، محصول باید پیام را بدانیم و در گام بعدی زمینه اجتماعی و تاریخی آن را در هنگام پدید آمدن دانسته باشیم زیرا با انگار کردن زمینه می توانیم دلالت های معنایی را در یابیم و با کارکرد تازه از فراشد ارتباط آشنا شویم .

بحث از زمینه پیام هنری ، به سرعت نسبت آفرینش هنری با واقعیت را پیش می کشد و این نکته در سخن زیبایی شناسی ، تازه به نظر نمی رسد و پیشینه ی آن به به بحث از تقلید ،که در آثار افلاطون و ارسطو است می رسد .

وقتی به ادبیات جهان باستان می نگریم ، یکسره به مباحثی می رسیم که در آن به نسبت هنر با واقعیت ، اشاره شده است ،  برای مثال آلکیداماس فیلسوف سوفیست سده ی پنجم ، که تنها دو نسخه از آثار او موجود است ، می گوید : ادیسه آیینه ی زیبای زندگی انسان است . به راستی منظور او از آیینه چه می تواند باشد ؟ آیا این همه دیو و پری ، و رخدادهای ناممکن و نامعقول که در حماسه ی هومر آمده اند ، در حکم بازتاب و آیینه زندگی واقعی هستند ؟ یا جدا از این نتایج خیالپردازی باز حکمی نهایی ، یا لحظه هایی خاص از ادیسه در حکم بازتاب واقعیت هستند ؟

در دنیای جدید ، وقتی بن جانسون ، نمایشنامه نویس بزرگ انگلیسی در سده شانزدهم ، در ستایش از شکسپیر می گوید که او ( شاعر طبیعت ) است و آثارش بیش از هر نویسنده دیگری در حکم آینه ای راستگوست از ( آداب زندگی ) حرفی ناروشن می زند . چگونه آینه می تواند موردی تجریدی چون آداب زندگی را بازتاباند ؟

بن جانسون
چگونه هنر با نسبت های واقعیت معنا میابد ؟

آیا در مفهوم آیینه ، عناصری وجود دارد که یکباره رخ نمی نماید و باید طور دگر در آن نگریست ؟

آینه ذهن چیست ؟

آیا این آیینه با رخداد های واقعی باید بازتابانده شود ؟

در سده های میانه اصطلاحی به نام ( آینه ذهن ) رواج داشت ، که در آن به زعم خود نشان می داد که اثر به هر رو از صافی ذهن هنرمند می گذرد و عامل ذهنیت در آن نقش بسزایی دارد . و به همین دلیل میان اثر و واقعیت ، فاصله ای برناگذشتنی وجود دارد . هنرمندان رنسانس ، به همین اعتبار ، اثر هنری را واقعیت دوم می خواندند و در این حکم نوافلاطونی به دیالکتیک وابستگی و جدایی اثر از واقعیت نظر داشتند . لئوناردو داوینچی وقتی میگفت نقاشی ( چیزی اندیشگون ) است ، در واقع به این نکته توجه داشت .

از رنسانس به این سو ، همواره نکته ای مرکزی در فلسفه ی هنر ، نسبت ، میان واقعیت دوم یا جهان اثر هنری با با واقعیت دنیای بیرون بود . بسیاری از متفکران و فیلسوفان با این حکم همراه و هم نظر بودند که هنر بازآفرینی واقعیت است . برای مثال بن جنسون می گفت می گفت : ( ادبیات بازآفرینی دقیق آن چیزهایی است که به راستی وجود دارند ، و آن کنش هایی که به راستی رخ داده اند ) . هدف بخردانه ی آثار تخیلی و هنری انتقال حقیقت است . او چنان به حقیقت واقع دل بسته بود که می گفت درام های خانوادگی از تراژدی هایی که قهرمانان والا تبار دارند ، به دلیل نزدیکی به حقیقت زندگی مهمترند .

پیدایش هنر روایی رمان به گفته یان وات  ، اساسا کنشی بود به این نسبت میان واقعیت بیرونی و دنیای داستانی ، و بیانگر حساسیت اجتماعی سرآمدان روشنفکری ، به این نسبت حساب می آمد . اوج توجه به این مساله سده ی نوزدهم بود .

در این سده جدال های فکری بسیار در مورد تاثیرپذیری هنر از واقعیت درگرفت ، و این مساله مرکزی در بحث اندیشگران در زمینه ی نظریه ی ادبی و فلسفی هنر شد . یکی از صریح ترین شکل های بیان مساله را می توان در آثار ماتیو آرنولد یافت . ماتیو شاعر و منتقد فرهنگی در سده نوزدهم بود . او را عموما رساترین بیان علائق معنوی انگلستان در عصر ویکتوریا می دانند . او اعلام کرد که ( هدف اصلی ادبیات و هنر نقادی زندگی است ) . روشن است که وقتی این نقادی در مرکز کار هنر قرار گیرد ، نسبت میان هنر با واقعیت مهمترین مساله ی زیبایی شناسی شناخته می شود . آرنولد در رساله ی ( پژوهش شعر ) به سال ۱۸۸۰ نوشت : ( شعر نقد زندگی است ، و این نقد را در شرایطی که قوانین حقیقت شاعرانه ، و زیبایی شعری برای آن تعیین کرده اند ، ممکن می کند ) در همین جمله ی آرنولد ، جدال فکری دورانش یافتنی است : شعر تا چه حد ، محدود به قوانین ( حقیقت شعری ) است ، و تا چه حد مقید به نقادی زندگی ؟ شاعر به شعر خود متعهد است یا به پیشبرد نقادی اجتماعی ؟

پیدایش رئالیسم در سده ی نوزدهم ، چگونه نظریه ی نسبت هنر با واقعیت را جلا بخشید ؟

انقلاب فرانسه چگونه مفاهیم واقعگرایی و طبیعتگرایی را برتاباند ؟

هر گاه در ارتباط هنری به زمینه توجه کنیم متوجه می شویم که مهمترین رخداد تاریخی پیدایش آیین رئالیسم است . رئالیسم در تقابل با زیبایی شناسی رومانتیک تاکید را از هنرمند متوجه زمینه ی اجتماعی و تاریخی کرد ، ادراک زیبایی را در کل ،اثر هنری را به طور خاص نتیجه ی مستقیم و قطعی شرایط تاریخی دانست ، و در نتیجه کارکردی برای هنر قائل شد که پیش تر جز در مواردی استثنایی شناخته شده نبود . در واقع پیدایش رئالیسم و به دنبال آن ناتورالیسم ادبی ، و اهمیت یافتن ( جهان بینی هنرمند ) به پیدایش و تکامل اندیشه انتقادی وابسته است ، و به یک معنا محصول سده ی روشنگری است .

رئالیست ها در مبارزه ی خود با جهان بینی رومانتیک به سنت خردباوری روشنگران باز می گشتند و از آثار دیدرو ، روسو و ولتر سود می جستند که می شد در آنها جنبه های تند انتقاد اجتماعی و همراهی رادیکالیسم سیاسی با روشن بینی را یافت .

در آثار رئالیستی ، بازتاب فکری انقلاب فرانسه یافتنی است ، انقلابی که به گفته ی هگل ، آدم ها را متوجه کرد که در تاریخ زندگی می کنند ، و به نظر کانت ، آگاهی صدها هزار انسانی را که حتی در آن شرکت مستقیم نداشتند ، دیگرگون کرده بود . پاره ی مهم اندیشه ی اجتماعی سده نوزدهم نتیجه ی انقلاب بود ، و توجه به زمینه ی اجتماعی و سیاسی از آن منتج می شد ، که در هنر سرانجام به آیین رئالیسم منجر می شد .

هرگونه بحث جدی از رئالیسم ناگزیر باید دستکم تکامل رئالیسم ادبی را در سه حوزه ی فرهنگی متفاوت پیگیری کند : حوزه ی رمان نویسی فرانسوی ، خاصه ی مباحثی که رمان های بالزاک به آن دامن زده اند ، و تکامل آن مباحث همپای انتشار آثار نویسندگانی چون فلوبر ، موپاسان ، و زولا ،حوزه رمان نویسی انگلیسی ، و به ویژه پیدایش رمان های اجتماعی و داستان هایی که در آنها وضعیت طبقات زحمتکش توصیف میشد ، و حوزه ی رمان نویس های روسی که تقریبا تمام بزرگانش خود را وصف کننده واقعیت می خواندند .

اما مسئله اصلی بررسی زوایای تاریخ و ادب نیست بلکه شناخت جریان های فلسفی است که راهگشای دیدگاه های نقادانه می شدند و زمینه را از دیگر عرصه های بیان شده ، پر اهمیت تر و بنیادی تر می داند .

تاثیر روح دوران بر هنرمند و آثارش

همان گونه که می دانیم ، هگل در تفسیر بیانگری مردد بود و روح دوران را چیزی می دانست که هنرمند از وجودش گاها بیخبر است و بی آنکه بخواهد از تسلط این روح بر افکار و فرهنگ روزگارش خبر می دهد . اثر هنری بدین سان در موقعیت تاریخی قرار می گیرد .

هگل
هگل

 یکی از بهترین نمونه های تاثیر ( روح دوران ) بر بینش هنری ، در همان روزگار هگل رخ داد و مشاهده یو درک آن آسان بود .شاید بتوان گفت به این دلیل که هگل خود در ( دوران گذار ) زندگی می کرد  دورانی که در کتاب پدیدارشناسی روح از آن یاد کرده است . او در این کتاب توانست ،روشن و قاطع از تاثیر روح دوران بر تولید هنری بحث کند . این دوران باعث شد که هنرمند ، از خود و کارکرد هایش ، برداشت های متفاوتی داشته باشد .

تصور هنرمند رومانتیک از رسالتی که تقدیر بر عهده اش نهاده ، و از آزادی بیان ، اعتبار فرد ، ایمان به نبوغ ، و به تاثیرگذاری محتوم کار هنری بر سرنوشت انسانیت ، چیزی جز بازتاب رخدادهای انقلابی ، و در نخستین گام ، انقلاب فرانسه نیست .

هنگامی که بتهوون ، آزادی روح را ، ضروری قلمداد می کند ، در واقع آزادی هنرمند را یادآور میشود ، یا ویلیام بلیک شاعر و نقاش انگلیسی اوایل سده نوزدهم ، می نویسد ، ( که حتی اگر تمام دنیا علیه من باشد ، باز حق با من است ) ، همین تاثیرپذیری از روح انقلابی دورانش را بیان می کند .

در سالهای آغازین سده هجدهم ، هنوز هنرمند ( استاد و آموزشگر هنر ) بود ، اما در سالهای واپسین این سده ، فریدریش شلگل می توانست اعلام کند که هنرمند در برابر انسانیت همان نقشی را داراست ، که انسان در برابر دیگر مخلوقات دارد . بدون تردید در این صحبت ، گونه ای جدایی و حس برتری سرآمدگرایانه نیز نهفته بود . دیگر هنرمند چون هایدن و موتسارت ، خادم دربار نبود ، بل کسی بود برتر از هر حاکم یا پادشاهی که در روزگارش می زیست . بتهوون می گفت ، کلام لاتین ( صدای خلق آوای خداست )  ، نادرست است ، این صدای درونی هنرمند است که باید چنینش خواند . واشینگتن آلستون می گفت : هنرمندی که قبول عامه ی مردم را به هنرش راه دهد ، راه نبوغ را بر خود بسته است . بدین سان ، هنر دیگر ابزار و حرفه نبود ، بلکه تنها یک چیز بود : ( الهام )

آزادی و تاریخ

آیا آزادی هنرمند وابسته به ضرورت تکامل تاریخی است ؟

نمونه ای عالی از تاثیرپذیری هنرمند از رخدادهای تاریخی ، و زمینه ی اجتماعی دورانش ، رساله ای است که شیلر در مورد زیبایی شناسی نوشت . عنوان این کتاب برای آن روزگاری که منتشر شد ، در سال ۱۸۹۵ ، تا حدودی عجیب بود : درباره ی آموزش زیبایی شناسی آدمی . شیلر در واقع این کتاب را از نامه هایی که برای یکی از دوستانش نوشته بود شکل داد . در این کتاب تاثیر عمیق زیبایی شناسی کانت هویداست و این تا جایی ادامه دارد که هربرت مارکوزه ، نوشته های شیلر را ( تکامل دیدگاه کانت ) خواند . نکته ی مهمتری که وجود دارد این است که این کتاب ، سند معتبر و مشهوری است از تاریخ زیبایی شناسی انقلاب فرانسه .

شیلر ، زیبایی را ( آزادی شکل ظهور ) معرفی کرده است . یعنی آزادی آنچنان است که در جهان محسوس شکل های ظهور بیان می شود . هر شکل ظهور مقی است ، ولی زیبایی ( وابسته به چیزی نیست و تعین کننده ی خویش است . این بحث ، لحن سیاسی آشکارایی دارد ، واحد های زیبا به شهروندان رها از قید و بند همانند شده اند که تنها در قیودی که خود برای خویش وضع کرده اند به سر می برند ، آزادی سیاسی ( کامل ترین اثر هنری ) نام گرفته ، و این تنها یک استعاره نمی باشد .

یکی از مباحث نامه های شیلر که امروزه هم تازگی خود را حفظ کرده است ، مفهومی است که از ( شکل ) بیان می کند . شیلر شکل را به گونه ای مطرح  می کند که در رابطه با واقعیت محسوس است و می نویسد که در هنر ترکیب ، این دو ، ( شکل زنده ) را می آفریند . رابطه ی مورد نظر شیلر همان است که هگل ( نسبت شکل و محتوا ) خوانده است .

زیبایی شناسی رومانتیک ، با این حکم فلسفه ی هنر پیش از خود همراه بود که آثار بزرگ هنری ( بی زمان ) یا ( فرازمان ) هستند ، و هنرمند بزرگ قادر است که موقعیت خاص تدریجی را تعالی دهد ، زیرا در آثارش ارزش های همگانی و جهانشمول وجود دارد . و به همین دلیل می تواند و به همین دلیل می تواند از ماهیت روح انسانی سخن راند.

اما رومانتیک ها بر خلاف پیشینیان خود از این نکته استقلال هنر از تاریخ را نتیجه نمی گرفتند ، و بر عکس راه را بر بینش تاریخیگر می گشودند . همین که بپذیریم اثر هنری از موقعیت خاص تاریخی آغاز می شود ، ناگزیر قبول می کنیم که این موقعیت بر تکامل بعدی اثر و بر وضعیت کلی ای که تصویر می کند نیز اثر خواهد گذاشت . در واقع تعالی بعدی ممکن نیست ، مگر اینکه همین موقعیت خاص امکان فرارفتن از محدودیت ها را فراهم آورده باشد .

این برداشت با اندیشه های تاریخیگری که در طول سده ی نوزدهم رشد یافتند همراه شد . البته امروز ما از این بینش تاریخی رها شده ایم . به عنوان مثال کارل پوپر اندیشمند و فیلسوف معاصر آلمانی ، که همیشه از خردگرایی انتقادی دفاع کرده است ، هرگونه پژوهش تاریخ را که استوار بر پیش فرض وجود (قوانین) یا (گرایش و مسیر) باشد رد کرد . او نشان داد که ایده ی ( علم انسانی رها از ارزش ) که پوزیویتیسم (از اگوست کنت به بعد) بدان باور آورده بود ، نادرست است . پذیرش این علم که روش علوم طبیعی یگانه روش درست در تبیین پدیده های فرهنگی است ، چون تنها آنچه می تواند مورد مشاهده و آزمون قرار گیرد ، مساله ی ذهن است ، در مباحث زیبایی شناسانه نیز به بینش جزمی و بسته ای منجر شده است . از سویی دیگر پوپر با بینش رومانتیکی که به گونه ای در نوشتخه های هگل در مورد تاریخ جلوه مبارزه می کرد ، و این طرح هگلی را نادرست خواند که اعلام می دارد : تا ریخ به گونه ای اجتناب ناپذیر و ضروری در حکم تکاملی به جلو است .

آیین ریموند ویلیامز در ارتباط با فرهنگ و جامعه شناسی

هنگامی که از تحلیل های نظری و نقادانه که زمینه مرکزی آنرا زمینه اجتماعی هنر تشکیل دهد ، ناگزیر می شویم آنها را تحت عنوان کلی ( جامعه شناسی ) هنر قرار دهیم . مقصود ما یا زمینه اجتماعی است و یا روشی است که چشم اندازهای اجتماعی _ تاریخی را برجسته می کند . مواردی هم هست که در متن خود نکات هنری ادبی همچون سندی تاریخی را در بر دارد . یکی از این نمونه های هنری که زمینه تاریخی و زیبایی شناسی را داراست نقادی مارکسیستی است که در مبحثی جداگانه شکل می گیرد . اما یکی از فرهیختگان و پیشگامان در عرصه نویسندگی ، ریموند ویلیامز است که در سده بیستم برای فرهنگسازی در جوامع ، آیینی خاص ارائه داد . او در کتاب روستا و شهر ۱۹۷۳ با تاکید نهادن بر دگرگونی های عظیم اجتماعی که در جریان انقلاب صنعتی رخ داد ، به نو شدن ادبیات انگلیس از سال ۱۶۰۰ تا امروز پرداخت .

ریموند ویلیامز
چگونه هنر با نسبت های واقعیت معنا میابد ؟

ویلیامز به سال ۱۹۸۵ ، در کتاب ( فرهنگ و جامعه ۱۷۸۰-۱۹۵۰) همین نکته را در زمینه ای وسیع تر مطرح کرده بود ، او نشان داده بود که چگونه ایده ی فرهنگ بر بستر دگرگونی های اجتماعی ، و قدرت یابی بورژوازی شکل گرفت ، به چه کار آمد ، چه دگرگونی ها به خخود دید ، و چه صیقل ها خورد . ویلیامز نشان داد که هنر و به طور خاص ادبیات بخشی از سازمانیابی اجتماعی است ، و نمی توان از محیطی که در آن شکل گرفته و بالیده جدایش کرد . رشد سواد آموزی همگانی ، نیاز به دانش فنی و تخصصی در تولید صنعتی که به هر رو به درجه ای از سواد کلی کارگران وابسته است .، تکامل نهادهای آموزشی لیبرال ، دنیوی شدن برداشت از آموزش و پرورش ، تکامل صنعت چاپ و رشد کمی و کیفی روزنامه ها و نشریه ها ، خلاصه دگرگونی در شرایط اجتماعی تولید دانش ، همه در ( موقعیت کلی ) تولید هنری نقش داشته اند و نمی توانند به اسانی از بحث کنار گذاشته شوند . اما در عین حال ویلیامز این حکم را هم نمی پذیرد که می شود هنر را صرفا در حد بیانگر کل آن سازمان اجتماعی تقلیل داد . او بر تاثیر متقابل ادبیات و سامان اجتماعی تاکید می گذارد ، و از برداشت راست کیش و جزمی مارکسیسم رسمی دور می شود .

یکی دیگر از نکاتی که در زمینه تاریخی اجتماعی تولید هنر وجود دارد ایدئولوژی می باشد . مارکس ایدئولوژی را آگاهی دروغین می داند ، بدین معنا که ایدئولوژی واقعیت تاریخ را وارونه جلوه می دهد سلطه ایدئولوژیک می تواند بر همه طبقات اجتماعی و افکار عمومی حاکم شود . تری ایگلتون می نویسد نمی شود ایدئولوژی و هنر را بریک پرده سینما انگاشت . اما می دانیم که هر چند اثر هنری تابع ایدئولوژی باشد باز تناقض های درونی موجود را برملا می سازد ، خود از متن عقب نشینی می کند و این جلوه در ادبیات بیش از هرچیز به شکل ادبی منجر می شود . هر چقدر که ایدئولوژی بخواهد همه چیز را کامل و طبیعی جلوه دهد و حتی به شکل خیالی آن را واضح و کامل توصیف کند ، باز هنر از آن اصله می گیرد و با علائم و نشانه ها نا آگاهی متن را نمایان می سازد.