سبك آفريني راستين انقلاب ، نه كلاسي سيم ( داويد ) ، كه رُمانتيسم است : يعني نه آن هنري كه عملا مي آموزد ، بل هنري كه برايش راه مي گشود … رُمانتيسم پس از انقلاب ، ديدي نو به زندگي و جهان را بازمي تابد ؛ و بيش از هر چيز ، تفسيري نو درباره ي آزادي هنر مي آفريند .اينك ، جنبش رُمانتيك نبردي آزاديبخش مي شود نه فقط بر عليه آكادمي ها ، كليساها ، دربارها ، حاميان ، دوستداران ، منتقدان و استادان ، بلكه بر عليه خودِ اصل سنت و اقتدار و قاعده … تمامي هنر نوين ، تا اندازه اي معين ، نتيجه ي اين نبرد رُمانتيك براي آزادي است. آرنولد هاوزِرمنظره ي فرهنگي اروپاي سده ي هجدهم نوعي دوگانگي ناشي از شرايط گذارِ تاريخي را نشان مي دهد . حضور توام عناصر كهنه و نو در جامعه اي كه مراحل استحاله و تغيير را مي گذراند ، امري عادي و ناگزير است ؛ ولي همزيستي آنها در برهه ي حساس گسستن از گذشته و رفتن به سوي آينده ، امري استثنايي به نظر مي آيد . در واقع ، ويژگي اين فرهنگ ، از تقابل و تفاهم اشرافيت با بورژوازي سنتگرايي با نوآوري ، خردگرايي نتيجه مي شود .
دو قطب موثر در نقاشي سده هجدهم
در شرايط تاريخي سده ي هجدهم ، تضاد نيروها و كنش ها هنوز به آن مرحله ي رشد نرسيده است كه تاليف و تركيبي جديد عرضه بدارد .اين خصلت دوگانه ي فرهنگي ، در هنر سده ي هجدهم نيز مي تابد . منظره ي تحول هنري اين قرن ، از يك سو ادامه ي گذشته ، و سوي ديگر ، پيش درآمد آينده را مي نماياند . به بيان روشن تر ، در نيمه ي نخست قرن ، مرحله ي نهايي بارُك سده ي هفدهم با تفاوت هاي مشخص ادامه دارد ؛ و در نيمه ي دوم قرن ، هنر رُمانتيك هنوز شكل بارز خود را نمايان نمي كند . بنابراين در سده ي هجدهم از سبك يا سبك هاي هنري جديد و مستقل نمي توان سخني به ميان آورد . هرچه هست ، شيوه هاي سنتي است كه با نيازهاي زمان انطباق يافته است .نقاشي اروپا تا حوالي سال 1800 ، كمابيش از ميراث استادان اوج رنسانس ، و به ويژه رافائل و تسيَن ، بهره مي گرفت . اما در اينجا ، اشاره به دو تن از نقاشان بزرگ سده ي هفدهم براي توضيح چگونگي تحول نقاشي سده ي هجدهم ضرورتي خاص دارد . اين دو هنرمند عبارتند از : روبنس و پوسَن . پيتر پل روبنس ، شايد تنها نقاشي بود كه توانست دستاوردهاي متفاوت دو مكتب رُم و ونيز – و يا دقيق تر بگوييم : شيوه هاي رافائل و تيسيَن – را با هم بياميزد و سبكي بديع و شكوهمند ايجاد كند . سبك نقاشي روبنس در جنبه ي قوي نمايشي ، سرزندگي طرح و رنگ ، و بيش از همه ، در اسلوب رنگاميزي خاص خلاصه مي شد . او برخلاف نقاشان پيشين ترجيح مي داده است كه تصويرهاي خود را از همان مرحله ي نخست به كمك نور و رنگ طرحريزي كند . اين طرز ديد وحدت يافته ، كه بايد گفت ابتدا مورد آزمايش استادان ونيزي قرار گرفته بود گرچه به ثمر نرسيده بود ، ارزنده ترين ميراثي بود كه روبنس براي نقاشان بعدي به جا گذارد .نقاشي هاي روبنس
نيكلا پوسن نقاش فرانسوي ، نقاش فرانسوي ، نيز ابتدا تحت تاثير نقاشان ونيزي قرار گرفت ؛ اما به زودي خود را از تاثيرات خيالپردازانه مكتب ونيز رهانيد تا به تدريج تا به تدريج سبكي كاملا تعقلي و كلاسيك را بر اساس تاكيد بر صلابت طرح و استحكام هندسي تركيب هنري پديد آورد .كلاسي سيسم پوسن بر عناصر واقعي مبتني بود ؛ زيرا پوسن تاريخ را بر اسطوره ترجيح مي داد . او با قصدي كمابيش باستان شناسانه به بازآفريني دنياي باستان مي پرداخت ؛ و آثارش حاوي برداشت هاي ژرف فلسفي بود .نظرات پوسَن ، چگونه بر شيوه ي پادشاهي عصر سده ي 18 و 19 فرانسه اثر گذارد ؟
امروزه ما پوسن را چون فردي مي شناسيم كه بر توانايي مغز خويش آگاهي كامل مي داشت ؛ و اين مطلبي است كه از روي نامه هاي فراواني كه از او باقيمانده بر ما معلوم شده است … به عقيده ي پوسَن عالي ترين هدف نقاشي تجسم حركات جدي و والامنش آدمي است . اين حركات بايد با روشي منطقي و منضبط – نه آنچنانكه در امور عادي روزانه روي مي دهد – نشان داده شود . براي رسيدن به اين مقصود نقاش بايد در تكاپوي وصف نمونه هاي نوعي و مفاهيم كلي باشد ؛ و براي آنكه خرد آدمي و نه حس ، او را مجذوب هنر خويش سازد ، بايد وسايل و عوامل پيش افتاده اي چون رنگاميزي تابناك را از قلم بيندازد و همت بر تهذيب صورت و تركيب هنري مصروف سازد .پوسَن تقريبا سراسر عمر هنريش را در رُم گذرانيد ، ولي هيچگاه به نقاشي بارُك رنگارنگ و افسون كننده و پرشكوهي كه در آنجا شكل گرفته بود ، اعتنا نكرد. دوري او از فرانسه همچنين موجب شد كه وي عملا در شكلگيري ( شيوه ي پادشاهي ) عصر لويي چهاردهم كه ادعا مي شد نظرات پوسَن را در بر دارد ، مشاركتي نداشته باشد . با اين حال نظرات او درباره ي هنر به طريقي بر سرنوشت نقاشي سده ي هفدهم و هجدهم فرانسه اثر قاطع گذارد .لويي چهاردهم چگونه به وسيله ي هنر ، شكوه و اقتدار خود را در فرانسه و اروپا تثبيت كرد ؟
در نيمه ي دوم سده ي هفدهم ، در پي كاهش اقتدار و نفوذ دربار پاپ و افول دوران اعتلاء اقتصادي شهر رُم ، مركز جهان هنر از ايتاليا به فرانسه انتقال يافت . در آن روزگار فرانسه زير سطره ي استبداد مطلقه ي سلطنتي ، و نيز بزرگترين قدرت سياسي اروپا بود . عصر پادشاهي لويي چهاردهم نه فقط با اوج اقتدارگرايي سياسي ، بلكه همچنين با تحقق يك سياست متمركز فرهنگي مشخص مي شد . لويي چهاردهم با برنامه ريزي و تدبير كُلبِر – مرد مشهور سياست و اقتصاد و خط دهنده ي امور مملكت – سلطه ي فكري و عملي دولت را بر تمامي فعاليت هاي فرهنگي و هنري اعمال مي كرد . بنا به توصيه كُلبِر رهبري همه هنرها بر عهده ي لوبرون – سرنقاش دربار و رئيس دائمي آكادمي شاهي – قرار گرفت .شارل لوبرون 1619-1690 چندين سال در رُم زير نظر پوسن آموزش ديده بود و با اصول نظري وي به خوبي آشنايي داشت . او در نقاشي استادي ماهر شد و در فن تزيينكاري به خبرگي رسيد . لوبرون با استفاده از اختيارات كامل خود ذوق و مهارت معماران و نقاشان و پيكره سازان و بناآرايان و صنعتگران را به سوي يك هنر درباري شكوهمند و صورتگرا ( فُرماليست ) هدايت كرد .بدين گونه ( شيوه پادشاهي ) عصر لويي چهاردهم شكل گرفت . معماري و پيكره ها و ديواره نگاره ها و تزيينات كاخ وِرساي – در نزديكي پاريس – نمونه اي جامع و بارز از اين شيوه ي پادشاهي است . تزيين تالار آينه ي كاخ وِرساي نيز از آثار خود لوبرون است .هنر ابزار دست دولت مي شود …
لويي چهاردهم به اعضاء آكادمي اش گفته بود : من ارزشمندترين چيز روي زمين ، يعني نام و شهرت خود را به شما مي سپارم . بدينسان در عصر لوئي چهادهم هنر به مثابه ي ابزاري در دست دولت ، هدفِ بالا بردن حيثيت و اعتبار شاه را پيش گرفت .در سراسر هنر فرانسه ي آن زمان ، تصوير يك دنياي ساختگي و شكوهمند به جاي واقعيت جلوه گر شد . كانون هاي ايالتي فرهنگ اشرافي فرانسه اهميت گذشته شان را از دست دادند ؛ و كل زندگي ذوقي و هنري در پاريس و وِرساي تمركز يافت .همه اينها به حقارت كامل ِ شخصيت هنري و اسلوب شخصي و ابتكار هنرمندان انجاميد .سردمداران اين ( شيوه پادشاهي ) كه خود را پيرو كلاسي سيسم پوسَن قلمداد مي كردند ، در واقع صورتگرايي و اصول آكادميسم را در هنر رواج دادند . حال آنكه كلاسي سيسم پوسن بر بينش فلسفي عميقي مبتني بود . پوسن به محتوي همانقدر اهميت مي داد كه به قالب ؛ ضمن اينكه برخلاف استادان ونيزي معتقد بود رنگ در نقاشي عنصري تعيين كننده نيست . پيروان پوسَن در آكادمي هنري پاريس تحت رهبري لوبرون ، كلاسي سيم وي را تا حد اصول خشك و قالبي كاهش دادند . ولي در اواخر سده ي هفدهم ، همراه با افول قدرت لوبرون ، گروهي از اعضاء آكادمي ، كمابيش با همان خشكي و تعصب مدافع اصول هنري روبنس شدند .به زودي دو جبهه متخاصم از هواخواهان پوسن و روبنس به وجود آمد ؛ و مباحثاتي بين آن ها درگرفت كه به ( ستيز طرح و رنگ ) معروف شد .پوسن گرايان با تكيه بر آثار رافائل و پوسن بر اهميت طرح در نقاشي پافشاري مي كردند ؛ و روبنس گرايان بر مبناي آثار تيسين و روبنس مدعي بودند كه رنگ در نقاشي بيشتر اهميت دارد .مطالعه بیشتر ⇐ آیا در عالم هنر، مدرنیسم با مدرنیته در تقابل است؟